چراغی را نیفروختم ، به تاریکی مینشینم ، شمعی روشن جلوی رویم میگرید ، ایدل ، تسلیم شو وتحمل کن ، این شب سیاه خواهد گذشت ، روزی فرا خواهد رسید که چراغی دیگر بیفروزی ، برافروخته ای خانه های دیگری روشن است .
زمام کشتی خودرا به دست دارم ، از تلو تلو خوردن ها هراسی ندارم میدانم که غرق نخواهم شد ، تنها روزهارا درمیابم ، که میایند ومیروند ، چه روز برسد ویا شب ، همه روزها وشبهای من بلندند به پهنای همین یلدا که سفره ها پهن شده است ، نمایشی است برای دیگران همگان بی آنکه به عمق این شب پی ببرند ، هرکسی سفره اش را به نمایش گذارده است .
هر چه هستم ، هرکه هستم ، هرچه دارم ، پیشکش همگان باد ، من همره عشقم وهمزاد عشق ، همه دارد وندارم موهای سپیدم است گه به رنگ سیم نقره درآمده اند ، همه خرمن ، من ، توشه من وهمه حاصل من وهمه آن خوشه چینی ها که کردم ، امروز نصیب شغالان گرسنه است .
چه خوش عطر است نشاط عشق وچه جانی است در میان همه پروازهای بی حاصل ، هنوز نفس های بهار درسینه ام میپیچد نه بادسرد خزانی ، شگفتا از این همه مهربانی که چه خوش میبویم این نشاط را که نامعلوم است .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / شنبه 20 دسامبر 2014 میلادی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر