شب گذشته ، " میم . عین." راخواب دیدم ، او نبود آن صورت همیشگی نبود مردی شبیه او بود آمده بود خداحافظی کند من به دنبال کتاب شعر او میگشتم یک کتاب پاره ونیم سوخته به دستم رسید ، من چه گریه ها میکردم از اینکه او دارد میمیرد واو چه غمگین بود ، دکتر ، قاف هم بود ، سیاستمدار نامی ومحقق ونویسنده وشاعر ومترجم وعاقد وروضه خوان وملای روم !! در لندن .
امروز داشتم باین میاندیشیدم که اینها آنروزها چقدر برای ما بزرگ جلوه میکردند ، هرکدام مانند غولی که از آسمان پایین آمده وما ملت بیسواد وعقب مانده را دارند بسوی روشنگرایی میبرند ، کتابچه های شعرشان که اکثرا جیبی چاپ میشد دست به دست میگشت ، شعرهایی که تنها خودشان آنهارا میفهمیدند ! قهوه ترک تلخ ، سگار پشت سیگار وودکا سک ، ماست وخیار ، کله پاچه صبگاهی ، وچرت زدن گاهی هم گردی را به بینی کشیدن ودر عالم هپروت فرو رفتن ویک کاسه اب را دریا دیدن . من زیر سایه ادبیات واشعار دکتر حمیدی شیرازی رشد کرده بودم ، سپس ناگهان شعری تازه ای که نامش شعر نو بود به دستم رسید با نام مستعار ، انرا به دورانداختم ، چیزی نفهمیدم من با وزن وقافیه آشنا شده بودم ، با ضرب شعر میرقصیدم ،واینها برایم مفهومی نداشتند ، ( باد شبرو پشت شیشیه جار میزد ، پیش آتش یار مهوش تار میزد ) ویا سلامت را پاسخ نمیگویند ، سرها درگریبان است ، خوب معلوم بود که با آنهمه ودکا وبنگ وحشیش همه سرها درگریبان دختران تازه بالغ وزنان جوان فرو میرفت ، کافکا به میان آمد ، بد بینها و ناکامی ها به مغز تازه جوانان هجوم برد ،برتراند راسل راز زمان دشتی میشناختم با آثار دشتی خوب آشنا شده بودم او شیفته حافظ بود مرید خیام واشعار سعدی را هم دوست داشت ( اما نه چندان) با رهی آشنا شده بودم ، حافظ پیامبرم بود ، : مرا تا عشق تو تعلیم سخن کرد / حدیثم نکته هر محفلی بود / .
با عشق اخت شده بودم ، هرذره خاک وطنم را دوست داشتم . آفتاب داغی را که بر سنگفرش خیابانها میغلطید وپاهای لخت مرا میسوزاند از هر آتش عشقی برایم دلپذیر تر بود از همه مهمتر عاشقانه شاهرا دوست داشتم خیلی هم دوست داشتم او برایم نماد یک مرد شیک ، جذاب ؛ خوشپوش وتحصیل کرده ، حال با این ریش بلندان وزلف بر انداخته وچشمان پف آلود روبرو شده بودم .نه امکان نداشت با شما همراه شوم . اما ، برای فرار از ناکامی وشکست عشقی ،با یکی از آنها ازدواج کردم ، حال تمام روز شب میبایست سرم درون کتابهایی باشد که حتی یک خط آنهارا نمفهمیدم ، سرمایه مارکس ، من چه میدانم مارکس چه کسی است ،
احسان طبری ، تاریخ داستان است که بوده است وداستان تاریخی است که میتواند باشد وداستان تاریخی هردوی آنهاست !!! بقول مارکس :
سلطنت مستبده پیوسته جوقی جانوران سیاسی وبردگان چاپلوس پرورش میدهد ( نه اینکه دیگران این کاررا انجام نمیدهند)!!!!
وبا تفرعن پارا بر گرده آنها مینهند و....غیره این جناب دکترین وتوریسین حزب با شکوه توده ما بود !!!
نویسندگان .مترجمانی هم داشتیم که از بس آه وناله در فراق معشقو خیالی سر میدادن مارا دچار تهوع میساختند ، افراط وتفریط ، دریک کشوری که هنوز هشتاد درصد مدرمش بیسواد بودند . بلی خوب جایی را پیاد کرده بودند برای چاپیدن واستخدام نوکران تربیت شده .
من حافظ را بیشتر میپسندم ، موسیقی کلاسیک خوب بد نبود با آن آشنایی پیدا کردم وسپس به آن اخت گرفتم ، اما این جوانان میهن پرستی وشاه دوستی برایشان یکنوع پس ماندگی وعقب رفتن بود ؛، باید رفت جلو ، با ید از اروند رود گذر کرد وبه مرز شوراها رسید ، تا درآنجا خم شده وبه سیبری نقل مکان بیابی ، ، نه ، جای من درخانه این مهاجر جاسوس نبود ، از سر زمینی دیگر بسوی مرز ایران حرکت کرده حال صاحبخانه شده بودند واز خانواده نداشته سخن میراندند وبرای ما مردم فروم مایه ونفهم تعیین تکلیف میکردند .
میم . عین، هم یکی از همین ها بود معلم بود مانند دختران دانش آموز تازه عاشق شده احساساتی نامه های عاشقانه مینوشت دختران از سر وکولش بالا میرفتند ،به تاتر روی آورد هنر پیشه شد کاری از پیش نبرد به پکن رفت ، به الما ن شرقی رفت حزب چندان از او خوشش نمی آمد میدانست که محکم نیست ، او بلد نبود کپی بردارد ، ترجمه کند ، او به راستی وطنش را ومردمرا دوست داشت اما از د رب غلط وارد شده بود ، ناکام بگوشه ای خزید .
من بارها وبارها مورد شماتت این اشخاص بزرگ نما قرار گرفتم بعضی از آنها در تصافهای ساختگی جان دادند عده ای درزندانها مورد بخشش قرار گرفتند اما دیگر آدمهایی مصنوعی بودند دوگانه از دو پیکرساخته شده ، کینه ای عده ای به نماز وروزه روی آوردند مومن شدند!! همانند گربه عابد وزاهد ومسلمان شراب را کنار گذاشتند ودست بسوی آسمان انگلیس بند کردند کارشان گرفت خانه های شیکی در لندن خریدند واز ایران عقب مانده و امل وفناتیک رفتند اما دلشان درهوای کله پاچه وحلیم لک زده بود .
اینها مردان ما بودند در سر زمینی به وسعت ایران پهناور خوش آب وهوا که میتوانست بهشت باشد حال جهنمی است که نفس کشیدن درآن جرم است ، قلمها را بشکنید ، کتابهارا بسوزانید ، نویسندگان وشاعرانرا به زندان ببرید بکشید تجاوز کنید دختران وپسران نوجوانرا به گناهان واهی به زندان برده تجاوز کنید وسپس آنهارا بکشید ، تنها یک کتاب برایتان کافی است وآنرا هم ما برایتان تفسیر میکنیم ،
امروز رهبر مسلمان سر زمین کاپیتالیست قران به دست به مسجد رفت تا پای بوس امامان شود ، حال نمیدانم درآنسوئ قاره در آن سر زمینی که همه راهها بدان ختم میشد حضرت عالیجناب پاپ با صلیب گردنش چه خواهد کرد ؟! عیسی با بره هایش گم شدند . موسی با قومش روانند وسر زمین موعودرا یافته اند ، حال نوبت محمد است که امت خودرا را ه بیاندازد .اما دراین وسط ( وطن چی شد) وطن پرستی کچا رفت ؟ نه حرف نزن ترا بجرم فاشیزم یا زیاد حرف زدن ، خواهند کشت . تنها نگاه کن ، تاریخت را بنویس آنهم درون دفترچه پنهانی ، نه عیان .پایان ......وسکوت !
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . پنجشبه 4.2.2016 میلادی .