٢٠١٦
آه ، اى خدا ، چگونه ترا گويم ،
از جسم خويش خسته وبيزارم ؟
هر شب بر آستان پر جلال تو ،
گويى اميد جسم دگر دارم ........"فروغ فرخزاد"
---------------
امروز همه جا روشن است
ومن در تا ريكى بسر ميبرم
آن شعله هاى آبى رنگ ديروز
رو بخاموشى رفتند
زمين عوض شد ، آسمان چرخيد
وآفتاب سنكين تر ،از ديوارهاى كچى ،
بالا ميرود ،
چگونه ميتوان به أنكه ترا ميكشد ،
فرمان ايست داد ؟
چگونه. ميتوان به افق دور دست
در ميان آن جهنم سوگوار
به يك گل خرزهره اعتماد كرد ؟
آن شاخه نحيف ، افتاده از كمر كش كوهستان
سرگردان ،
به فرمان. احساس رضايتمندى خويش ،
نشسته است
سخن از ترسيدن در تا ريكى نيست
سخن از مردن در دشت خالى نيست
سخن از دردى است كه
از گزيدن پنهان ، يك پرنده
بر پيكرت نشست
سخن از شرم تو ،ًكه گم شد
وأن مشت أهنينى كه بر سينه پر مهرت نشست
من ، با دستهاى عاشقانه خود
كه مهربانى را تقسيم ميكنند
بسوى يك سنگ خزيدم
او پشت پرده هاى الوان و پر نقش نگار پنهان بود
من در افق روشن ، در يك اطاق سرد
حال ، در انتظارم ، در انتظار يك شب ديگر
كه سايه شوم آن شبح
بر سينه ديوار سپيد اطاقم بتابد
ميدانم ، ميدانم ،
هيچگاه مرگ با رداى سياه وداس درو
به درون نخواهد أمد
مرگ ، در يك پوست خز ويك رداى ابريشمى
ترا خواهد ربود
جمعه ، اولين روز سال جديد ، ٢٠١٦ ميلادى
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا .