شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۸

یادداشتهای پراکنده

آن کسی را که دوست داری  ، روزی فرا خواهد رسید که در آن روز

بتو کینه میورزد وتو نیز باو کینه خواهی داشت ، یکنوع بیزاری ،

حضور تو باعث رنجش او خواهد بود اما آنرا از تو پنهان میکند ، تا

کی ؟ تاروزی که رسما به تو ابلاغ کند که : برو از توبیزارم ، ماندن

وپافشاری فایده ای ندارد ، دیگری روبرویت ایستاده  جوانتر ، زنده تر

سالم تر  وبا او جلوی تو میرقصد وجای ترا باو میدهد ..........

بدی کردن درحق کسی که دوست میدارد .

.........

من احتیاجی به گواهی جامعه نداشتم  تا از تو جدا شوم قانون خودم

را باجرا درآوردم  وجدا شدم بی آنکه برگهای قانونی دردستم باشد

چرا که دیگر میلی نداشتم اسیر روباه دیگری شوم .

..........

هنگامیکه به خانه ات آمدم چیز زیادی باخود نداشتم وخوشحالم که

امروز هم چیزی باخود برنداشته ام .

..........

هیچ آلودگی در دل من نیست که آنرا تف کنم بسیاری از زنان امروزی

از گفتن رسوائیهای خود لذت میبرند مانند کسی که لباسهای چرک را

در جوی شهر  بشوید  وآنهارا روی طناب زیر آفتاب خشک کند .

..........

جلوی آینه می ایستی وبه خودت لبخند میزنی با وقار وزیبائی پژمرده

ولوندی  های که زیر پوست امروزیت پنهان شده است خیال میکنی

دنیا ومردم آن سر سوزنی به آن اعتنا دارند ؟

.............

عادت به میخوارگی داشت  به عالی بودن آن زهری که درکامش

میریخت چندان حساس نبود همان میخوارگی کارگران معدن وباربران

که شرابهای ارزان را به همان خوبی مینوشند که باررا بردوش میبرند

اما نبوغی داشت وحافظه ای تیز ، تخمیرآن می آنچنان بود که فردایش

میتوانست به کارش ادامه دهد وشبهایش را با چشم بسته به صبح برساند

هوسهایش نیز مجال پیدا میکردند تا با بخار مستی آمیخته اورا  ارضا

کنند.

.......... ثریا. اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: