یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۰

یکشنبه آخر

آخرین گفته ها در آخرین یکشنبه !

-----------------------

پای نهفتم در یک دشت تاریک

در ذهن متروک قبیله کولی ها

درکنار مردانی کمتر از ( زن)

امروز میروم تا درچشمه سپیده دم

بشویم خودرا

رو به کدام سو بایستم؟

خیابانهای بو گرفته ،

مردان بو گرفته ،

زنان بو گرفته ،

گویی از جنگل شب بیرون آمده

باقیمانده شهوت خودرا

در شهر رها میکنند

--------

خاکستر مردگان را که از گورستان نزدیک

روی گلهایم نشسته

میشویم

بوی لاشه دردماغ خاک

پیچیده است

در انتظار هیچ سواری نیستم

وچشم انتظار به هیچ غباری ندوخته ام

آسمان وزمین هر چه درآن است

مرا به فراموشی سپرد

روزگار سردی است رفیق

در گمان این آسمان واین زمین

من یک غبارم ، یک غبار

یک غبار غریب

وامانده از دودمان وقافله خویش

ثریا/ اسپانیا / یکشنبه هیجدهم دسامبر 11

هیچ نظری موجود نیست: