دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۰

ضحاک / مزدا/ کوروش ویلدای ما

فسانه گشت وکهن شد حدیث اسکندر

سخن نوآر ، که حلاوتی دگر است.......فرخی سیستانی

------------------------------

تضاد میان زندگی امروزی ما بیچارگان بی وطن زیاد است ،

وآنهاییکه نیز دروطن خانه دارند دچار تضادهای زیادی میباشند

امروز نگاهی به عکسهای چاپ شده رنگین ایران برای جلب

توریست انداختم ویکا یک آنهارا با دقت تماشا کردم

به یکا یک آنها چشم دوختم کاشی کاریهای مساجد

ومعابد که گاهی میان آنها یک صلیب شکسته نیز خودنمایی میکرد!

بیشتر اشکال آنها ذوذنقه های هشت پر یا دوازده پر ویا نه پر نقش

شده وکمتر از اشکال بیضی یا گردویا مثلث استفاده شده بود ؟!

دلیل آن هرچه باشد گویای اسراری است که ما از آن بیخبریم ،

به دشتهای سر سبزو خرم وکوچ مردم ایلیاتی مینگریستم وآرزو داشتم

کاش یکی از آنها بودم ،

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است درست / نتوان زن سخنی که من

اینجا زادم .

فردوسی در سروده های خویش خطوط ضحاک مار دوش را بخوبی

تصویر کرده است وسپس مقابل او عدالت را نهاده ، ضحاک یک

شخصیت افسانه ای لیک واقعی روزگاران است .

او نه درستکاری را میداند ونه عدالت  را به بیداد گری خو گرفته

وتا همین امروز باز هم ضحاکان مار به دوش که از خون ومغز

جوانان بی گناه تغذیه میکنند درمسند بیعدالتی وحکومتی نشسته اند

ندانست جز کژی  آموختن / جز از کشتن وغارت وسوختن

امروز قصه ضحاک کهنه شده اما کسانی هستند که از همه پیکرشان

مار روییده وهمه گرسنه اند دیگر دراین دنیای فراخ وبی انتها کاوه

نیست تا پیشگام شود وبر ظلم وبیعدالتی وبیدادگری ضحاک صفتان

برخیزد.

کاوه آهنگر درهمان کتاب وکلمات فردوسی دفن شد واز او تنها یک

افسانه بجا ماند ، مزدک دیگر نامی ندارد واز تاریخ گریخت وآنکه

دم زد زنده بردار شد،

نگون بخت را زنده بردار کرد / سر مرد » بی دین« را نگونسارکرد

وزان پس بکشتش به باران تیر/ تو گر باهشی ره مزدا مگیر !!!

یلدا برهمه مبارک  ، وباشد تا بدمد صبح روشن.

ثریا/ مالاگا / اسپانیا/ دوشنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: