روز گذشته گلفروش محل پنج كيسه خاك بيست كيلويى آورد وكذاشت كنار بالكن وپولش را كرفت و رفت !
امروز صبح نگاهى با باغچه انداختم ، سنبل تازه گل داده بود ، عطر او همه فضا را پر كرده وبنفشه ها تازه سر از گريبان بيرون أورده بودند ، نگاهى به كيسه هاى خاك اتداختم ، باغچه خيلى بالاتر از سطح زمين است يعنى تا سينه من ميرسد ، تا انتهاى بالكن رفتم وبر گشتم ، مستخدم همسايه داشت خانهرا تميز ميكرد ، هوا عالى بهارى مرا بياد أن روزهاى خوش سفر به سورنتو وناپل وكاپرى انداخت ،خبرى از بوى پياز داغ وروغن سوخته نبود خبر ى از بوى گند ماهى كبابى نبود ، جلوى يكى از كبسه ها ايستادم ، سپس گفتم :
من از شما پرو ترم ، دستكشهايمرا پوشيدم كيسه اولى را برداشتم ، اوف ،ىچه سنگين بود سرش را با قيچى بريدم خاكها را درون باغچه ها ريختم ، تازه خاكها را جابجا كرده بودم و ميخواستم آنهارا خيس كنم ، باد برخاست ، شيلنگ أبرأ را رو به هوا گرفتم و گفتم ميايستى تا من خلكهارا مرطوب كنم ، باد ايستاد ، گلهاى نازه را كاشتم ، خاكها را مرطوب كردم ، مستخدم همسايه درب را كوبيد وآمد وگفت ميخواهى خانهرا تميز كنم ، گويى فرشته نجات از راه رسيد ، باو گفتم بيا، كه خوش آمدى فرصت كردم بتشينم او مشغول تميز كردن و ساعتى دوازده يورو ، ميگيرد به آهستگى كار ميكند بگمانم تا غروب بايد هفتاد. هشتاد يورو باو بدهم ، رفت روى بالكن ، كيسه هاى خالى خاكرا ديد ، ......
اواى ، سينورا ! تو خودت آنهارا بلند كردى ؟
بلى! مگر چه عيبى دارد ؟
ديوس ميو ، ديونه اى ، ميخواستى مرا صدا كنى !!!
پير زن كوتاه قد ومهربانى است چاق وقربه همقد همان كيسه هاى خاك ،خنده ام را فرو دادم وگفتم نگران نباش ،من دختر ايل هستم ، به كارهاى سخت عادت دارم ، كا رهايى از اين سخت تر را انجام داده ام ،
قهوه اى درست كردم ، سيگارى ، حال دارم مينويسم ، هوا آتقدر عالى است كه انسان بى اختيار ميخواهد عاشق بشود ،
از بالاى تپه وبالكون مردم را تماشا ميكنم ، چه بسا آنها هم صبح امروز مرا تماشا ميكردند و درانتظار اين بودند كه من كيسه ها با هم روى زمين ولو شويم وآنها بخندند ، اما ناكام شدند، باغچه ام زيبا شد ، روح پيدا كرد ،
روى تلگرام دخترم پست كرد چكار ميكنى ، نوشتم ، هيچ قهوه ميخورم ،
كفت به خاكها دست نزنى نفست ميگيرد صبر تا تا آخر هفته ، يك كمى هم براى من بكذار ، ا و ف !!!!!!
قبلا گفته بود ، يادم رفت !
( خصوصى ،) من ميبايست اين نوشته را جاى ديگرى مينوشتم ،اما خوب عيبى ندارد ، شما هم يكروز با زندگى روزانه من آشنا شويد ، ثريا ، اسپانيا ،
پنجشنبه