چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

پراکنده ها

خیلی از زنها چندان رومانتیک نیستند ، همین که یک سقف بالای سر

آنها ویک همسر وچند بچه کنارشان باشد راضیند وکمتر درد میکشند.

آنروزها خیلی مایل بودم که همه چیز بر وفق مراد باشد وبه خیال خود

خطا نمیکردم ، بینی تیزی داشتم وخرطومم را درون زندگی ( او ) که

هم خانه ام بود میکردم او چندان از اینکار دلخوش نبود ومیل د اشت

که بنوعی مرا از سر باز کند هرچند به بی ارجی وبی احترامی من

منتهی شود درعین حال یک ترس ویک واهمه دائم اورا تعقیب میکرد

من چشمهایم را بسته بودم اما از پشت پلکهای بسته ام یکی یکی هوسها

دلگی ها وناخنک زدنهایش را میشمردم شریک او نبودم ، اورا آزاد

گذاشته بودم ومیل داشتم که فاصله ام را با این مرد اجاره ای زیاد کنم

موانع کم میشدند وراه فرار بود ، دربها بسته بودند اما روزنه پنجره ها

باز بودند سوراخها را گشادتر کر دم ، بیش از اندازه درون اورا دیده

بودم حال تهوع داشتم ومیخواستم فرار کنم وچه آسان توانستم از این

کندوی لبریز از زنبورهایی که آماده نیش زدن ومکیدن خون بودند

فرا رکنم ......... از  یادداشتهای روزانه

هیچ نظری موجود نیست: