سه‌شنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۳

روح انسان

امروز هوا آفتابی نسبتا گرم وهوا دلپذیر است / سینه من مجروح ،

مینوسم از دترچه های روزانه که زیر خاک پنهانند /

تا امروز پیش نیامده است که از عشق شدیدی بنویسم ویا از نوعی پرستش عاشقانه  ورویایی چیزی بگویم ، ( مگر آنکه حقیقی باشد ) ! مفهموم دوروح ، طبیعت بیشتر مرا سرگرم میدارد تا انسانی خودخواه  اکثر اوقات از طبیعت الهام گرفته ام اما طبیعت قرن هاست که ویران شده ووجود خارجی ندارد  " همین الان به سختی نفس میکشم " تنها گاهی یک نیروی نا شناخته  مرا وادار میکند چند صفحه ای را خط خطی کنم .نامش هرچه میخواهد باشد شعر ، یا کلمات موزون  ! بعلاوه از دوران جوانی سالهاست به دورم خیال  هم ندارم پیر شوم ! اما چندان رویایی مرا ودار نمیکند چیزی در باره عشق بنویسم حال اصول اخلاقی یا بالا رفتن سن است ، سادگی وصراحت با جمیع حقایق .

دنیای ادبیات ، دنیای زیبایی است با همه دنیاها فرق دارد هر روز چیزی میمیرد وچیز تازه ای متولد میشود این دنیا دارای چنان تکامل  وزیبایی است که انسانهای معمولی بکلی از آن به دورند ، دراین دنیا ی کوچکی که من برای خود ساخته ام همه زندگیم را بهم ریختم ، خمیر کردم ودوباره قالب زدم امروز هنگامیکه از اوج بلندی به زندگی نگاه میکنم میبینم که دنیا یک دیوانه خانه بزرگ وزندگی یک بیماری موذی است که مانند خوره همه پیکر وروح مارا میجود  واین نوشتن ها بیانی از درهم برهم خوردن روح است  روحی که میل دارد " انسانی"  باشد

بقیه دارد

هیچ نظری موجود نیست: