دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۴

یكشنبه

به انها كه رفتند و به انان كه گم شدند .

به دلم زخمی نشسته نمیدانم از كدام دشمن،

بر پیكرم حراحتی هست نمیدانم در كدام نبرد،

عمرم در بی ثمری طی شد ،در دست من تیغ دشمن

ستیز نبود اما دردا كه اماج عقده های فرو مانده

در گلو ، نه از دشمنان بلكه به دست دوست نمایان

تیغ به دست و خود فروشان مانده پای در بست .

پیكرم زخمی است روحم زخمی است اما در كدام نبرد.

\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
دوستان حكایتی تلخ دارم

از ستاره ای كه نام او بخت بود

سوختم از شعله بیداد او كه كس ندید و كس نشنید

روزی گمان كردم كه او همان صبح روشن است كه در

پیكار زخم بر داشته و حال شمع روشن زندگی منست

اما او یك فریب بود و من به سادگی اورا ستاره پنداشتم

او شمع مرده ای بود كه در دل هزار افسون داشت .

در رگهای او هیچ خونی نبود احساسی نبود او مرده ای

بود كه بشكل زندگان میزیست و ...... برای او جلوه ای

نداشت .

گناه من چه بود منكه زاده یك میوه تلخ روزگارم گناهم

چه بود من او را ستاره پنداشتم واو یك شمع نیم سوخته بود

اورا دور انداختم اما دود خفه كننده او در چشمانم اشك

نشانده مرا الوده ننگ ساخت خاك رهم خواند به هر كوی و هر

سوی ، اما من نگفتم به ان كامروایان كه ننگ شمایید نه من

من اندوه روزگارم و بازیچه نیرنگ شما دل باخته بیهوده و رو

به استان بی پناهی و نوشیده شراب تلخ جدایی .

\\\\\
هر صبح به افتاب سلام میگویم

هر روز در ایینه رنگ میبینم

هر روز به خود فریبی مشغولم

هر روز كلامم در غلاف میماند

هر روز شاهد یك جنایت

و هر روز شاهد یك خیانت

هر روز گریستن و پای بند یك

افسون

هر روز دور تراز مدار خویشتن

هر روز بر سر بازار هرزه ها

و هر روز ایستاده به تماشا از

پشت پرده ها

هر روز به اسمان نگریستن

بانتظار قطره ای باران

هر روز نوشتن سفر نامه

و گاهی سكوت و درنگ

هرروز فرار كردن ازهیاهوی

كوچه ها

و هر روز به كهنه ها اطراف

نگریستن

به امید انكه در میان انها

ریشه ای بروید

پایان روز یكشنبه

هیچ نظری موجود نیست: