چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹

آزادی هم تنهاست

هان ، ای دوست ،

اینک اینجا تنهایم ، بهمراه باد سرد زمستانی

برجان خود همه دردهارا خریدم

وراه را برتو هموار نمودم

برای دیدن تو ، هرگز دیگر از

گورستان جوانی گذر  نخواهم کرد

با جوانی بدرود گفتم

زمانیکه ترا دیدم که از بلندترین قله ها

سرازیر میشدی

تو مرده ای ، دیگر درمن وجود نداری

از یاد رفته ای

درآن صبحگاه که عشق وجودم را شکافت

من زنده شدم

وبه هنگام غروب

غمگین وسرخورده

با واژه سکوت

زندگیم را دوره کردم

----------------

گویی شب را پایانی نیست

سکوت ، سکوت ، سکوت

هراسناکتر از مرگ

هیچ دستی ظلمت این شب را نمیشکند

هیچ پنجره ای به روی روشنا ئیها

باز نمیشود

بگذار من نیز با شب آشتی کنم

سکوت ، در پشت پنجره تاریک

گریختن آسان است

کجا میگریزم ؟

درانسوی دیوار کسی نیست

آزادی هست ، آزادی نیز تنهاست

------ثریا/اسپانیا-------چهارشنبه

هیچ نظری موجود نیست: