آیینه ای دردست دارم ، کوسه درآیینه است
واین است معنای زندگی
خون های خشک شده روی دیوارها
شعارهایی با رنگ سیاه ، قرمز وزرد
روی آنهارا کچ پوشانده است
زنده باد، ..... مرده باد ، مرگ بر..... و
زنده باد فوتبال !
امروز شانه هایم فرو افتاده اند
چرا که بار سنگین وتلخ گذشته را
هنوز حمل میکنند
من از کدام نسلم ؟ از نسل خرگوشان !!!
برای لانه خود ، هزارراه باز کرده ام
همیشه درحال فرارم
از میان گلهای قالی ، تا دشتهای سر سبزی که
در میان دستان منند
از عشق میگویم ؛واز عاشقان ،
عاشقان را دوست د ارم
چرا که راز آنهارا میدانم
من از نسل کولیانم
همیشه خانه به دوش وآواره
اینهم ، همینم ،
همیشه راست میروم ؛ بی هیچ کژی ومژی
درکنار مردار خواران ، به دنبال هوای تازه ام
خورشید درمیان دستهای من است
من سر فرو برده درگریبان
چرا که درمقال هیچ دیواری ، سرم فرود نیامد
تنهاییم برایم خانه میسازد
یک خانه لبریز از نور ، برای تمام فصلها
مردان وزنانی از نسل اهریمن ، که
بخورشید شک دارند
آنها در روشنایی خورشید ، نیز کورند
من هزار چشمه یقین دارم
و...دوست میدارم
ضربان قلب ترا که برای من میطپد
ثریا _(یک زن کرمانی ) اسپانیا/ پنجشبه !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر