دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۷

شعر وشاعر

شعر وشاعر

 

شاعر نیم وندانم شعر چیست

من ؛ مرثیه گوی دل دیوانه خویشم

 

نمی توانم درنقش دیگری باشم ، نقشی از شاعران گذشته ویا نویسندگان

نمی توانم اشعار دیگران را پس وپیش کنم وکلمات را جابجا کرده (واژه)

بسازم.

آنچه راکه برروی این صفحه میاورم نه شعراست ونه نثر؛ تنها یک

فریاد است ، فریادی درمیان غوغای این دنیای پرهراس ودهشتناک که

گاهی از فرط نومیدی آنرا به دست کلمات میسپارم تا به گونه ی که میلش

میکشد آنهارا بسازد وردیف کند!گاهی یک خط مستقیم؟!! گاهی چند سطر

بی وزن وبی قافیه ، هرچه باشند نوازشگر روح بیقرار من هستند.

نغمه هاییکه ازدرونم به بیرون تراوش میکنند بامید آنکه شاید روزی به

گوش خوکان ، جغدان شوم وخفاشان شب ، برسند.

امیدی نا پیداوندائی است که از دل خسته ام بلند میشود ،هنگامیکه از یک

بوسه میگویم آنرا باتمام وجودم احساس میکنم وزمانیکه از یک گل سرخ

سخن میرانم عطر وبوی دلکش آن درمشام جانم پراکنده است وسرانجام بنده

آن موهبت بزرگم که نامش (عشق)  میباشد همان عشقی که یگانه وبی همتا

وگاهی خدایم را درآن میبینم ، همان کلامی که این کبوترخسته را از سکوت

دهشتناک وسهمگین خود بیرون میکشد وبسوی شهر روشنایی میبرد ومرا

از شبکوران دور میسازد .

قندیل بزرگ این (واژه) درشبستان سینه ام همیشه آویزان است .

نه، نمیخواهم دیگری باشم وهیچگاه هم نخواسته ام ؛ من خودم هستم ,

 

ثریا / اسپانیا

18/5/2008

..............

هیچ نظری موجود نیست: