سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۰

من وکرسی

نفس نفس زنان چند پله را یکی کرده بود از در رسید وگفت : چی شده

من دیگه منتظر آسانسور نشدم واز پله هاا آمدم بالا این چه قیافه ای است چرا گریه میکنی؟

گفتم ؛ دیگر نباید چیزهای بدبد را بنویسم ، منهم دیگر چیزی ندارم

غیرازهمین خاطره ها 

گفت آخ ، جانم به لبم رسید ترسیدم ، باباجان چند بار بتو گفتتم این کتابهای لعنتی را بریز دور واین چس ناله هاراهم بگذار کنار کی دیگه میاد آنورا بخونه الان همه روی تابلت ها کتاب مجانی میخونن کی حوصله داره که بیا د باین ناله های جسانسوز!! وافتخارات گذشته تو که نان از بازوانت خورده ای گوش کند به کسی چه مربوط است ، میخواستی فکر واندیشه وبازوانت را درراه دیگری بکار میگرفتی ببین فلان قهوه چی الان رستوران زنجیره ای داره وفلان جاشوی کشتی صاحب خود کشتی است وتو اینجا نشسته ای وچشم کورت را دوخته ای باین کتابها تازه چی ، مثل خری که کتاب بارش کرده اند.

گفتم راست میگویی ، حالا چکار کنم ؟ گفت هیچی بفکر یک بیزنس درست وحسابی باش ، مثلا برو یک کرسی بگیر،

گفتم کرسی ؟ کی حالا کرسی میگذاره همه شوفاژ وبخاری دارند ویا از نورآفتاب وسولار استفاده میکنند دیگه کرسی اصلا گیر نمی آید گفت دیدی خری ، احمق جان منظور من کرسی که زیرش منقل میگذاشتند یابخاری نیست مثلا برو درجایی بگو فلان دخترم در رشته مموشناسی وسیلکون شناسی رشته فوق دکترا گرفته آنهم مجانی حالا من میخواهم بجبران آن یک کرسی مموشناسی وسلیکون شناسی درفلان جا باز کنم یک شماره حساب هم بده حتی اگر یک دلارهم به حساب بریزند کلی پولدار شده ای کسی هم مدرکی از تو نمیخواهد نه کسی مدرک فوق دکترای را میخواهد ببیند ونه فلان کرسی را امروز تنها منبع درآمد همین بنیاد باز کردن است منتها باید کمی هم بمالی دردهن بقیه ( بابا) ها که ترا حمایت میکنند مثلا سگهای هار روزنامه چی ورادیو چی وتلویزون چی وغیره حال سر خرت شد؟ فهمیدی؟

گفتم نه ، این کار ازمن ساخته نیست هرکسی را بهر کاری ساخته اند من از روز ازل بقول پدرم یک ستاره تنها گوشه آسمان نشستم وبه زمین چشم دوختم میخواستند اسم عمه ام را روی من بگذارند پدرم گفت نه ، این نام شوم است درتاریح قدیم یونان الهه ای بوده باین نام که بچه هایش را قربانی میکرده برای زنده ماندن خودش ونامش مولووک بوده است ، اسم عمه بیچاره من ملک بود وحالا من به دروغ بگویم ....نه نه ، تمام شد مینشینم بقول تو بازهم چشم کورم را میدوزم به کتابها ومیخوانم ومینویسم هرچه بادا باد.

اینه آخرین کلام ، هرچه بوده شد تمام ، ثریا

هیچ نظری موجود نیست: