فریاد، فریاد
و.... اینک ، ای دخترکان غماز
گرنه لالید ونه گنگ
بگشایید زبان
وبگویید که ازکدام. بهتان
چون شد این چشمه ( خون آلوده )
ه . الف. سایه
........................
کجا میتوان هم آوازی پیدا کرد؟
زمانیکه پاسداران عفت وناموس ؛ بر شبکه های نورانی ما
سایه میافکنند ؟
چگونه در یک شام پلید ، میتوان صبحی سپید را
از سایه های تاریک یک پیکر پلید ، تماشاکرد
تو کجا نشسته ای ؟
که چنان مجذوب خویشی ، وفارغ از سایه های شب
در چه روز میتوان خندید؟
درچه زمانی میتوان گریست ؟
و.... در میان کدام راه میتوان نشست ، یا دوید
ودر زیر کدام سنگ میتوان برای ابد آرمید؟
ما درکدام عصر ، زمان را میپیماییم ؟
افق غربت فراموش شد
جاده ها همه هموارند
تیرگیها ، همه روشنایی شد!
و من در این خیالم
که چگونه جاده شب را ، با نورماه طی کنم
در زمانیکه بازوان کثیف تو ، پیراهن عفت زنی را
در پستوی محبس پاره میکند !؟
چگونه میتوان رنگین کمانی از نور ساخت
چگونه میتوان خورشید را فرا خواند ؟
تا آن بازوان نا پاک را ، از پیکر لطیف آن زن
دورکند ، بشکند ، وترا درجاده شب ویران کند
ای بخون تشنه .
قروردین . از دفتر این زمانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر