و چنین بود او ، چنان زنی ، که بردیوارهای گچی سفید
رنگ میکشید ، رنگ عشق ، به زلال آب وبه رنگ خون
دل به آن تصور وتصویر دیرین سپرده ؛ دراین فضای آلوده
که میبرید نفس هارا ،
واو بود چنین زنی که ، صائقه وار بر سر زندگی فرود آمد
نه برای سوختن وبردن خرمن ،او حامل پیام عشق بود
او همیشه به مشتاقان وصل ، شادی میبخشید بی هیچ تصویر
آلوده ای وهیچ پیرایه ای ،
پیراهن یوسف وکنایه های کهن ، سوخت بال وپرش را
واو همچنان عنقا وار پرچم عشق را بردوش میکشید
او هنوز هم میتازد ، هنوز هم چنان عقابی تیز پر درآسمانها
در پرواز است .
------------ گ. میم. الف. یزدان پناه ،از تهران
بهتر دیدم تا قبل از آنکه پای مارا با بند ببندند برایت این
هدیه را بفرستم بامید پذیرش . گ. یزدان پناه
------- با سپاس فراوان از تو دوست دیرین / ثریا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر