پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۴

تهديد وتلكه 

نميخواستم تا سال نو بنويسم ، لباس پوشنيدم تا از خانه بيرون بروم ديدم كه كسى به در ميكوبد ، درب را بازكرده ، " ميلى" بود    ميلى مخفف ميلاگرو يعنى معجزه است ، باد كرده بود از بابت داروهاىى كه ميخورد ، با يك عينك تاريك ، تعجب كردم ، اورا به درون خانه  أوردم ، ميلرزيد ، فنجانى چاى جلويش گذاشتم و سر شوخى را باز كردم ، :خوب ، ميلى از شوهر جديدت بگو ! زد زير گريه  ،كذاشتم خوب عقده هايش را خالى كند ، ميدانستم از روى اينترنت با مردى أشنا شده وچندان عاشق وشيفته او شده بود كه از شوهرش جدا شد ودو پسرش را تيز به دست شوهرش سپرد تا به شهر "باداخوس" برود وبه معشوق بپيوندد ، مردك باو گفته بود اهل سارا گوسا ست واز ميلى خواسته  بود تا به باداخوس برود وسپس آنجا عقد كنند وبا هم به سارا گوسا بروند ، ميلى عاشق سارا گوسا بود ، اما هتگاميكه به باداخوس ميرسد ميبندمردك يك نيمه مراكشى  ونيمه پرتغالى است. ،حال ميخواهد او را به شهركى دور دست در پرتغال ببرد ،  ميلى قبول نميكند ، بر ميگردد باميد أنكه با شوهرش أشتى كند وكنار بچه هايش باشد ،اما همسرش با زن ديگرى قرار ازدواج كذاشته و قدغن  كرده بود كه ميلى حتى دو پسرش را ببيند ، تا اينجا نيمى از تراژدى است ،اما پس از گريه هاى فراوان. ميلى با بغض گفت كه :پسرك اورا تهديدكرده  اگر فلان مبلغ برايش نفرستيد عكسهاى عشقبازىيشان را روى اينترنت  ميگذارد ، حا ل واقعا نيلى به مرز مرگ وخود كشى رسيده بود ، 
باو گفتم ، عزيزم : پليس اينتر پل. براى همين كارهاست ، بجاى  شيون وگريه وزارى به پليس مراجعه كن جا ومكان اورا كه ميدانى 
 دلم بدجورى به درد أمد. و بفكر فرو رفتم  ،ميلى سلمانى داشت ، بعد سرطان گرفت ، حال هيچ ندارد ،نه مغازه سلمانيش را ونه پول ونه همسر نه بچه ،بيمار ،تنها ، 
و باز باين فكر افتادم كه اين فضاى مجازى واينترنت بجاى آنكه عده اى را به راه سلامتى بكشد ، شده بازار كاسبى - عده اى از خدا بيخبر  ، وفضاى پورنو و كثافت ، .....ميلى همچنان ميگريست و من همچنان در اين فكر بودم كه آن بلبلانى كه از دوردستها چهچه ميزنند وأواى عشق سر ميدهند أيا از نوع همين عشق مجازى ميلاگرو هستند ؟  لباسهايم را  در أوردم ، رفتم زير دوش  و سيل اشك را  جارى  ساختم ، 
تا چه حد انسانها سقوط كرده اند ، وچه بسا روزى واقعا حيوانات  اهلى جاى اين زباله هارا بگيرند  ، چگونه ممكن است مردى أنچنان بيخرد و بدبخت ونادان باشد كه از يك زن بيمار نيز بخواهد كه اورا تغذيه كند ، خرد ، من از چى ميگويم ،؟ از كدام خرد وانسانيت ؟ من كجايم ؟ امروز صبح از خودم ميپرسيدم كه : 
من كيم ؟ اينجا چكار ميكنم ؟ كسى نبود تا جوا ب مرا بدهد ،به راستى آيا ما انسانيم ؟! 
شايد هم زنگ خطرى بود براى ما كه خودرا بى ريا در رسانه هاى مجازى رها كرده ايم ،  پايان 
ثريا ايرانمنش (حريرى  اسپانيا . پنجشنبه ٣١ دسامبر ٢٠١٥ ميلادى وآخرين روز سال  كهنه .😔😔😔