دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴

ژانویه دوهزارو شش

دوست من ایا مرا دوست میداری

/////////////////////،،

میگویند هنگامیكه ایمان از دست برود روحی كه

قوی و نیرومند است میرود تا ایمان دیگری را بنا

و بنیاد نهد و میتواند اشیانه خودرا از نو بسازد .

اما هنگامیكه روح نابود شود دیگر همه چیزنابود

میگردد .

من شكست خوردم و از امروز همه اسلحه های خود

را زمین گذاشته و تسلیم میشوم ،

ان فداكاریها ان اغوش مهربان وروح خودرا رها كرده

و دستها را به علامت تسلیم محض بالا میبرم .

اندیشه ام دیگر ازمن پیروی نمیكند و قلبم ساكت است

من شكست خودرا پذیرفتم و ایا این كافی نیست .

همه رویاهای من یك قطه یخ بودند كه در هرم طبیعت

نابود شدند .. طبیعت انهارا بر ضد من بكار گرفت

امروز میتوانم به راحتی بگویم كه من شكست خوردم

كسی كه عادتكرده بود تنها به جنگ زندگی برود و اگر

دچار شكست شد دوباره بپا خیزد و راه خودرا ادامه دهد

نه سر زنش خار مغیلان ونه تلخی نا كامیها اورا از پا

نیاندازد ..... و امروز حتا توانایی انرا ندارم كه روی پا

بایستم ،منكه انهمه خودراپر قدرت میپنداشتم دیگر

نمیتوانم بنشینم و شرم اور است كه بانتظار نوازش دیگران

باشم نمیدانم ایا در زنگیم كاری كرده ام كه مرا دوست بدارند

امروز به یك “ دوست “ نیازمندم نه ازراه ترحم و نیكدلی و از

راه مهربانی من از ترحم بیزارم میل ندارم كه تحقیر شوم و نمی

خواهم كه فریب بخورم فریبخورده روزگارم ودیگر میلی به

خودفریبی ندارم ،دنیا خیلی زشت است و من خیلی دیر باین زشتی

پی بردم همیشه گمان میكردم كه افسار سرنوشت را در دست دارم

واونمیتواند بر من پیروز شود اما این فقط یك فریب بود حتی در

فداكاری هایم نیز فریب خوردم زندگی خود یك فریب است .من نه

با چشمانم بلكه با دلم به همه نزدیك میشدم دلم میخواست كه همه را

در اغوشم بفشارم و بر سر همه بوسه بزنم همه دنیا فرزندان من بودند

و.. امروز بازوان ناتوانم را به علامت تسلیم پایین میاورم و اعتراف

میكنم كه تا سر حد نابودی شكست خوردم . پایان قصه هایم

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

یكشنبه

من از قیام ملتی سخن گفتم

و روزی ارزو داشتم جانم رافدای مردمی كنم

كه رنج میبرند

اما امروز پشیمانم نه بلی پشیمانم

واز احساس سخت افسرده ام

چرا كه اگر همین ملت بپا خیزد و قیامكند

و پیروز شود

با اولین تبر سر مرابر زمین میاندازد

اری كلمات زیبا میباشند

( مردن بخاطر اسایش دیگران)

خوش تر از تمام لذات زندگی

اما نه من میخواهم زنده بمانم

هر چند كه عمرم بیهوده تمام شود

یكبار فریب كلمات زیبا را خوردم

تمام .
ژانویه دوهزارو و شش

جامها به هم میخورند

شرابهای رنگین در ان

شادیهای رنگین بوجود می اورد

در زیر ددخت اذین بسته مصنوعی

همه دستها به جام لبریز از شراب است

همه سرود عشق و شادی و پیروزی

برای اینده میخوانند

همه چیز مصنوعی است حتا خنده ها

و در انسوی دنیا اما دست وپای ملتی

در زنجیر باشد ایا طنین جام ها انعكاسی

پیدا میكند

ایا سرود پیروزی خوانده میشود و اواز های

دل انگیز بر جانها مینشیند

هنگامی كه دست و پای ملتی درزنجیر جهل

با شد ایا سرودی دلكش بر لبها جاری است

ابر های سیاه اسمان راپوشانده

روح من نیزافسرده

چرا باید اینهمه بردگی را تحمل كرد

چرا دیگر سرود پیروزو صدای پارگی زنجیرها

بگوش نمیرسد

ایا باید بانتظار لطف ان مرد نامریی نشست

یا بامید ان باشیم كه زنجیر ها در اثر مرور زمان

زنگ زده و فر سوده شده و خود بخود ازهم بگسلند

//////،،

كشتی ما غرق شده و ماهر كدام سوار بر یك تخته

روی دریا شناوریم بامیدانكه به به ساحل امن برسیم

ناخدا نیز با كشتی به عماق اب فرو شد

همسر نا خدا دربی خدایی خود نیز غرق شد

و فرزندان... همه گم شدند .

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۴

سه شنبه

بمن گفته اند در سه مورد دخالت نكنم :

یكی در سیاست ،یكی در مذهب و سرانجام دخالت

در فوتبال .

بنا بر این اگر چیزی در مورد نژاد پرستی و خشونتهای

ناشی از ان بنویسم نامش دخالت در سیاست است .

واگر در مورد مردان خدا وریاكاریها و خیانتها وخشو نت

انها بنویسم نامش دخالت بیجا در دین و مذهب است .

واگر بنویسم چگونه ان ادم یك لا قبا با یك كفش پاره ویك

چادرشب به این سر زمین امد ناگهان یكشبه میلیونر شد ،

نامش دخالت در فوتبال است بلی او بلد بود توپ را چگونه

به دروازه حریف نشانه بگیرد ، حال هر دروازه ای كه باز باشد

بنا بر این توصیه من به همان ذكر مصیبت اكتفا میكنم تا متهم

به دخالت در سه امر حیاتی بشر نشوم .

روز و روزگار همه خوش باد

دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۴

دوشنبه

من امده ام وای وای من امده ام ........

امده ام تا سكوت را بشكنم

امده ام تا از سكوت پرده برداری كنم

امده ام تا نسیم را رسوا كنم

امده ام تا در گله گوسفندان

بر چراگاهها غوغا افكنم

امده ام تا مانند طوفان

غرش كنان نعره زنان

دل كوه را به لرزه در اورم

امده ام تا چو برق افتاب

نقش سیاهی را پاره كنم

امده ام افتاب شوم ماه شوم

ستاره شوم ( امده ام تا عشق را

فریاد كنم )

امده ام زمین خاموش را بیدار كنم

امده ام تا لبان خفته بر غم را

پر كنم از نغمه دلكش اواز

امده ام تا راز زمستان را

بر خدایان بهاران بگشایم

امده ام در این یلدای بلند

تا بر نگردم .

\\\\\\\\\\\\\\\\\ یلدای شما مبارك

یكشنبه

به انها كه رفتند و به انان كه گم شدند .

به دلم زخمی نشسته نمیدانم از كدام دشمن،

بر پیكرم حراحتی هست نمیدانم در كدام نبرد،

عمرم در بی ثمری طی شد ،در دست من تیغ دشمن

ستیز نبود اما دردا كه اماج عقده های فرو مانده

در گلو ، نه از دشمنان بلكه به دست دوست نمایان

تیغ به دست و خود فروشان مانده پای در بست .

پیكرم زخمی است روحم زخمی است اما در كدام نبرد.

\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
دوستان حكایتی تلخ دارم

از ستاره ای كه نام او بخت بود

سوختم از شعله بیداد او كه كس ندید و كس نشنید

روزی گمان كردم كه او همان صبح روشن است كه در

پیكار زخم بر داشته و حال شمع روشن زندگی منست

اما او یك فریب بود و من به سادگی اورا ستاره پنداشتم

او شمع مرده ای بود كه در دل هزار افسون داشت .

در رگهای او هیچ خونی نبود احساسی نبود او مرده ای

بود كه بشكل زندگان میزیست و ...... برای او جلوه ای

نداشت .

گناه من چه بود منكه زاده یك میوه تلخ روزگارم گناهم

چه بود من او را ستاره پنداشتم واو یك شمع نیم سوخته بود

اورا دور انداختم اما دود خفه كننده او در چشمانم اشك

نشانده مرا الوده ننگ ساخت خاك رهم خواند به هر كوی و هر

سوی ، اما من نگفتم به ان كامروایان كه ننگ شمایید نه من

من اندوه روزگارم و بازیچه نیرنگ شما دل باخته بیهوده و رو

به استان بی پناهی و نوشیده شراب تلخ جدایی .

\\\\\
هر صبح به افتاب سلام میگویم

هر روز در ایینه رنگ میبینم

هر روز به خود فریبی مشغولم

هر روز كلامم در غلاف میماند

هر روز شاهد یك جنایت

و هر روز شاهد یك خیانت

هر روز گریستن و پای بند یك

افسون

هر روز دور تراز مدار خویشتن

هر روز بر سر بازار هرزه ها

و هر روز ایستاده به تماشا از

پشت پرده ها

هر روز به اسمان نگریستن

بانتظار قطره ای باران

هر روز نوشتن سفر نامه

و گاهی سكوت و درنگ

هرروز فرار كردن ازهیاهوی

كوچه ها

و هر روز به كهنه ها اطراف

نگریستن

به امید انكه در میان انها

ریشه ای بروید

پایان روز یكشنبه