اين منم ،
اين منم كه شما كركسان ومردارخوارهارا مينگرم
اين منم كه رنج ميكشم وآنرا ميشناسم ، آن روياى تحقير را
اين رنج ، مرا سوراخ نكرده است ، نيشى بر فلبى ميزند ،
در زير اين دنياى متعفن كه همه چيز در چاه سياست بى بخار
فرو رفته ، گاه گاهى بويى ، مرا وروياهاى مرا أشفته ميسازد ،
كسانى مانند يك پروانه ناچيز ، گويى جنسيت أنهارا با نوك سوزنى
سوراخ كرده اند ، لباس سردارى وشهسوارى پوشيده اند ،
آنها دشمنان خرد ودشمن مردمند ،
اين منم ، همان شير آشفته حال اما نه بى پر وبال ،
باين توده بى خاصيت مينگرم ، كه حتى با انگور دشمنى دارند !
عاشق برق خنجر و وجامعه هاى خشن ،
در كنار پريرويان مقوايى وساختگى
نه ! در اينزمان ، مردانگى وابهت أن براى من مرده است
امروز همراه مردانى هستم كه پلنگ را درسينه ام جاى دادند
نه بر نوشته هاى روى ديوارها ، دركنار زباله ها ، وخيابانهايى كه بي انتهايند ،
واين يكى ، همچنان ديگران ، در گمان من شهسوارى از كوهستانها بود
اين يكى همچو ديگران ، عشق را مثقالى ميفروخت ،
او در جستجوى خراشيدن من بود و من تيغه پنجه ها را تيتر ميكردم
او عريانى خودرا در أبهاى رودخانه ميديد، من شكافتن پوستم را در أيينه خيال
آن بچه گاو نر ، رويايى چرخ را با جلبكهاى انبوه كنار رودخانه بهم آميخته
بى خبر از رنجهاى يك انسان ،كه در انتظار گل كاملياى عفت بود
نه حسرت ونه حيرت ونه عورت ،
وان منم ، هميشه در برابر شما ايستاده ، با پنجه هاى تيز
با زهر تلخ
ميتوان به جوانان سم را قطره قطره داد وآنها كشت ،
و يا ، پرده هاى زنان آنچنانى را لباس كرد
من ، تنها به شربه يك تير خلاص خواهم افتاد . ثريا ،ًجمعه ،
ثريا ايرانمنش ، ٢٩/١/٢٠١٦ ميلادى