سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۳

از : لوپه دووگا . شاعر اسپانیائی

............................. “ اوای مریم “

ای فر شته گان اسمان ، ای فرشتگان كه بر گرد شاخسارها

پرواز میكنید ، لحظه ای خا موش شوید ، دمی ساكت باشید

زیرا كودك من اینجا به خواب رفته ،

ای نخل های بزرگ اورشلیم ، ای شاخه های پر بار خرما ، كه

از سیلی بادهای وحشی بخود میلرزید و مینالید ،

دست از زمزمه خود بردارید ، زیرا كودك من برای

خوابیدن چشم بر هم نهاده است ،

پسرك اسمانی من ، از فرط گریستن ، خسته شده ،

و حا ل میخواهد اندكی غصه را فراموش كرده و بخوابد .

خاموش شوید خواب و ارامش اورا بر هم نزنید .

او در اغوش من خفته است ، اگر در اثر سر ما بیدار شود

بالا پوشی ندارم كه اورا بپوشانم ،تا دوباره گرم شده بخواب

رود .

ای فرشتگان اسمان ، كه گرد شاخسارها در پروازید ،

لحظه ای خاموش شوید ، چرا كه كودك من در اینجا بخواب

رفته است .

.............



دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۳

دل من

.........

روزی قلبم را به یك كور دادم ، لحظه ای انرا در دستش گرفت

سپس رهایش كرد .

انرا به مردی تقدیم كردم كه « افسونكار » بود ، انرا در كنار

قلبهای دیگر گذاشت تا كلكسیون او پر شود .

انرا به سایه برده و به او سپردم ، سایه به دنبال درخشش طلا بود

انرا به خوشی سپردم ، مات ومبهوت ایستاد .

با هوس ها اشنایش كردم ، دچار وهم وخیال شد .

به خودش واگذاشته و رهایش كردم ، خوشحال شد و سرود ازادی

خواند .

بعداز ان به دست كودكی سپردم كه انرا نگاه دارد ، او كودك های

دیگری را نیز خبر كرد .

امروز باید او را به دست یك طبیب بسپارم ، چرا كه خون بیرون میدهد

الوده به خون گشته ، بیچاره دل .

...........

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۳

تازیان را غم احوال گرانباران نیست

..پارسایان،مددی تا خوش و اسایش بروم .

“ حافظ “

راستی ، تو میدانی چپ و راست یعنی چی ،

نه واله ، نه بخدا،من هنوز دست چپ و راست خودم را

به سختی میشناسم .

اه ..... حالا برایت میگویم :

راسیتی ها همیشه بر این عقیده اند : كه ( یكی باید رهبر باشد) .

سرور باشد ،و بالا سر باشد ، و بقیه بدون هیچ قید و شرطی

اوامر ان : بالائی :را اطاعت كنند .

چپیها میگویند :

بایدیك گروه باشند و بر مردم حاكم شوند چرا كه انسان خطا كار

میباشدو ممكن است در اثر ارتقاء مقام و بالا رفتن دچار نوعی عقده

خود بزرگ بینی شود .

بنا بر این زمانیكه یك گروه حاكم شدند، مردم هم مطیع همان گروه

شده و فرمان خواهند برد.

در میان را ست های افراطی ،خانوادها وفامیل ها زیاد بهم پیوسته اند

اما چپ ها میگو یند : در بیرون از خانه هم میتوان این عاطفه و علاقه

رابو جود اورد .

در بیشتر حوزه های حزبی میشود فامیل شد و ..... فامیل ایجاد كرد . در

رشته های اموزشی ، نظام تربیت ،دیسیپلین و ازاد اندیشی را تا حدودی

در جوانان و شخصیت انها پرورش داد ، به همین دلیل میشود تا حدودی

از انها شناخت داشت .

در سازمان چپ ها ، ظاهرا ازادی وجود دارد ، اما همیشه همه چیز در یك

انظباط ملیتاری و محدودیت ها جای دارد ، و هیچ یك از : اعضاء : ی حزب

نمیتواند بدون اجازه « رهبر ی » اب بخورد .

در این میان ،زنان هم مانند توپ فوتبال ، در میان لگد های سیاسی ، به در

و دیوار خورده اند، در نتیجه برای خودشان حزبی مستقل تشكیل داده و یك

پایگاه “ فمنیستی “ ساخته ودر مقا بل مردان قد علم كرده اند .

عده زیادی ازانها هم به مرز بزرگ ترقی رسیده اند .

حل این گوی و این میدان ، به كدام دروازه “ شوت “ میكنی ، میل ،میل توست .

جمعه

٫

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۳

سجده گاه یوسفم ، زیرا كه در پاكی تمامم ،



بوسه گاه مریمم ، زیرا كه دارم پاك جانی ،



پاك همچو ن گوهرم ، تابنده همچو ن افتاب



زین قبیل در من نگیرد، تهمت هر قلتبانی



از : شادروان د. م . حمیدی شیرازی
سجده گاه یوسفم ، زیرا كه در پاكی تمامم ،



بوسه گاه مریمم ، زیرا كه دارم پاك جانی ،



پاك همچو ن گوهرم ، تابنده همچو ن افتاب



زین قبیل در من نگیرد، تهمت هر قلتبانی



از : شادروان د. م . حمیدی شیرازی
یكشنبه

خنده .....خنده .... خنده

بخندید ، اگر یك ستاره واقعی در اسمان پر دود دیدید،

اگر یك غنچه گل نشكفته در یك گلزار دیدید،

اگر نسیم صبحگاهی را با لطافت به درون سینه فر ستادید ،

واگر اواز بلبلان شنیدید ، بخندید ،چرا كه خنده هدیه خداوندی

است ،كه بر لبان شما نقش میبندد .

اشك شور را از چشمان خود بزادئید ، و تبسم شیرین را جایگزین

ان سازید .

خنده هامصنوعی و گریه الود را دور بریزید ، بخندید و دیگران را

نیز بخندانید ،شاد با شید و نقاب غم را از چهره تان بر داشته بجای

ان خنده شیرینی را بنشانید .

من سالها گریه كردم ، گریه تنها مونسم بود ، برای همه و بجای همه

گریستم ، روز ی دیدم كه همه بر گریه های من میخندند .

انها خندیدند و شادكام شدند ، و من در گوشه ناكامیها دفن شدم

دیگران به جایگاه خوشبختی تكیه دادند و من نامراد به انها نگریستم

امروز بشما میگویم : بخندید بر فقر دیگران ، بر مرگ دیگران ، بر

ناكامی و نامردی دیگران ، بخندید ، سعی كنید كه اسمان را همیشه

ابی ببینید ،ستاره های ذهنتان را به اسمان بفرستید ،ابرهای سیاه را

كنار بزنید و بگذارید اشعه رنگین كمان به زندگی شما بتابد ،

انگاه لبخند شیرین را بر لبان جاری ساخته وشادو سر حال با مشگلات

خود روبرو شوید ، هیچگاه مثل من گریه نكنید بگذارید دیگران بجای

شما اشك بریزند.

طبیعت از نو سازندگی خود را اغاز میكند ، گلها خواهند شكفت و

مرغان دوباره اواز خود را از سر خواهند گرفت ، دنیا تكان خورده و

دوباره جای خود می ایستد ، بخندید عزیزان من ، بخندید باز هم با

هم بخندید.

پایان حكایت من

.........