چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۴

سرودى كه نواخته ميشود


هر چيزى كه در اطراف ما هست ، در كيش خود سرودى دارد  ، سرود ويژه خود  ، هر چيزى نايى است  كه در ژرفترين  كوهر تاريكي اش مينالد ، نوايى بر ميخيزد ، گاهى شادمانه و زمانى غمگين ، اين ناله خود بخود بوجود نميايد همچنانكه نى به تنهايى بدون نى نواز  أوايى سر نميدهد ،  سال پر ماجرا ، سال خونين. وسال دردها وأوارگيها رو به پايان است ، دراين دنياى بيخردى  و وهركى ،هركى ، نميتوان در انتظار نوا هايى تازه باشيم كه از سينه عشق و صلح ودوستى بر ميخيزد ،نى هميشه مينالد وشرح فراق را ميدهد واين فراق تا أبد ادامه دارد   ، نايى من نيز در برم مينوازد ، با سرودى خوش ، يا چنان من در اين پندارم ، نايى من سرود ويژه وخاص خودرا دارد   ومن در تاريكى به جستجوى او بر خاسته ام ، گوشم ديگر از شنيدن شليك گلوله ها و تركيدن بمبها وخمپاره ها  درد گرفته است ، دل به نى نواز ى خود سپرده ام كه از دوردستها در ناى خويش مينالد ومينوازد وچه خو ش مينوازد ،  نميتوان در انتظار يك دنياى واقعى و خالى از هر كينه ودشمنى نشست ، دتيا از ازل وابد از زمانيكه يك تكه. أتش بود تا امروز كه بقول خودشان تمدن يافته ، همين بوده  ، جاها ، زمان و آدمها  عوض ميشوند ، من گوشم را به روى همه ترانه ها وآهنگهاى بسته ام و به شنيدن سرود عشق خود نشسته ام ،  سينه ام لبريز از عشق است و درونم بافته از الوان رنگهاى زيباى خرد انسانى ،  أهنگهارا ميشمارم  وواژه هارا  در كأمم ميكارم ، كشتزا رى وسيع درست كرده ام ، آميخته با آهنگ عشق و سرود صلح  وهمه هستيم آميخته با اين  نغمه هاست ، امروز در رويايم  منهم. مانند مولايم ، تن تنتم، پايكوبان ودست افشان همه معنا  ومفهوم  را كه مرا افسرده ميسازد از خود دور ميكنم ،
نواى نايى ،يك نى زن ، از كوهستانهاى دور دست بگوشم نغمه عشق ميخواند ، ومن اين صبح زيبارا با همه هستى عالم عوض نخواهم كرد ، اگر چه از پى أن نابودى باشد ، زمانيكه من دل به آهنگ او ميدهم   واژه ها روى ديوار سفيد اطاق زير يك سايه روشن ميرقصند ، من آنهارا معنا ميكنم ميجويم مينوشم وبه كارگاه  خيال ميبرم  ،او آهنگ زيبايى را  برايم  مينوازد  وفرار ميكند  ومن به دنبال معناى أن ميگردم ، همه اين هستى يك انسانرا تشكيل ميدهند ، كه با هيج قيمتى نميتوان آنهارا خريد و يا در با زار بورس عرضه كرد ،  
من هرچهرا كه ميبنينم از سنگ خارا گرفته  تا خارهاى تيز تيغ يك شاخه  كه خاركنى  به دستم ميدهد  همه آنها به آهنگى تبديل ميشوند كه گاهى مرا ميگريانند وزمانى دلخوش ميدارد ،  سپس به خلوت رفته به نواى نى زن گوش فرا ميدهم  كه چه خوش مينوازد اين سرود را ،
سال كهنه رو به پايان است وسال نو از راه ميرسد همه روزها وماهها  وسألها يكى هستند ، تنها لحظه هايند كه ما را اندكى به زندگى  وصل ميكنند ، گاهى اين لحظه ها تلخ وزمانى شيرين و بايد  أنهارا فورا گرفت و در هستى خود جاى داد امروز  من به دنبال خدايى تيستم كه كه در نايى بدند و سرود آفرينش را برايم تكرار كند  خود خدا هم يكى از اين آهنگهاست ،  وصاحب  همه اين ترانه ها   وكل زيباى هستى  كه در هر چيزى پنهان است  ،در جوهر تا ريكى وبيخبرى وبيخردى نميتوان اورا  يافت   او نوازنده اى پنهان است  ومعماييست  نا پيدا  ،
من به دنبال نواى ناى نى زن خويشم ،  بنواز ، كه خوش مينوازى  ، وتا آخرين دم مرا بسوى نيستى بدرقه خواهى كرد ،
پايان ، 
ثريا ايرانمنش ( حريرى)  چهارشنبه ٣٠ دسامبر ٢٠١٥ ميلادى