پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۵

باغچه

روز گذشته گلفروش محل پنج كيسه خاك بيست كيلويى آورد وكذاشت كنار بالكن وپولش  را كرفت و رفت ! 
امروز صبح نگاهى با باغچه انداختم ، سنبل تازه گل داده بود ، عطر او همه فضا را پر كرده وبنفشه ها تازه سر از گريبان بيرون أورده بودند ، نگاهى به كيسه هاى خاك اتداختم ، باغچه خيلى بالاتر از  سطح زمين  است يعنى تا سينه من ميرسد ،  تا انتهاى بالكن رفتم وبر گشتم  ،  مستخدم همسايه  داشت  خانهرا تميز ميكرد ، هوا عالى بهارى مرا بياد أن روزهاى خوش سفر به سورنتو  وناپل  وكاپرى انداخت  ،خبرى از بوى پياز داغ وروغن سوخته نبود خبر ى از بوى گند ماهى كبابى نبود ، جلوى يكى از كبسه ها ايستادم ، سپس گفتم : 
من از شما پرو ترم ، دستكشهايمرا پوشيدم كيسه اولى را برداشتم ، اوف ،ىچه سنگين بود سرش را با قيچى  بريدم خاكها  را  درون باغچه ها ريختم ، تازه خاكها را  جابجا كرده  بودم و ميخواستم آنهارا خيس كنم ، باد برخاست ،  شيلنگ أبرأ را رو به هوا گرفتم و گفتم ميايستى تا من خلكهارا مرطوب كنم ،  باد ايستاد ، گلهاى نازه را كاشتم ، خاكها را مرطوب كردم ، مستخدم همسايه درب را كوبيد  وآمد وگفت  ميخواهى خانهرا تميز كنم ، گويى فرشته نجات از راه رسيد ، باو گفتم بيا، كه خوش آمدى   فرصت كردم  بتشينم او مشغول تميز كردن و  ساعتى دوازده يورو ،  ميگيرد به آهستگى كار ميكند بگمانم تا غروب بايد هفتاد. هشتاد يورو باو بدهم ، رفت روى بالكن ، كيسه هاى خالى خاكرا ديد ، ......
اواى ، سينورا ! تو خودت آنهارا بلند كردى ؟ 
بلى! مگر چه عيبى دارد ؟ 
ديوس ميو ، ديونه اى ، ميخواستى مرا صدا كنى !!! 
پير زن كوتاه قد ومهربانى است چاق وقربه همقد  همان كيسه هاى  خاك ،خنده ام را فرو دادم وگفتم نگران نباش ،من دختر ايل هستم ، به كارهاى سخت عادت دارم ،  كا رهايى  از اين سخت تر را انجام داده ام ، 
قهوه اى درست كردم ، سيگارى ، حال دارم مينويسم ، هوا آتقدر عالى است كه انسان بى اختيار ميخواهد عاشق بشود ، 
از بالاى  تپه  وبالكون مردم را تماشا ميكنم  ، چه بسا آنها  هم صبح امروز مرا تماشا ميكردند و درانتظار اين بودند كه من كيسه  ها  با هم روى زمين  ولو شويم  وآنها بخندند ، اما ناكام شدند، باغچه ام  زيبا شد ، روح پيدا كرد ،
روى تلگرام دخترم پست  كرد چكار ميكنى ، نوشتم ، هيچ قهوه ميخورم ،
كفت به خاكها دست نزنى نفست ميگيرد  صبر تا تا آخر هفته ، يك كمى هم براى من بكذار ، ا و ف !!!!!!
قبلا گفته بود ، يادم رفت !
( خصوصى ،) من ميبايست اين نوشته را جاى ديگرى مينوشتم ،اما خوب عيبى ندارد ، شما هم يكروز با زندگى روزانه من آشنا شويد ، ثريا ،  اسپانيا ، 
پنجشنبه