آنچنان مست شدم ، مست شدم ، از گرمای عشق
کز تمام دنیا تنها دلم ، هوای ترا دارد
آنچنان مست بودم که دلبستم به روی همه
وچشم دوختم به عقربه های ساعت
شب ، تب میکرد وساعت تنها مونسم بود
به هنگام وزیدن نسیم
بوی عشق درهوا وسوسه ام میکرد
میدانستم ، میدانستم این نسیم روزی بوی ترا خواهد آورد
این نسیم با تو وبا نفس تو درآمیخته ومرا به آسمان برد
حسی به رنگ پیراهنم آ ن راز نهانی را
تا خواب نیمه شب پنهان میداشت
من توانستم درآ بهای گل آلود غسل بکنم
وچند بار بگویم : برای رضای دل
وزیر باران بایستم بسوی قبله عشق نماز بگذارم
بی آنکه به زندانبانم نام اورا بگویم
ردای پوسیده من ، دیگر نیازی به پیرایه ها ندارد
پیرایه های الوانی که بر درختان خشک میدرخشند
من خود پوشش خویشم .
با سپاس .
ثریا/ اسپانیا/ چهار شنبه 4.1.12
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر