دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۴۰۰

جهنم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

پیر زنی راا ستمی درگرفت /دست زد ودامن سنجر گرفت .........

حال امروز این پیر زنان وپیرمردانی که لانه ای برای دوران باز نشستگی خود ساخته  ومیخواهند آخرین سالهای عمرشانرا در ارامش سپری کنند  درآتشی سوزنده  دارند کباب میشوندوسلطانی نیست تا دست ببرندند ودامنش را بگیرند .از شحنه های مست وبیخبر شکایت برند  همه جا دارد میسوزد بوی آتش همه حلقوم مرا ونفس مرا گرفته است آن بیماری سیاسی کم بود که حال آتش را بسوی ما انداخته اند  دیگر گرگی نیست روباهی نیست بلکه از اتومبیلهای اسقات ومردان مست  استفاده میکنند  همه چیز دریک  خط مستقیم  شعله  میکشد  همه درختان  همه سبزه های نو رسیده وهمه گلهای تازه وزیبا وساختمانهای سپید همه چیز دود میشود وبه هوا میرود  بناهای کهن نیز دراین میان از بین میروند تاریخ باید پاک شود .

و" آقا " مهدی " میگوید چند نفر وطن پرست پیدا شوند وبروند این عاملین گلو بالیست را بگیرند درون گونی کنند وبه جهنم بفرستند گویی دارد از چند گربه نر وماده حرف میزند  آیا او میداند  که ما زیر چه قدرت منفور ونامریی داریم زندگی میکنیم وبه اندک سرفه ای که ازروی الرژی بر سینه ما بنشیند فورا مارا راهی راهروی مرگ میکنند بما احتیاجی ندارند باید ...باید... آنها به هدف برسند بانکها اقتصاد  ونان ما دردست انهاست حال یا این نان از قطعه های تکه تکه خودمان است یا از پشم وشیشه  مهم نیست بانکها دردست  آنهاست هرکاری که میل دارندانجام میدهند  باید  مانند زمانیکه یهو دیان در مرکز شهر ها راه میرفتند وتاره ای بر سینه  نصب کرده بودند  تا  مجزا باشند  باید روی موبایل    ویا اگر نداردی در دفترچه ای جداکانه  آن علات منفور را باخود حمل کنی که بگویی من برده واکسن وتیمار شما اطاعت کرده ام وبگذارید با اتوبوس به مرکز شهر بروم ! 

یکسال واندی است که ما زند انی هستیم درطول این یکسال من تنها دوبار بیرون رفته ام وامروز نیز باید به بیمارستان بروم برای تحویل آزمایشهای خود .

هفته گذشته پرستاری  که پسرکی جوان را که مبتدی بود  به خانه فرستادند تا خون مرا بگیرد پنج جای بازوی من سوراخ شد وسر انجام از پشت دستم خونرا کشید بدون آنکه الکل با خود اورده باشد  حال دستم کبود بازوانم کبود چاره هم نیست من دستمرا به واکسن بیماری زای آنها الوده نساختم بنا براین مجبورم درخانه بمانم !ومیمانم برایم مهم نیست .

 نه به گوشت ها میتوان اعتماد کرد نه به پرندگان ونه به چرندگان معلوم نیست چگونه واز کجا  آمده اند  تنها  کمی نان خشک وکمی اب قهوه ای بنام قهوه یا چای وکمی  شیر تصفییه شده محصول خانه غذای مرا تشکیل میدهد خرید هارا برایم میاورند حتی جورابهایم را نیز دیگران باید بخرند اجازه .ورود  به فروشگها را ندارم .من تنها نیستم هستند کسانی که تن به این حقارتها نداده اند  گاهی خودمرا با زندانیان  سر زمینم مقایسه میکنم با تشنگان شهرجنوبی و خوزستان  مهم نیست قدرت را باید درپیکرم به حرکت درآورم نباید تسلیم شد . نه نباید تسلیم بردگی  شد با پوزه بند وسرنگ به زندگی مصنوعی خود ادامه داد  ودرجهنمی که برپا کرده اند  به تماشای پیکر های  سوخته از زیر خاکسترهای داغ ایستاد امروز صبح دراخبار ناگهان دریک آپارتمان چند طبقه شعله ها بر خاست مردی خودر از بالکن آویزان کرده فریاد میکشید اتش آتش  خدا میداند درکجا واین آپارتمان چند طبقه درکدام شهر است  کارها بفرمان است . 

دیگر حرفی ندارم چیزی برای گفتن ندارم امرو صبح به حرکات آن  مردک ارمنی تبار با موهای ژولیده مانند گوریل نگاه میکردم که چگونه  ویلن را دردست گرفته معلق میزد وآنرا به صدا درمیاورد چقئر هم هوا خواه دارد بدبختها این ویران کردن موسیقی است نه چیزی تازه  این ویران کردن  تاریخ ارکسترهاست دیگر کسی نمیتواند روی صندلی با  لباس فرم یا لباس شب بنشیند وویلن یا ساکسیفون ویا ویلون چلو را به حرکت  درآورد اپرا سالهاست در صندوق خانه درکنار لباسهای قدیمی  خاک میخورد وخوانندگان اپرا یا از کار دست کشیده اند ویا گاهی  چند  دقیقه ای روی سن تنها یک اریا میخوانند وبس !!!!

موسیقی را ویران کردند آوازاهارا خاموش ساختند تا عربده مستان شبانه را بشنویم ودرهوای سکس های شبانه زنانه ومردانه نفس بکشیم ویا در زیر صدای انکر الصوات گلدسته ها حالمانرا خوب!!!! کنیم وبه خدایی برسیم که معلوم نیست درکجا پنهان است وجایش را به شیطان سپرده است .

باید به شیطان تعطیم کرد .پایان 

ثریا ایرانمنش  13/09.2021 میلادی 
 

شنبه، شهریور ۲۰، ۱۴۰۰

عشق!

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند وبه پیمانه زدند 

 ساکنان حرم سر عفاف ملکوت / با ما راه نشین باده مستانه زدند !

این ابیات را از حفظ واز حافظه ام کمک گرفته ونوشته ام نمیدانم درست است یا نه ؟ اما مهم نیست 

 موسیقی غمگین  وارکستراسیون روزهای شنبه ویکشنبه که از تلویزیون آنهم ساعت هفت صبح پخش میشود دیدم حالم گرفته شده  دنیا دارد میمیرد آتش سوزی  شهری درنزدیکی ما سه روز است که ادامه دارد وگرما بیداد میکند  آتش همچنان زبانه میکشد مگرچقدر بنزین خرج آن شهرک زیبا کردند که به همسایه هایش نیز سرایت میکند > چه خوابی برای ما دیده اند ؟  وچرا ؟ به چه جرمی بشریت را نابود میکنند ؟ مگر خود بشر نیستند   اطمینان دارم که نه همانند سلفشان  در افغانستان ! ( دراینجا  عکسی گرفته شد ) !........وچیزهایی پاک شد ! اما من مینویسم من ایستاده ام کمر خم نمیکنم حتی با تازیانه های شما !

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر  زمانی که از عشق میگویی فورا ترا عریان کرده دریک بستر کثیف می خوابانند  این افکار قدیمی وکهنه از دیر باز درمغز ها در زوایای سلولهای کوچک  بعضی از آدمها پنهان است من مغزم را شستشو میدهم وهرشب  زباله هارا بیرون میریزم وبجایش تنها همین کلمه عشق را مینشانم عشق به بشریت عشق به طبیعت عشق به حیوانات وعشق به کودکان بیگناه ومردمی که دارند قربانی میشوند .

در گذشته هم که  سر زمین ما  داشت رو به ترقی وتمدن بزرگ ! میرفت هنوز مغز ها چروکیده وبسته بودند  لباسها عوض شده بود ریش ها تراشیده شده بود عبا ودستار وعمامه جای خودرا به لباس ها مزن های معروف داده بود اما شعور ها همچنان بسته مانندهمان دستارها به  دور مغزشان / من عاشق هنر  باله بودم عاشق موسیقی بودم این کارها عیب بود در کلاس مادام کورنلی نام نویسی کردم تا بالرین بشوم هنوز شش سال بیشتر نداشتم که مادرجانم با کتک وفحاشی آمد .جلوی همه گفت " اگرمیخواهی فاحشه بشوی چرا دیگر پول میدهی " از نطر او رقص یعنی فاحشگی خواندن آواز وزدن ساز یعنی بی حیایی ویا نوعی فاحشگی به شمار میرفت به هر روی جلو همه آروزها ی مرا گرفتند تا جایی که حتی به هنگام ورزش نیز میبایشت شلوار بلند وجوراب به پا کنم وبقیه دختران با شورت کوتاه بمن بخندند  بنا براین وررش  بستکبال والیبال را نیز کنار گذاشتم ودرکنجی خزیدم . حال امروز ناگهان زنجیر ها پاره شده ونسل جدید پایش را ازخط قرمز بیرون گذاشته اگر  چه پنهانی باشد اما .... عشق را نمی شناسد  مخصوصا کسانی که در اوایل شورش به دنیا آمده اند ویا درآن  زمان کودکی خردسا ل بوده اند آنها چیزی از عشق را نمیدانند کتابهارا جمع آوری کردند افسانه ها اشعار شعرای بزرگ همه به دست آتش سپرده شدوبه جایش کلماتی نا شناس جایگزین گردید حال اگر چه درخارج تحصیلاتی کرده اند اما هنوز مغزشان در حوالی همان مبارزات ضدعشق وعاشقی میچرخد عشق به  معنای واقعی برای آنها مفهومی ندارد کلمه عشق یک لغت پیش پا افتاده تنها متعلق به گروه خاصی میباشد .  بنا براین دیگرنمیتوان چیزی برای این نسل نوشت ویا گفت معنی هیچ چیزرا درک نمیکنند وارد دنیای ناشناخته ابرها شده اند وبا ابرها صعود میکنند وناگهان فرود میایند برای آنکه درونشان خالی است خیلی هم  خالی است بچه دارند اما برای انکه  بگویند خانواده داریم بچه برای خودش سرگرم همان اسباب بازی پدرش ویا مادرش میشود واحساسی دراو بوجود نمی آید آن رعشه وآن رگی که نامش عشق است دراو نیست چرا که در والدینش نیز دیده نمی شود  / آنها چیزی از گذشته نمیدانند " گوگل " کارهارا برایشان  اسان ساخته است .!

شاید من تنها نباشم که  این ناله هارا سر میدهم ویا شاید تنهاترین باشم مادران ومادربزرگهایی را می بینم  که با زمان نوه هایشان جلو میروند از لوازم ارایش او استفاده میکنند !!!! با گام های او  گام بر میدارند اما تهی خالی از هرچه که نامش " عشق" است باید مال اندوزی کرد وبا قافله همراه شد .............

هوا ناجوانمردانه داغ و سوزنده است وابری خاکستری بر روی آسمان شهر کشیده شده بوی سوختگی بوی خاکستر همه جارا پر کرده است این است آینده ما زندگی درجهنم .

میسازند  سپس ویران میکنند  زندگیشان با قرص ها وگرد های روان گردی  وسکس های پیش پا افتاده پیش میرود با دنیا بیگانه اند حتی خدارا نیز درگوشه ای درانبار پنهان ساخته اند ودوشاخ شیطان را نماد خود ساخته اند .

اما واما این عشق درمن نخواهد مرد با عشق وشعر وموسیقی رشد کرده ام .حال  به هرنوعی که میل دارند انرا بیان نمایند . برایم مهم نیست .

هنوز اول عشق است اضطراب  مکن ...........پایان  11/ 09/2021 میلادی / ثریا 


 

جمعه، شهریور ۱۹، ۱۴۰۰

پنجره بسته !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

تو هر غروب نظر میکنی به خانه من / افسوس که پنجره ها بسته اند و خانه تاریک است .

و.....من هر غروب سفر میکنم به خانه تو  همه دربها باز وپنجره ها بازند ومن از سوراخ کلید به درون خانه ات مینگرم فریاد شادی  دخترکی شیرین  را که بغل به روی تو گشاده  زیباترین تابلوی را که که میتوان نقاشی کرد تو گرفتاری  باید فورا بروی بوسه ای هوایی وزمینی برایش میفرستی اما او باز به دنبال تو میاید ومانند یک بچه گربه زیر دست وپا های تو میلولد میل دارم اورا بغل بگیرم وببوسم وبگذارم تو به دکمه هایت  برسی با انها ور بروی وفریادی را بلند کنی که تنها درکوهها می پیچد وکسی را از خواب بیدار نمیکند  چهل وچهار سال کار همه همین بوده است حر ف حرف حرف تعریف تکذیب فحاشی وسر زمینی که میتوانست امروز بهشت برین روی زمین باشد تبدیل به یک آوار کرده هنوز هم آنرا  تحویل نمیدهند چرا که صاحبخانه ندارد !از تو میپرسم برای رسیدن به کدام هدف  اینهمه اشتیاق به خرج میدهی  همه مردم اشتیاق های زیادی دارند اما هدفها نا معلوم است  نیازشان نیز نا پیدا  خوب آن ملت به همان میل کرد های خود احتیاج دارد  به همراه  ریاکاری ها وهنگامی که نمیتواند  به همراه  شاهپری یا شاهینی پرواز کند اورا مورد هدف قرا میدهد تیزی بسوی بالهای او در ترکش میگذارد  اورا زخمی میکند تا جایی که روی زمین بیفتد وسپس خودرا قهرمان میداند چرا  که شاهین پلند پروازی را به زمین کشیده است  چندی  پیش دریک برنامه  لایو   از شرم وخجالت نمیتوانستم چه بگویم  چه کلمات رکیکی به هم میگفتند 

گمان نکنم تو اهل آن گفتار ها باشی  پس همینطور یمان دوست من .

برای رضای خاطر  خویش وبرای رضای خاطر دوستدارانت  وبخاطر بسپار که همه اعمال تو از کجا سر چشمه میگیرد .

انسانهایی وجود دارند که سالها آموخته اند  ومیل دارند که خودشان باشند  نیاز به انسانهایی مانند خویش دارند  آنها سرنوشت خودرا درک کرده اند  چه بسا انها به تنهایی سرنوشتی ملتی را تعیین نمایند .

حال مشتی جاهل دیوانه وارد سر زمینی غنی شده اند  با خطابه ها واعلامیه ها  بدون هیج مسئولیتی    تنها چماق ودشنه واسلحه به دست دا رند  جسا رت خودرا درون همان اشیاء. میبینند هیچ شهامتی ندارند انها غیر از ادم کشی  چیزی در وجودشان نیست انسان وانسانیت را نمیشناسند   آنها معنای سالم بودن وشاد زیستن را نمیدانند تنها ما ملتی بودیم که شادی را میشناختیم آوازهارا میشناختیم رقص را میشناختیم  وحال درزیر یک اطاعت کور کورانه مشتی احمق باید همه چیزرا قربانی کنیم  تابلوهای دستور ی مرتب بالا وپایین میشوند  واعلام میکنند بخوابید نه بلند شوید بدوید نه بمیرید وبالاتر بالاترتراز قانون جنگل زیست میکنیم  آنها همه جارا پوشش داده اند  وما مردم تا حد مطیع هستیم !! 

بر خلاف همه مردم من برایت مینویسم که هیج شتابی در بین نیست  نسل دوم سوخت ونسل سوم روی به خودکشی آورده است از همه سو فریادهای زاری بلند است مرگ در آن دیار بیداد میکند  سر زمین اجدادی لبریز از زخمهای طاعونی شده است بدتراز جذام  حال چه کسانی میل دارند بگذارند که تو امثال تو  اراده خودرا بکار بگیرید  ووارد سرنوشتی ویا آینده ای  شکوفا شوید  نه شما باید یا سر تعظیم فرود اورید ویا مانند انها زبان کثیفی را بکار ببرید  دیگر فضیلتی درکار نیست فضیلت را آن بانوی  برنده "نوبل" به دست داشت  که گفت زندان گونتانامورا بندید وهمه اطاعت کردند !!!! وما چه کودکانه به این اراجیف  خندیدیم  اویک رباط بود اورا ساخته بودند تا برای بستن آن زندان مخوف وازاد کردن این مردان آدمخوار همه را اماده سازد وما چه ساده دلانه باین  ابلهان نگریستیم .

نگذار کودکت سرش  را پایین بیاندازد  بگدار با بازی های شیرین خود حتی زرتشت را نیز به خنده وادارد

امیدوارم این را فهمیده باشی .حال من هر غرو ب  نظر میکنم به خانه تو  . پنجهره هارا بازکن تا احساس من هم هوایی بخورد .

پایان /ثریا ایرانمنش  10/09/2021 میلادی .

چهارشنبه، شهریور ۱۷، ۱۴۰۰

مزار


 ثریا ایرانمنش "  لب پرچین " اسپانیا !

بیا که بریم به مزار ملا ممد جان / سیل گل ولاله زار ملا ممد جان 

 برو با یار بگو یار تو آمد / همان یار دل آرام تو آمد / 

بروبا یار بگو چشم تو روشن/ همان یار دل آزار تو آمد 

 بیا ای یار که مجنون تو  هستم / گل نرگس خریدار  تو هستم / بیا که بریم به مزار  ملا ممدجان 

 سیل گل ولاله زار ......... دیگر ملا ممدجانی وجود ندارد ومزار شریف تبدیل شد به گورستان 

دیگر عشقی نیست وسیل وتماشایی نیست  دیگر گذشته ای باقی نخواهد ماند وآیندگان تنها یک تاریخ را میدانند ! عده ای بدوی با  بیماری  خطرناکی وارد شدند ما آنها  را نابود کردیم ؟ این همه تاریخ است وتاریخ ساخت واکسن ها وتاریخ تعداد تابوت ها  این همه تاریخ است بجای مجسمه های  پر شکوه یک تابوت به همراه مردانی ریشو !

از هفته اینده درنیویور ک درب هر خانه را میکوبند تا ببینند واکس تزریق شده یا نه واگر کسی واکسن دریافت نکرده باشد از تمام مزایای قانونی یک انسان محروم خواهدشد یعنی حتی در طویله هم جای نخواهد داشت باین میگویند یک دموکراسی واقعی وهمت وزحمت برای بقای بشریت !!!چیزی ندارم بنویسم  مزار شریف روزی گلستانی بود لریز از لاله ونرگس امروز حتی نرگس گم شده بجایش یک گل زشت وبدترکیب آمده  ولاله تنها دریک سر زمین میروید وبرای اشخاص مهم میرود  گل سرخ وسفید وزرد آبی دیگر کمتر به چشم میخورد  گل لاله عباسی دیگر برای همیشه از دنیا رفت  مزار شریف تبدیل شد به گورستان  ودر زبانی عامیانه ما وافغانها مزار یعنی قبرستان !

دولت مطبوعه ومهربان این سر زمین برای  آب در افغانستان بنیادهایی را برپا کرده است درحالیکه یک افغانی در  شهرهای افغانستان نیست وعجب آنتکه آنها دهان خشک کودکان  بلوج را دیدند وخوزستان خشک شده مارا دیدند  دریغ از یک آه .... حال شاید باید به آن از راه رسیده ها باج بدهند ! آنها باج میخواهند تنها پول میخواهند وخون غذایشان است مانند سلفشان 11111

دیگر چیزی ندارم  " عکس برداری شد " ! بنویسم غیر ازدرد دنیای کو.دکی وزیبای ما با همه دردها ورنجهایش به پایان رسید حال وارد دنیایی ناشناخته شده ایم بی آنکه بدانیم مسافر زمان شدیم بر فراز یک ماشین نامریی فورا به اینده سفر کریم بی آنکه شناختی از مردم  این سر زمینها داشته باشیم .

زمانی بود که میتوانستیم  فریب دم گربه را بخوریم واگر در سر زمین خودت فشاری بر تو وارد میشد بسوی آن گربه بروی که بعدها تبدیل به یک ببر گرسنه شد  امروز دیگر راه فراری غیر از مرگ نداری دیگر به هیچ سر زمینی نمیتوانی سفر کنی راهها همه به رویت بسته است ..... .وفرزندم ایا قبل از مرگ ترا خواهم دید > فرصتی برایم نمانده  فردا دوباره ازمایشها شروع میشوند .......پایان 

ثریا ایرانمنش / 08.09.2021  میلادی  واینتنها نتاریخی است که بیاد دارم !!!!!!

سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۴۰۰

هنوز زنده ام


 ثریا ایرانمنش "لب  پرچین " اسپانیا !

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز  / چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود !

شیر خر خورده ای  راه را بر من سد کرد حال تنها برای خودم مینویسم مانند همان قلم ودفتر  باز جای شکرش باقیست که بقیه را نبرد شانزده سال تمام نوشتم ودلم برای آنهمه احساس واندیشه میسوخت خوشبختانه هنوز در فایل باقی است ومن همچنان مینویسم تا زمان مرگم که فرا برسد ! کسی میخواند یا نمی خواند دیگر برایم مهم نیست مهم این است که بنویسم از کسی ویا چیزی هم باک ندارم ترسی به دل راه نمیدهم .


هنگامی  که هواشناسی بما میگوید گرما دوباره بر میگردد ما باید درانتظار یک آتش سوزی دیگر باشیم کدام جنگلهارا به آتش کشیده اند به تازگی از اتومبیل های اسقاط استفاده میکنند روباهی دیگر یافت نمیشود گرگی هم نیست تا آتش را به دم او ببندند ودر جنگلها رها سازند . 

بیماری شان همچنا ن طبق یک ساعت هر کجا که میل دارد میرود !!! ودرهرکجا که میل دارد توقف میکند و درجان  مردمی بیگناه  مینشیند و به زمان ومکان   بستگی دارد ؟!

سه نوشته روزهای قبلی را پاک کردم .چه حیف !  زندگی بدون سر زمین مادری سخت است زندگی بدون دوست ویار وغمگسار سخت است 

زندگی  دور از یک کاشانه واقعی ودرمیان جنگلی موهوم بسیار دردناک است خود زندگی سخت است / زندگی بدون زیستن درون یک جامعه سخت است دوراز خانه پدری واجدادی وبیرون افتادن از دایره ابدی واجدادی  دردناک است حال بچه ها روانه مدرسه شده اند مانند عروسکهای مومی  جدا گانه باید بنشینند وبازی را  هم نشسته ودوراز هم  ادامه دهند بچه ها روحیه خودرا بکلی باخته اند  آنها هنوز با  ریاکاری های وبدجنسی ها وهوسهای دردناک وشهوت الوده مردمان روزگار بیگانه اند هنوز معنای  قدرت ومنافع را نمیدانند چیست  در دل پاک وبی گناه آنها تنها یک هوس است که بازی کند بدوند حال باید مانند یک عروسک چوبی  روی زمین بنشند واوازی غم انگیز سر دهند ویا با فاصله های  حساب شده دورهم بچرخند  میل وهوس وارزومندی را ازهمه گرفتند . 

از ما گذشت فردا مارا به زیر چادر اکسیژن میفرستند وپس فردا تابوتمان را میخ میکوبند اما اینده این بچه های بیگناه و لبریز از ارزو چه خواهد شد ؟  عده ای از انها از ابرهای گرد  الود که دور کره زمین را فرا گرفته است بیزارند باز به طرف مداد رنگی هایشان رفته اند تا خانه ای به میل وذوق خو د نقاشی کنند .

زندگی سخت است برای آنهاییکه تازه گذرگاه را اغاز کرده اند  ما به همه امکانات  عادت کرده ایم به سقوط از بام ها وجرثقیل ها  وطعم تلخ  خلوت وتنهایی را خوب چشیده ایم   میلی نداریم با توده مردم  دربیامیزیم چرا که دیگر _ مردمی ( وجود ندارد هرچه هست عده ای مردان وزنان بیمار که تکیه داده اند به برنامه ها واخبار دورغین وخوشحال وسر زنده با افکار مسموم .

خوب بهتر است که وفت خودرا صرف  کارهای روزانه  نماییم صرف اشپزی وشستن ظروف و خیاطی بافتنی و درهمین  حال  شلوارک   را تبدیل  به بلوز یا پاره کردن تنکه  وتبدیل ان به یک سینه بند سکسی !  اینها درسهایی است که هرروز در فضای مجازی توام با اخبار فیک ودروغین به خورد ما میدهند  یا برایمان اشپزی میکنند بهترین منبع درآمد را دارند  آنها افکارشانرا بسته اندبکلی کلید مغز را خاموش ساخته اند  وقلبشان نیز برای هیج حرکتی  نمی جنبد  اسوده خاطرند همراه گله به چراگاه میروند وبع بع کنان به دنبال تابوتها روانند .

 حال ایا اسپارتاکوسی دیگر زاده خواهد شد؟ تا بردگی وبندگی را با قربانی کردن جان خویش از میان بردارد ؟ ودرکجا میتوان آن سنگ سحر آمیز را یافت ودر سینه پنهان نمود تا از شر اجنه وشیطان پرستان درامان بود؟ ث

پایان 

ثریا ایرانمنش  / 07/09/2021 میلادی 

راج

ثریا ایرانمنش ، اسپانیا 

یک شیر پاک خورده ای راه را بر من بست حال تنها برای دلم مینویسم .

نمیدانم چرا این نام را برایت انتخاب کردم «راج». یک نام هندی است شاید خودم نیز از تبار هندیان باشم  چاله ای در سوییس داری وخانه ای در ایتالیا  اما من به هیچ یک از آنها نخواهم آمد با انکه تو  بهترین ها هستی. هم زیبایی وهم بسیار متین بوی توتون پیپ همراه با اد‌کلن گران قیمتی که به پیکرت میپاشی  همه را مدهوش میسازد .

من با تنهایی خودم دوست شده ام بمن خیانت نمیکند دروغ نمیگوید. باهم راه میرویم من ‌سایه ام من وتنهاییم. داستان‌های زیادی دارم که برایت خواهم نوشت. ، به زودی اگر دوباره راه را بر من سد نکنند. ،.دوستدار تو .ثریا نیمه شب  سه شنبه  هفتم سپتامبر  دوهزارو بیست ویک میلادی.  

اسپانیا .ا برکه های خشک شده