یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۰

هدیه عید

هر روز تصویری از تو میرسد ، هنوز ترا ندیده ام ، تنها به تصویر

نگاه میکنم ، نگاهی که شراع میکشد دریک چشمه زلال آب ، نگاهت

میکنم هر صبح پیش از طلوع آفتاب  وخودرا درگذشته های دورمیبینم

دیگر نمیپرسم :

( من درکجای این شب تیره ایستاده ام) ، من در آغوش شما ایستاده ام

به تو که بشکل یاسمن های باغچه دیروز منی وچشمانت در هر طلوع

صبح باز میشوند وبمن نوید میدهند که حس خودرا در ریشه  خویش

یافته ام ومیدانم  که این دشت روزی بزرگ میشود بزرگتر میشود ،

من با معجزه ها زنده ام وصبورانه بیابانهارا طی کردم ودرکنار خار

مغیلان نشستم .

توودرتو خون مردی که از خیل سواران دشت میباشد جاریست ومن

هنوز هیبت نامش پشتم را میلرزاند.

سالهاست که از شوکت نام همایونیش برکنارم ودرآیه های قدیمی خود

چون سواری تنها بر  مرکب خویش تاخته ام تا بتو رسیدم .

------------- برای ارسنیا که تازه از راه رسید ، قدمش میمون ومبارک باد

ثریا/اسپانیا/

هیچ نظری موجود نیست: