نامش یعقوب بود ، اما یک نام شیرین وکوچکتری برای خود انتخاب کرده تا بیشتر به مذاق مردم خوش بیاید ، اصل او از یهودیان مهاجر بود ، همه فامیل او تو درتو وبا یکدیگر ازدواج کرده بودند ، این یکی از ازدواج گریخته وگرد کارهای خود بود .
از جوانی راه نیرنگ وفریب را یاد گرفته وهمه زندگیش از راست ودروغ انباشته شده بود، یک زندگی دیگر هم داشت که ازچشم همه پنهان بود واتفاقات زمان بطور عجیبی دست به هم داده در پنهانی ادامه میافت .
درسالهای جوانی ، زنی را کشته بود چون آن زن بدبخت دیگر میل نداشت تا ابد معشوق وخدمتگذار او باشد وداستان را فورا پنهان ساخته دیگری را بجای او به زندان بردند ، دختر جوانی را فریفت با او نامزد شد وبکارت اورا ربود وسپس اورا رها کرد ، هنگامیکه دخترک بینوا توانست نامزد دیگری بیابد وبخانه بخت برود ، شبی اورا از راه محل کارش ربود وکتک مفصلی باو زد وسپس اورا درمیان یک بیابان تاریک رها ساخته وخودش رفت ، معلوم نشد آن دختر بینوا چگونه توانست خودش را به جاده اصلی برساند وجلوی یک اتومبیل را بگیرد وبخانه اش برگردد آنهم با بینی شکسته ودهان خون آلودش با زن شوهر داری که شوهرش از مردان دست اندر کار رژیم بودن روی هم ریخت واز طریق او توانست خودش را دراداره امنیت آن زمان جا بیاندازد ، شغل او از بین بردن کسانی بود که میبایست بیصدا سکته کنند !
عاشق نوازندگی بود ویک تنبور همیشه به دست داشت وعکسهای قلندر واری میگرفت با دو چشمی که مانند مار میگزیدند ، چشماهایش ر ا نیز با لنز پوشانده بود .
گمان نکنم هیچگاه احساس ندامت میکرد ساعتها میتوانست وراجی کند وبا کلماتی آرام طرف مقابل را مجاب نماید وبا یک تصویری از بیگناهی وبی پناهی خودارائه دهد .
کمتر کسی از زندگی خصوصی او خبر داشت یک فورمول را در یک قالب ریخته وبه همه روزنامه ومجلات ورسانه های خبری میداد ، پدرش فلان بود ودر فلان شهر به دنیا آمده بود واز چهار سالگی نبوغ در چشمان او دیده میشد !!! وغیره .... این فورمول ونوشته درهمه جا یکسان دیده میشد /.
اطرافیانش را مشتی چاقوکش وآدم کش وقاچاقچی گرفته بودند اورا روی شانه های خود حمل میکردند وبه زور بخورد مردم میدادند ، لقب برایش میگذاشتند هرروز چهره اش کریهه تر میشد آنرا به دست جراحان زیبایی داد وسر انجام پیری بر او غلبه یافت وچهره ای از اوساخت نفرت انگیز نگاه کردن به آن چهره وآن تصویر به انسان حال تهوع دست میدهد نه ترحم > در بازی قمار یکه تاز بود وخوب میتوانست ورق هارا درگوشه آستینش پنهان کند وطرف را خلع صلاح کرده وبخاک سیاه بنشاند ، زندگی او از راه پا اندازی وقمار وخوردن اموال دیگران میگذشت ، به زور خودش را درتالارهای بزرگ جا میداد تا مثلا > کنسرتی< را به اجرا دربیاورد وهمیشه هم ناکام بر میگشت ،
حال که درستکاران جایشان در مذلت وبدبختی است او بر اوج اقبال نشسته است وحقوق حقه همه را پایمال میکند درحال حاضر از نردبانهای ظلم وستم بالا میرود آنهم با آن چهره کریهه وغیر قابل دیدن.
وای بر ملتی که او > استاد> یگانه باشد بیچاره استادان واقعی به زیر خاک رفتند واین جانور که حال درکسوت یک پیر مرد شرور همه جا جولان میدهد هنوز به کارخویش مشغول است، اینها تنها شمه ای از کارهای او بودند درزیر پرده چیزهای دیگری نیز پنهان است درحا ل حاضر به همان کار سابق خود دراداره امنیت ادامه میدهد وکسانیرا که باید درخارج دچار سکته قلبی شوند او سکته میدهد! درداخل هم کارش چندان بد نیست با لباسهای مارکدار گرانبها وکفشهای دست دوخت با صبحانه خامه وعسل ونان برشته که هرصبح به درخانه اش میفرستند ، وهنوز آن تنبورک را دردست دارد وبه آن تکیه میدهد مانند یتیمی که به یک ستون بند آویز است . حال آن چهره مرا بیاد تصویر دوریان گری نوشته " اسکار وایلد " انداخت همه جنایتهای او درروی چهرهاش نقش بسته است آنهم بطرز وحشتناکی ، هر خط نشان یک جنایت است .
این نوشته را از روی یادداتشهای ( شمیم) گرد آوری کرده ام . ثریا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر