جمعه، دی ۱۱، ۱۳۹۴

٢٠١٦ 

آه ، اى خدا ، چگونه ترا گويم ،
از جسم خويش  خسته وبيزارم ؟
هر شب بر آستان  پر جلال تو ،
گويى اميد جسم دگر دارم  ........"فروغ فرخزاد"
---------------
امروز همه جا روشن است 
ومن در تا ريكى  بسر ميبرم
آن شعله هاى آبى رنگ ديروز 
رو بخاموشى رفتند 
زمين عوض شد ، آسمان چرخيد
وآفتاب  سنكين تر ،از ديوارهاى كچى ،
بالا ميرود ،
چگونه ميتوان به أنكه ترا ميكشد ،
فرمان ايست داد ؟ 
چگونه. ميتوان به افق دور دست 
 در ميان آن جهنم سوگوار 
 به يك گل خرزهره اعتماد كرد ؟ 
آن شاخه نحيف ، افتاده از كمر كش كوهستان 
 سرگردان ،
به فرمان. احساس رضايتمندى  خويش ،
نشسته است 
سخن از ترسيدن در تا ريكى نيست 
سخن از مردن در دشت خالى نيست 
سخن از دردى است  كه 
از گزيدن پنهان  ، يك پرنده 
بر پيكرت نشست 
سخن از شرم تو ،ًكه گم شد 
وأن مشت أهنينى  كه بر سينه پر مهرت نشست 
من ، با دستهاى عاشقانه خود
كه مهربانى را تقسيم  ميكنند 
بسوى يك سنگ خزيدم 
او پشت پرده هاى  الوان و پر نقش نگار پنهان بود
 من در افق روشن  ، در يك اطاق سرد 
حال ، در انتظارم ، در انتظار يك شب ديگر 
كه سايه شوم آن شبح 
بر سينه ديوار سپيد  اطاقم بتابد 
ميدانم ، ميدانم ، 
هيچگاه مرگ با رداى سياه وداس درو 
به درون نخواهد أمد 
 مرگ ، در يك پوست خز  ويك رداى ابريشمى 
ترا خواهد ربود 
جمعه ، اولين روز سال جديد ، ٢٠١٦ ميلادى 
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا .