پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۰

کوسه درآیینه

آیینه ای دردست دارم ، کوسه درآیینه است

واین است معنای زندگی

خون های خشک شده روی دیوارها

شعارهایی با رنگ سیاه ، قرمز وزرد

روی آنهارا کچ پوشانده است

زنده باد، ..... مرده باد ، مرگ بر..... و

زنده باد فوتبال !         

امروز شانه هایم فرو افتاده اند

چرا که بار سنگین وتلخ گذشته را

هنوز حمل میکنند

من از کدام نسلم ؟ از نسل خرگوشان !!!

برای لانه خود ، هزارراه باز کرده ام

همیشه درحال فرارم

از میان گلهای قالی ، تا دشتهای سر سبزی که

در میان دستان منند

از عشق میگویم ؛واز عاشقان ،

عاشقان را دوست د ارم

چرا که راز آنهارا میدانم

من از نسل کولیانم

همیشه خانه به دوش وآواره

اینهم ، همینم ،

همیشه راست میروم ؛ بی هیچ کژی ومژی

درکنار مردار خواران ، به دنبال  هوای تازه ام

خورشید درمیان دستهای من است

من سر فرو برده درگریبان

چرا که درمقال هیچ دیواری ، سرم فرود نیامد

تنهاییم برایم خانه میسازد

یک خانه لبریز از نور ، برای تمام فصلها

مردان وزنانی از نسل اهریمن ، که

بخورشید شک دارند

آنها در روشنایی خورشید ، نیز کورند

من هزار چشمه یقین دارم

و...دوست میدارم

ضربان قلب ترا که برای من میطپد

ثریا _(یک زن کرمانی ) اسپانیا/ پنجشبه !

 

هیچ نظری موجود نیست: