هان ، ای دوست ،
اینک اینجا تنهایم ، بهمراه باد سرد زمستانی
برجان خود همه دردهارا خریدم
وراه را برتو هموار نمودم
برای دیدن تو ، هرگز دیگر از
گورستان جوانی گذر نخواهم کرد
با جوانی بدرود گفتم
زمانیکه ترا دیدم که از بلندترین قله ها
سرازیر میشدی
تو مرده ای ، دیگر درمن وجود نداری
از یاد رفته ای
درآن صبحگاه که عشق وجودم را شکافت
من زنده شدم
وبه هنگام غروب
غمگین وسرخورده
با واژه سکوت
زندگیم را دوره کردم
----------------
گویی شب را پایانی نیست
سکوت ، سکوت ، سکوت
هراسناکتر از مرگ
هیچ دستی ظلمت این شب را نمیشکند
هیچ پنجره ای به روی روشنا ئیها
باز نمیشود
بگذار من نیز با شب آشتی کنم
سکوت ، در پشت پنجره تاریک
گریختن آسان است
کجا میگریزم ؟
درانسوی دیوار کسی نیست
آزادی هست ، آزادی نیز تنهاست
------ثریا/اسپانیا-------چهارشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر