چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۱

مردی که من ساختم

تقدیم به پسرم ، بمناسبت چهلمین سالروز تولد او .هفتم فوریه 2013  وهیجدهم بهمن ماه 1391

--------------------------------------------------------ثریا

امروز روز تولد توست ، ما همیشه عقب هستیم ! چه یک روز چه یک قرن وچه قرنها ، باید عقب باشیم  مهم نیست ، مهم تویی . ، منهم پشت سرت گام برمیدارم اگر چه نتوانم بتو برسم ،

امروز مرد بزرگی شده ای ، پدر سه فرزند ، چهره ات تکیده شده وقبل از وقت پیر شده ای چروک های ریزی درگوشه چشمانت دیده میشود( واین قلب مادر است که درد میکشد) ، هیچگاه درپی آن نبودم که ترا رنج بدهم اما آن نگرانی همیشگی درددلم موج میزند  با آنکه میدانم آن کس ترا از من دور کرد والان در بر دارد مادر دوم تو وبچه هایت بشمار میروود تا چه حد احساس مادری وعشق بتو دارد ؟  باید از او سپاسگذار باشم که فرزندانی بتو وبمن داد آن احساس خوب مادر بزرگی ، دراین دنیا چیز کمی نیست ،

احساس مادر بودن همیشه دردرون ما زنهاست  نهایت خوشی ما درآن است که شما ، این کودکان بزرگ را سالم ببینیم .

امروز تو به مرز کامل مردانگی رسیدی به بلوغ دوم و به سن چهل سالگی ، اما تنها نیستی یک همسر زیبا داری ویک مادر وخواهرانت وبرادر بزرگ که میشه درکنارت زندگی میکند ، یک مادر فهمیده میداند چگونه عزت نفس فرزندش را که بزرگ شده رعایت کند  وناشیانه به کاهدانی نزند وآهسته خودرا کنار بکشد واز دور تماشا گر زندگیها باشد .

همه دردهارا با چشم پوشی از آن به جان میخرد آنگاه آن لذت نهفته دردرون مادر بیدار میشود ومغرور از آن که :       من مردی ساخته ام .

با هزینه وصرف وقت زیاد ، او مرد شده وهمین کافی است ، عشق همیشه با یک زخم شروع میشودوسپس با یک شادی بزرگ التیام میابد ، نمیدانم مادر خوبی بوده ام یانه اما میدانم که هر انسانی از نادانیهای خود پند میگیرد ودانا میشود .

تو اگر نمیتوانی این خطوط را بخوانی متاسفم ، منهم نمیتوانم با زبان تو برایت این جملات زیبارا که از شعله درونم سر چشمه میگیرد بنویسم  ، زبانهایی که تو یاد گرفته ای قدرت آنرا ندارند تا مترجم حتی یک - واو - باشند ومعنای آنرا برایت روشن نمایند . من بازبان خودم وتو با زبان خودت .

پسرم سالروز تولت مبا رک Happybirthday        

ثریا ایرانمنش ( حریری ) هفتم فوریه 2013 میلادی

 

سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۱

نتوانستم آرام بنشینم از خواندن ( یک مطلب درباره یک شاعر

دیدم خط رابطه ها  مستقیم با زمیخورد به تکیه دولت وتسبیح وطیلسان .

سمیمین بهبهانی هم شاعر بزرگی است پروین اعتصامی هم شاعر  بزرگی است ، ودر شعر نو احمد شاملو ونادر نادر پور سر آمد همه هستند و.....اما هیچکدام نتواستند یک ( ترجیح بند بلند ) درخور مقام رهبری بسازند ، بعلاوه دو تای دیگر زن هستند ) بودند* ومیباشند ) .

بله هرکجا خط رابطه باشد مقام وارج بالاتر است شاعر وترانه سرای ما هم برای فیلمهای آبگوشتی ترانه میساختند وهم برای برنامه پرارج گلها واز هر کاسه ای آب مینوشیدند ، مهم نبود آب خنک وگوارا با یخ فراوان اگر قدری سرکه انگیبین هم داخلش میشد دیگر نور الا نور بود. خدا اقبال بدهد که نه به سیمن داد ونه به پروین

امروز

را های بس طولانی ، با پاهای کوچک من ، درجدالند

در هر رهگذر زیر پاهایم گودالی از آب گل الود

روان است

با واژ ها که کم کم خسته میشوند ، راه را طی میکنم

جهان ما ، جنبشی دیگر دارد

هر کسی در رودخانه خود شنا میکند ، ومن غرق درافکار خویش

میروم تادر به روی خورشید باز کنم ، میروم تا خورشیدرا

به خانه دعوت کنم

این پیکر خسته ، آواز میخواند ، کدامین بار کج به منزل رسید ؟

در این دیار کفر وایمان ، شب بر فراز ناقوسها

به صبحی دیگر سلام میگوید

یک یک چراغها درافق ، مصلوب شده اند

وبیاد میاورند آن شعله ای را که ،

از مشعل فروزان آویزان بود

آن شعله به دست رهزنان شب دزیده شد

هنوز آن شمع نیم سوخته میتابد  ونور خودرا

بر فراز سرمن میتاباند

چراغهای دوستی خاموشند ودستان یخ زده شان از من دور

چنگ تارها ازهم گسیخته ودیگر مغنی آنرا نمینوازد

به گرم های شبتا ب مینگرم که درحسرت پروانه شدن

آه میکشند ،

ای یار دیرین ، ای سایه کودکی من

خورشید تو نیز تاریک است ؟

آن لوح جاودان که بردیوار آویخته ای ،

من نقش خویش را درآنجا بیادگار گذاشته ام

فانوس عمر تو نیز دررهگذر باد است

برق خیال توست برای گریستن یا خندیدن

شب در سرایم ایستاده ومن در آسمان صبح ترا میجویم

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ پنجم فوریه 2013

دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۱

قطع رابطه

با تماشای اخبار وشنیدن خبرها هر روز صبح زود ، تمام روزم سیاه است مبینم چگونه دنیا وزمانه ناگهان عوض شد ، صلح وآشتی یعنی" جنگ وفرصت طلبی ودهان مردان خدا همیشه چرب است آنها مدافع ونگهبان مدیران گله گنده ها وصنایع سنگین میباشند وگاهی یکی از آنهارا بعنوان نگهبان و" چشم" خود در معابد ودرجاهای دیگر قرار میدهند مثلا یک سرایدار ویا تمیز کن که درخانه پله هارا میشوید ویا زنی ویا مردی که ناگهان با تو دوست میشود یا یک آشنای قدیمی ، همه را میشود به قیمتی خرید هرکسی قیمتی دارد !

ودرهمان حال روبروی معابد متبرک آنها فاحشه خانه ها ساخته شده ومردان می ایستند تا بتوانند هردورا زیر نظر داشته باشند .

معبد وخانه عفاف ، عقاب تغذیه از آنها شروع میشود کسیکه میل دارد درست زندگی کند واز رنج بازو وکار خود نان بخورد باید حتما به یکی از این نگهبانان باجی بدهد ورابطه ای برقرار کند ، دزدی قانونی است ، قانون برای احقاق حق یک کارمند ویا یک کارگراست ، وآنها مسیح وار همیشه درحال موعظه اند قلاب خودرا دراز میکنند وصید را می طلبند از قاتل ومقتول میخواهند که یکدیگررا دوست بدارند وسپس آن ماهی بزرگی را که سر قلابشان گیر کرده است ، میکشند .

امروز زنان ومردان وکودکان بیشماری بی خانه ، بی مکان وبی غذا وبی هیچ درآمدی درکوچه ها آواره اند مدارس را به تیر می بندند ، پرچم های رنگی وگرد ستاره داررا باد میبرد تا زیر لگد واخوردگان له شوند ، همه، همه جا مورد تعرض قرار میگرند ، چرا که نان روزانه خودرا طلب کرده اند > نان روزانه مارا هروز بما بده < واین دعای هرروزی درکتاب آسمانی است نانی که هروز کوچکتر میشود وخمیرش از باد است زمین  دیگر جایی برای کشت ندارد مین ها وخمپاره ها جای گندم را گرفته اند وگلوله ها جای یک لقمه نان را

وتو.... تو : زن بدبخت هنوز درحال خودنمایی هستی  آنهم دراین دنیای شوم که آنچه بحساب میاید آن نیست که چه هستی  بلکه چه چیزی را میتوانی ارائه بدهی  تو پر پیر شده ای تا بتوانی مانند سابق خودرا تقدیم کنی حال دیگر نوبت بقیه است برای شما ، برای سایه های شما برای آن تختخوابی که زیر آن به دنبال مال میگردید دیگر خیلی دیر است درحال حاضر عزیزم ، قلاب خودرا به آب بیانداز  غرق نخواهی شد در لابلای اوباشانی که هرچند گاه سری به تختخواب تو زده اند شاید هنوز چندنفری زنده باشند وبتوانند لنگر ترا بکشند ، از  من وما برای تو کاری ساخته نیست ، شاید درمیان آن سجاده همیشه پهن " برای خودنمایی" ناگهان پروانه ای به هوا خاست ودعای ترا به آسمان وبگوش همان اوباشان رساند > از من وما کاری برای تو ساخته نیست عزیزم ، همان بهتر که رابطه قطع شود.

آخ .....من از کدام سیاره وکدام خاک میایم امرزو من آنی را که بودم  از دست داده ام حتی نامم را احساس خود بودنم را من امروز یک آدم بی نام ونشان ، ویک انسانی که دیوانه وار تاخت وتاز گله اورا باخود میبرد امروز همین الان چشمانم پراز گرد وخاک است ، چه دیده ام؟ چه شنیده ام ، چه برمن گذشت ؟

تنها آن غرور سخت ، آن الماس شفاف آن شور  دیوانه وار استقلال طلبی نجاتم داد این دختربیچاره چیزی بغیراز خودش نداشت که نجاتش دهد ونجات یافتم حال بگذار ساکنین خانه های عفاف دلخور باشند .

ثریا ایرانمنش / چهارم فوریه 2013 میلادی

شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۱

جاده

بد جوری پریشانم ، کتابی را که دردست داشتم ، تمام شد سرانجام خوبی نداشت سخت گریستم وسپس بر پشت کتاب ، خطاب به نویسنده نوشتم :

که همه زندگی برباد دادن خون  نیست ، پیکار آن نیست که جوانان خون خورا درراه اژدها بدهند میتوان زندگی کرد ومبارزه نمود حتما نباید جان باخت تا قهرمان باشی ، امروز کدام از جانباختان را قهرمان مینامند ؟ اما آنکه جانی بود و کشت برایش طابوت طلایی میسازند .

سعی دارم که از جاده های گذشته  وخیابانهای  پر دود آن روزها عبور نکنم میل ندارم در طول راه عشق ها ، حسرت ها وپشیمانی ها ورخوت ها وخواب وخیال های دوران جوانی را ودردهای درونیم را که مانند موهای سرم اینجا وآنجا به بوته های خار گیر کرده است به تماشا بگذارم .

دیگر نیازی به بازگشت وجستجو در طول آن جاده ها ندارم مانند همان گل قاصد درمیان زمین وآسمان در پروازند ، نه بو دارند ونه سودای نشستن درقلب واندیشه هایم ، تلخی هارا درون کشوهایم پنهان کرده ام وبا تکان دادن خود گردو خاکی را که آن روزها وروزهای دیگر بر پیکرم پاشیدند وگله های خشک شده که روزی به طرفم پرتاب کردند از تنم جدا سازم همین گرد وخاک روزانه که روی فرش ومبل وکتابهایم می نشیند برایم کافی است .

فقر بودارد ویک بیماری واگیر دار است مهم نیست که چه دراندیشه وقلب تو میگذرد مهم آن است که الان درمشتت چی داری وچگونه میتوان دوباره مانند مگسهای گرسنه به تو وپشت تو حمله کرد وترا واستخوانهایت را جوید .

امروز به هربهانه ای آن علف های هرزه که روزی زیر سایه من جا خوش میکردند از کنارم دور  میشوند وآن درختان تنومندی را که من با آنها پیوندی داشتم ودرسایه آنها دراز میکشیدم با تبر روزگار بر زمین افتادند ، دیگر چیزی ویا کسی نمانده که درباره اش بنویسم .

ثریا ایرانمنش / دوم فوریه 2013 میلادی ( پرچین )

جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۱

کجا میروی

این اروپای کهنه ووازده وویران با قصرهایی که درآن تنها کرکسان جای گرفته اند ، هر روز بیشتر به ویرانی فرو میرود . وما که آخرین نقطه آن یعنی روی سکوی پرتاب ایستاده ایم یا به قعر دریا فرو خواهیم شد ویا بسوی آسمان پرستاره مانند خیلی ها که از این سکو به آنسوی قاره ها رفتند واندیشه های کهنه شانرا اینجا بجای گذاشتند ودر خدمت سرمایه بکار وکسب مشغول شدند

اینجا بیشتر مردم چشم به سوی شهر جاویدان دوخته اند که از آنجا پند ودستور بگیرند ونیمی چشم به آنسوی سرزمین ها دارند که تا دندان مسلح  شده اند ؛ با سیاست مسخره وآبکی ودهان پرکن وهمه ردیف درصف قانونی ایستاد ه اند قانوی که تنها یک سد برای رودخانه پایین درست شده است ، آنها هرروز یک دادگاه نمایشی وهرروز یک شلوغی تازه وهرروزیک اعتصاب بیرحمانه راه میاندازند ودرخیابانها سیگار میکشند وقهوه مینوشند دیگر خبرها کسی را تحریک نمیکند انبوه زباله ها درکنار خیابانها که نزدیک به دویست تن رسیده سلامتی مردم را تهدید میکند جایگاه موشها ، سوسک ها ولاشه های سگ وگربه که سر کیسه های رنگی یکدیگررا پاره پاره میکنند بوی گند همه جارا فرا گرفته است .

انفجار دیوانه وار احساسات وبازگشودن آغوشها به روی یکدیگر بی هدفی ، بی برنامه گی ، بی اعتمادی سر انجام بیحوصله گی وهمه انرژی وخون آدمها به هدر میرود دراین چند ساله کاری از دستشان برنیامده که اقتصاد خودرا نجات دهند تنها چشم به جایی دوخته اند که قطب نمای آن وراونه  وسرگشته است جهان اقتصاد

گروه هایی از ثروتهای بیحساب وبی فایده وویران کننده روی این قاره ورشکسته راه پیمایی میکنند همه چیز روی قمار میگردد ، اسب ، توپ ، رولت وووو

خرید وفروش بسیاری از چیزهایی که تنها به مسموم کردن روح واز بین بردن مردم صرف میشود دیگر کسی بفکر آن نیست که دراندیشه خود طغیانی بودجود آورد

در حال حاضر نیمی از مردم بی خانمان با بچه های کوچک وزنان جوان درکنار کوچه وخیابان بسر میبرند وساختنمانهای سر بفلک کشیده خالی است درانتظار خریداران نوین ، مردم دریک پوسته بی تفاوتی فرو رفته اند مشغول چریدن وخوردن ذخیره های خود هستند انبارهای بزرگی که لبریز از آشغال پس مانده که مادر مهربان از آنسوی قاره برایشان میفرستاد خالی میشوند بدهکاری زیاد است ودراین میان چند نفر ویا چند گروه با مشتهای گره کرده به سوی آسمان وبسوی فلان فاشیست دست وبازوی خودرا حواله میدهند ودیگران به صف روبرو میپیوندند ، سرمایه های بانکی خفه شده اند تنها جنایت ها زیادتر شده واین جنایتها امروزه وفردا بلکه فرداهای دیگری ووابسته به هم مانند رشک وشپش درمیان موها ریشه میدواند اربابان ورهبران وآنهاییکه سودشان دراین بلبشوهاست درهمان حال تعادل دستگاه خودرا نگاه داشته اند

برده داران خود برده اند -  دیگر نمیتوان گردن خودرا از دارو دسته ه بیرون بکشند همه چیز  وهمه آنچه که بخود وابسته شان میدارد داد وستد وبند وبست فامیلی - است درحال حاضر همه درجنگ اقتصادی وویرانگری زندگی میکنیم بیسوادی وبی دانشی درمیان این ملت جای بسی تعجب را داردملتی که افتخار خودرا از آن نژاد قدیمی " لاتین" میداند بینی خودرا به روی بیگانگان میگیرد که بوی بیگانگی به لباس چرک آنها نچسپد

چه کنیم ؟ باید زندگی کرد وباید نان خورد ماکه قهرمان نیستیم

ثریا ایرانمنش  / جمعه / اول نوامبر 13