چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۰

پاسخ به دوست

آنچنان مست شدم ، مست شدم ، از گرمای عشق

کز تمام دنیا تنها دلم ، هوای ترا دارد

آنچنان مست بودم که دلبستم به روی همه

وچشم دوختم به عقربه های ساعت

شب ، تب میکرد وساعت تنها مونسم بود

به هنگام وزیدن نسیم

بوی عشق درهوا وسوسه ام میکرد

میدانستم ، میدانستم این نسیم روزی بوی ترا خواهد آورد

این نسیم با تو وبا نفس تو درآمیخته ومرا به آسمان برد

حسی به رنگ پیراهنم  آ ن راز نهانی را

تا خواب نیمه شب  پنهان میداشت

من توانستم درآ بهای گل آلود غسل بکنم

وچند بار بگویم : برای رضای دل

وزیر باران بایستم بسوی قبله عشق نماز بگذارم

بی آنکه به زندانبانم نام اورا بگویم

ردای پوسیده من ، دیگر نیازی به پیرایه ها ندارد

پیرایه های الوانی که بر درختان خشک میدرخشند

من خود پوشش خویشم .

با سپاس .

ثریا/ اسپانیا/ چهار شنبه 4.1.12

 

هیچ نظری موجود نیست: