جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۴

اين منم ، 
اين منم كه شما كركسان  ومردارخوارهارا مينگرم
اين منم كه رنج ميكشم وآنرا ميشناسم ، آن روياى تحقير را 
اين رنج ، مرا سوراخ نكرده است ، نيشى بر فلبى ميزند ،
در زير اين دنياى متعفن كه همه چيز در چاه سياست بى بخار 
فرو رفته ، گاه گاهى بويى ، مرا وروياهاى مرا أشفته ميسازد ،
كسانى مانند يك پروانه ناچيز ، گويى جنسيت أنهارا با نوك سوزنى  
سوراخ كرده اند ، لباس سردارى وشهسوارى پوشيده اند ،
آنها دشمنان خرد ودشمن مردمند ،
اين منم ، همان شير آشفته  حال  اما نه بى پر وبال ،
باين توده بى خاصيت مينگرم ، كه حتى با انگور دشمنى دارند !
عاشق برق خنجر و وجامعه هاى خشن ،
در كنار پريرويان مقوايى وساختگى 
نه ! در اينزمان  ، مردانگى وابهت أن براى من مرده است 

امروز همراه مردانى هستم كه پلنگ را درسينه ام جاى دادند 
نه بر نوشته هاى روى ديوارها ، دركنار زباله ها ، وخيابانهايى كه بي انتهايند ،
واين يكى ، همچنان ديگران ، در گمان من شهسوارى از كوهستانها بود 
اين يكى همچو ديگران ، عشق را مثقالى ميفروخت ،
او در جستجوى خراشيدن من بود و من تيغه پنجه ها را  تيتر ميكردم 
او عريانى خودرا در أبهاى رودخانه ميديد، من شكافتن پوستم را در أيينه  خيال 
آن بچه گاو نر ، رويايى چرخ را با جلبكهاى   انبوه كنار رودخانه بهم آميخته
بى خبر از رنجهاى يك انسان ،كه در انتظار گل كاملياى عفت بود 
نه حسرت ونه حيرت ونه عورت ،

وان منم ، هميشه در برابر شما ايستاده ، با پنجه هاى تيز  
با زهر تلخ 
ميتوان به جوانان سم را قطره قطره داد  وآنها كشت ، 
و يا ، پرده هاى  زنان آنچنانى را  لباس كرد 
من ، تنها به شربه يك تير خلاص خواهم افتاد . ثريا ،ًجمعه ،
ثريا ايرانمنش ، ٢٩/١/٢٠١٦ ميلادى