شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۱

یاد او /2

آه یکماه تعطیلات ، با اسب سواری  وشنا برخلاف جهت آب رودخانه خروشان وسپس مانند آدم وحوا  روی سنگهای تیز صخره  دراز می کشیدیم .

او مرا به همانگونه که بودم دوست میداشت همه چیز درمن طبیعی بود وبه هیچ یک از اندام  ها واعضاء صورت وپیکرم دست نبرده بودم حال امروز میروم تا درکنار آن مجسمه جاندار  زیبا که از میدان بزر گ سنت پیترز فرار کرده جای بگیرم .

در طی این دوسال ونیم که باهم عروسی کرده بودیم گاهی او بمن سرمیزد با یکدست کت وشلوار سپید وکفش چرمی سپید همه چیز دراو سپید بود .

حال امروز با این پرنده آهنین از خلوت خود بیرون آمده وبسوی آشیانه عشق میرفتم جایی که برایم آشنا بود واو بانتظارم می ایستاد.

هوا پیما چرخی زد وبسوی کوهها حرکت کرد قلبم درون سینه ام می طپید هیچ جای دنیا به غیر از آغوش او برایم امن نبود .

آوخ ... ( مون سینوره ....) یکماه تمام تو درلباس سواری ولباسهای اسپرت درکنار من هستی آن شال وکلاه ولباده سرخ وبنفش وزر دوزی شده را  درهمانجا بجای گذاشتی وبسوی من آمدی  من از خدای تو قویترم ، وعشقم قویتر........

او با همان شکل وشمایلی که درذهنم موج میزد  درانتظارم ایستاده بود ، میان دو سگ بزرگ ودرنده اش واسب براق سیاهش.

از پله کان بالا آمد ومرا مانند یک پر مرغابی  با دستهای زیبایش بلند کردو درآغوش گرفت بی آنکه توجهی به دیگران بکنم دست درگردنش انداختم ولبان اورا میان دهانم گرفتم وبوسیدم >

چقدر دوستت دارم ... مرا به کوهستان ببر  مرا به رودخانه بیانداز مرا جلوی خود روی اسب سوار کن وبر خلاف جهت آب در رودخانه پیش برو مهم نیست اگر من درپای تو وزیر سم اسب تو له شوم مهم این است که درکنارت هستم.

گفت زیباتر شده ای ، چکار کردی ؟

گفتم مگر نمیدانی که عشق همیشه انسان را زیبا میسازد؟

بقیه دربرگ 3

هیچ نظری موجود نیست: