دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۲

صفحه 31

شیر نگهبان

همه آن روزهای درد آور وبی تجربگی وناشی گیری من وساده لوحیم را مانند یک فیلم درون استکان چای که دردستم میلرزید میدیدم ،

جناب تاجر با لبخندی تمسخر آمیز از پشت میزش بلند شد وکمی دور اطاق قدم زد دوباره نشست وبا یک نیشخند زهرآلود بمن نگریست ، دردلش حساب های کرده بود ...." شاید الان که یک زن آزاد شده بتوان از او  یک معشوقه خوبی ساخت " ؟ هرچه باشد " تاجر" است اگر چه امروز در راس ریاست یک کمپانی بزرگ سینمایی نشسته باشد .

او سر انجام آهی کشید وگفت ، بسیار خوب ، تومیتوانی از فردا دراینجا کار کنی مشروط بر اینکه صبح زود ازدرب عقب سینما وارد گاراژ شده وسپس به اطاق نگهداری فیلمها بروی درآنجا برایت میزی میگذارم وبا یک ماشین تحریر راستی  بلدی ماشین کنی ؟! گفتم بلی  ، شرایط مورد قبول واقع شد ویک قرار دارد نامریی نیز بین ما بسته شده با حقوق ماهیانه چهارصد تومان هنگامیکه میخواستم از در بیرون بروم ، به نزدیکم آمد وبازوانم را محکم درمیان دستهای بیقواره اش گرفت وگفت :

دراینجا آدم زیاد رفت وآمد میکند ، کسی نباید ترا ببیند توهم نباید باکسی مراوده پیداکنی اگر هم خواستی میتوانی بعضی از بعد از ظهر ها درسانس اول به سالن سینما بروی وفیلمی تماشا کنی  ، به > مش رمضون< میگویم همه کارهارا برایت روبراه کند ....ببین من حوصله سر وکله زده با سا....واک حرفش را قطع کردم وگفتم حالم از این جمله بهم میخورد صدها بار این کلمه را ازدهان بسیاری شنیده ام ، درحال حاضر او درانفرادی است وکسی هم دیگر بمن کاری ندارد ، خانه ام را هم خواهر شوهرم خوب تخلیه وتمیز کرده است حال درمنزل دوستی بسر میبرم وباید اولین کارم این باشد که یک مکانی برای خوابیدن وزندگیم پیدا کنم ، همین ، شما نگران نباشید ، ومتشکرم که تا این حد حیثت وجان خودرا در گرو اینکار گذاشتید مطمئن باشید کارمند خوبی خواهم بود ؛ ودردلم گفتم محال است تو بتوانی  با این دستهای زمخت وزشت واین صورت بی ترکیب  وآن چشمان فرو رفته  که مانند  دو نقطه سیاه میان آ ن چهره نا متناسب برق می زد مرا درآغوش بگیری ، محال است اگر چه به مقام خدایی برسی  " واز اطاق بیرون رفتم ووارد راهروی بزرگی شده وسپس از درب وردی پله هارا طی کرده خودم را به خیابان وهوای آزاد ر ساندم ، نه خوشحال بودم ونه غمگین ، مانند یک تکه سنگ ، سخت وانعطاف ناپذیر تا این ساعت سرنوشت بدجوری مرا چرخاند از این ساعت  این منم که گریبان سرنوشت را خواهم گرفت واورا نقش زمین میکنم .  بقیه دارد........

ثریا ایرانمنش  / اسپانیا / دوشنبه  3/6/013

 

 

هیچ نظری موجود نیست: