صبح زود بود که صدایش را ازگوشی تلفن شنیدم ، از راه دوری بود ،پرسید :
تو اینهارا برای کی وچی مینویسی؟ که خود شب دردربکشی وبقول خودت یک رنج مضاعف را بر دوش خود بگذاری ؟
گفتم ، نه ! نمیدانم ، فکر کردم بهر روی من گوشه ای از تاریخ تاریک وروشن آن سر زمین بوده ام بعضی چیزهاست که باید روشن شود !
پرسید ، برای کی روشن شود ؟ آن مردمی را که تو بخیال خود یک ملت مینامی ، در واقع ، ملتی نیستند ، قبیله هایی میباشند که از راههای دور گرد هم جمع شده اند با افکار خود ، با رسم ورسومات وسنتهای پس مانده وبا زبان خود حال میل دارند تشکیل یک ملت واحدرا بدهند ، درعین حال بخون یکدیگرتشنه اند، این ژاندارک ها که ظاهری معتدل دارند عاقل وخونسرد مینمایند باید در انتظار جنبه های غیر منتظره شان نیز باشی ، تو نباید با همان شعور ذاتی خود در باره آنها قضاوت کنی ، قومی از اقوام ، مغول ، ترک، یونانی ، عرب ، کرد، وغیره .... نوادگان تیمور لنگ ونوادگان شمر وعمر وعثمان اینها همانها هستند ، همان خون اجدای را در رگهایشان دارند ، بیخود نبود که درآن زمان دولت فخمیه ارباب بود واجازه نفس کشیدن را بکسی نمیداد مگر منابع زیر زمینی را دو دستی باو تقدیم کنند ، آنها خوب میدانستند با چه موجوداتی سرو کار دارند ،
امروز در روزگار ما مردان دیگر نمیتوانند بدان گونه که ما ازآنها انتظار داریم خودرا درجامعه وبا آن وفق بدهند وزنان نیز به دور خود میگردند ، اگر یک زندگی خوب ولبریز از منابع سر شار وبقول اینوری ها بورژوایی به آنها بدهی بکلی فراموش میکنند که باید برای حق وحقوق خود بجنگند تا آنر ا به دست بیاورند ، تازه چه چیزی را به دست آورده اند > زور مردان بیشتر است هیچ مرد خردمندی دیگر نمیتوان یافت تا به راستی مر د ومردانه برای رفاه ملتی گام بردارد ،شاه را مردانش ، همان مردانی که او به آنها تکیه کرده بود و" دوست " میپنداشت فراری دادند و، همه خیانتکار از آب درآمدند ،کم کم پرده ها بالا میروند وهمه چیز عیان میشود ، هیچ چیز گم نشده وهیچ چیز هم فراموش نمیشود . آن شاه روشن بینی که آنچنان بی پروا در آخرین روزهای سلطنتش سخن میگفت میدید که طوفان فرا میرسد وسر زمینش مانند تخته پاره هایی روی آب سر گردان وویلان میشود ، او باخود میگفت ، وقتی طوفان سر برسد من دیگر رفته ام ، وامروز این شاهان بی تاج وتخت چیزی غیراز همان تخته پاره های روی آب نمیبینند شاید کمی غنیمت برایشان بیاورند اگر چه طوفانی دیگر آنهارا نیر بغلطاند .
سعی کن جنبه های خوشی آن روزهارا جدا کرده وبنویسی ،
پرسیدم ، کدام خوشی ؟ من هنوز نمیدانم خوشی چه طعمی دارد ، اما طعم ظلم وریاضت وتجاوز را زیاد چشیده ام . با آن مردمان نمیتوانستم همراه باشم نه با آنها ونه با ریاکاری هایشان ورندی ها وزیاده خواهی هایشان ، بازهم مینویسم .
ثریا ایرانمنش /پنجشنبه /9/5/2013 میلادی /برابر با 19 اردیبهشت 1393 شمسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر