چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۲

مام وطن

بدورد باتو ، مام وطن ، خیلی چیزهارا میتوانم فراموش کنم  اما با آنها آشتی نخواهم کرد ، یکی از آنها توهستی سرزمین منفور من ،

نه ترا فریب میدهم ونه خود ونه دیگرانرا ، از تو بیزارم آرزویی هم ندارم که خاک ویا گردی از خاکستر من به روی تو بنشیند ، نه ترا فریب میدهم نه خودونه دیگرانرا ، از تو بیزارم مام وطن ، تو که به فرزندانت رحم نمیکنی ومانند یک حیوان خونخوار آنهارا می بلعی ، آن دره ها ی سز سبز تو بجای آنکه لبریز از سرخی گلهای لاله وسبزی های خود روودرختان سرو باشد جایگاه پلنگان ودیوان شده است وزیر خاک تو لاشه جوانان گمنام ، تو تشنه ای تشنه بخون مانند همسایگانت ، همیشه تشنه بخونید ،واز هر سو ضجه مادران دردکشیده وگرسنه بلند است ، من از دو قشرمردم همیشه بیزار بوده ام از دستار بسران و ستاره به دوشان وبا کمال تاسف همیشه این دو گروه مترس وبغل خواب تو بوده اند  مام وطن.

هیچکس دراین دنیا ابدی باقی نمیماند ، اما فرق انسانهای عاشق با دیگران این است که اگر روزی شعله عشق در دل آنهاخاموش شود صلای مرگ به صدا درخواهد آمد دیگر آنها وجود ندارند مانند درختان پوکی که چند برگ بر آنهاآویزان است اما ازدرون تهی اند وبه همین جهت است که به مرگ سلام میگویند .

مادر وطن ، هیچگاه در دامن تو روی آسایش ندیدم وهیچگاه ازآن آبشارهای پر آب نمی آب خنک بمن نرسید تنها بیست وپنج سال ازعمرم درکنار تو گذشت آنهم بیمعنی طعمه تو نشدم فرار  کردم از تو از آن فرزندان ناخلفی که دردامن خود پر ورش دادی سپس آنهارا مانند یک غذای اضافی بالا آوردی .

امروز سر چشمه مهر  تو دردلم خشکیده دیگر میلی ندارم به خود فریبی مشغول باشم تنها عکسی از تو پرچمی که آنرا نیز به نوه ام اهدا کردم به همراه پرچم اسپانیا وباو گفتم :

آرزو داشتم روزی تو یک فرمانده بزرگ ومردی خود ساخته به سرزمین پدریت برمیگشتی اما امروز این آرزو را دردلم کشتم میل ندارم هیچگاه شما روی آن خاک لعنت شده را ببیند ، تر ا باخود آوردم درون یک نقشه جغرافیای که از کتاب درسیم بریده بودم زبان تو آن ادبیات گرانبهای قدیمی ترا درآن روزها که مادر  مهربانی برای فرزندانت بودی ، تنها آنهارا باخود آوردم .

نه آن رگ سیاه خونی که دردل تو روان است ، نه معادن طلا وفیروزه ویاقوت تو ونه آن خاک مخلوط شده ، هیچکدام مرا بسوی تو نمیکشند مام وطن ، برای همیشه ترا به دست فراموشی میسپارم واگر کسی از من پر سید خواهم گفت : اهل ناکجا آبادم .

تو دردامن خود بجای اسب وسگ با وفا گربه میپرورانی عاطفه ات نیز مانند همان گربه های زیبایت میباشد ، تو بیرحم ترین مادران دنیا هستی ، مام وطن هرکسی با هر قیمتی توانست ترا برای چند سالی بخرد وبا تو هم آغوش شود سپس ترا مانند یک تفاله بیرون بیاندازد آنهم زمانی که دیگر درآن دامن پرگهرت هیچ چیزی برای عرضه نداری .

ای مام وطن که حتی تاریخ تولد ترا نیز ملوث کردند ، بدرود.

ثریا / اسپانیا/ چهارشنبه 25/9/2013 میلادی/

هیچ نظری موجود نیست: