چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۰

سقوط

اشکم بند نمی آمد ، چشمانم قرمز شده بودند ، او نشسته بود وداشت

قهوه میخورد ، گفت ببین عزیزم : از این آبغوره گرفتن تو کاری برنمیاد ، برو سبک وسیاق نوشتهاتو عوض کن دورافلاطون گذشت دور پژوهشهای دینی وفلسفی هم گذشت تکنو لوژی همه را درسته قورت داده فیس بوکها تویتیرها سایتهاید آنچنانی حالا تو خودت را سفت ومحکم توی کاغذ آلومینومی پیچیدی که نم ورنداری ، نمیشه آنقدر آب روت میپاشن که زیرت خیس میشه بیا عینهو مردم عادی که حرف میزنند بنویس ، بعد هم تا میتونی جوک بنویس چرند بنویس مردم بخندند ( زبان فاخرو ادبی پارسی ) را بگذار درکوزه های سرامیک وگچی ساخت چین وآبشو بخور،

تو میدونی دینامیت چیه ، گفتم آره ، گفت خوب حالا دینامیتی توی دنیا منفجر شده که نامش ولنگاری وبی درکجایی وهرکی هرکیه

حال مثلا بنویس آق مرتضی شتری ) یعنی آقا مرتضی چطوری؟یا مثلا نگوببخشید فورا درجوابت میگن : چی چی را ببخشم آبجی ! وتو جا میخوری از آن آدم کلاسیک مودب بیا بیرون وبقول معروف بینش خودت را از همه درکهای کلی خالی کن امروز نه کسی دکارت میشناسد نه پاسکال وحتی فیثاغورث را هم جمع کرده اند وبجایش ام الجلال گذاشته اند کسی دیگر درس هندسه نمیخواند همه چیز با یک دکمه روی پرده پیدا میشود آنهم بطور اسکریم وتمام رنگی حال اگر یک ایده نوی داری بیا جلو.

نگاهی به انبوه کتابهایم کردم صادق هدایت داشت فرو میریخت زندگی چه گوار از هم پاشیده شده بود وراز بقای ایران درسخن حافظ برگهایش زرد شده بودند وخود کتاب حافظ ورق ورق شده بودهمه چیز در سقوط هفتاد وپنج از بین رفت حتی زبان واخلاق ومادیگر درآستانه هیچ رستاخیزی نیستیم .

ثریا/ اسپانیا/ چهار شنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: