چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۰

هدیه دوست

و   چنین بود او ، چنان زنی ، که بردیوارهای گچی سفید

رنگ میکشید ، رنگ عشق ، به زلال آب وبه رنگ خون

دل به آن تصور وتصویر دیرین سپرده ؛ دراین فضای آلوده

که میبرید نفس هارا ،

واو بود چنین زنی که ، صائقه وار بر سر زندگی فرود آمد

نه برای سوختن وبردن خرمن ،او حامل پیام عشق بود

او همیشه به مشتاقان وصل ، شادی میبخشید بی هیچ تصویر

آلوده ای وهیچ پیرایه ای ،

پیراهن یوسف وکنایه های  کهن ، سوخت بال وپرش را

واو همچنان عنقا وار پرچم عشق را بردوش میکشید

او هنوز هم میتازد ، هنوز هم چنان عقابی تیز پر درآسمانها

در پرواز است .

------------ گ. میم. الف.   یزدان پناه ،از تهران

بهتر دیدم تا قبل از آنکه پای مارا با بند ببندند برایت این

هدیه را بفرستم بامید پذیرش . گ. یزدان پناه

------- با سپاس فراوان از تو دوست دیرین / ثریا

هیچ نظری موجود نیست: