پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۷

فریاد

فریاد، فریاد

 

و.... اینک ، ای دخترکان غماز

گرنه لالید ونه گنگ

بگشایید زبان

وبگویید که ازکدام. بهتان

چون شد این چشمه ( خون آلوده )

ه . الف. سایه

........................

کجا میتوان هم آوازی پیدا کرد؟

زمانیکه پاسداران عفت وناموس ؛ بر شبکه های نورانی ما

سایه میافکنند ؟

چگونه در یک شام پلید ، میتوان صبحی سپید را

از سایه های تاریک یک پیکر پلید ، تماشاکرد

تو کجا نشسته ای ؟

که چنان مجذوب خویشی ، وفارغ از سایه های شب

 

در چه روز میتوان خندید؟

درچه زمانی  میتوان گریست ؟

و.... در میان کدام راه  میتوان نشست ، یا دوید

ودر زیر کدام سنگ  میتوان برای ابد آرمید؟

ما درکدام عصر ، زمان را میپیماییم ؟

 

افق غربت فراموش شد

جاده ها همه هموارند

تیرگیها ، همه روشنایی شد!

و من در این خیالم

که چگونه جاده شب را ، با نورماه طی کنم

در زمانیکه بازوان کثیف تو ، پیراهن عفت زنی را

در پستوی محبس پاره میکند !؟

چگونه میتوان رنگین کمانی از نور ساخت

چگونه میتوان خورشید را فرا خواند ؟

تا آن بازوان نا پاک را ، از پیکر لطیف آن زن

دورکند ، بشکند ، وترا درجاده شب ویران کند

ای بخون  تشنه .

 

قروردین . از دفتر این زمانه

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: