پنجشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۰

ستون بی معجزه

آن شنیدستم که دراقصای دور /بار سالاری بیفتاد از ستور

گفت ، چشم تنگ دنیا دوست را/ یا قناعت پرکند یا خاک گور

»سعدی«

این روزها نوشتن وگفتن از خیلی چیزها وحرفها موقوف است

ومولد به اجازه بزرگان میباشد ، تنها کاری که میتوان برای رفع

سرگرمی وتنهایی کرد ، مرتب عکسهای خودرا به مجلات ویا

به فیس بوکها ویا به هرجا که چشم بشری به آنجا میافتد ،بچاپ

رساند ، دیگر نباید حرف زد حتی دردنیای بظاهر آزاد ودموکرات

خوب حال باید دید ارزش یک زن معمولی یا یک دختر معمولی

از بقیه زنان مشکوک وزنان آنچنانی وآنهاییکه صاحب لقبی ونامی

ونشانی که عصر امپراطوری برای ما بیادگار گذاشته ، کمتر است؟

دختران چند پدری ، دختران مادام ها ودوشس ها ، دیگر کمترکسی

به دنبال یک زن ویا دختر کامل ویا یک زن تحصیل کرده صاحب

پؤوهشهای گرانبهایی است میروند ، بنای کهنه اینک میباید ویران

شود

---------

از تکرار تصورها وتصویرها خسته ام

خسته از پرستش بت ها، خسته از آواز طوطیان مقلد

همه دریک دشت تکرار

خسته از اینکه پاهایم بسته است ، به زنجیر، به هزارن زنجیر

لحظه هارا باید دریافت، لحظه ای که کودکی

بتو لبخند میزند

دیگر نباید به دنبال تندیسها رفت

آوازها تکرار قصه های تکراری وهای هوی بازار

طبل های پر سر وصدا اما توخالی

ومن بانتظار کسی هستم که باطنین گامهای بی صدایش

آهسته آهسته از میان نرده آهنی گذر کند

وآب وآتش وباد وهوارا دردست بگیرد

وشب تاریک ونمور مارا ، به صبح روشنی

باز گردالند

دلتنگم از تبسم آفتاب دروغین

تا کی باید زیر درخت معجزه ها خوابید؟

------------ثریا/ ساکن اسپانیا ! / چهار شنبه/ساعت 5/45 دقیقه صبح!

هیچ نظری موجود نیست: