چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۲

سالگرد ازدواج

دخترم ، همین یکشنبه بیست وپنجمین سالگرد ازدواج توست ،  ازدواجی که با سرعت برق انجام گرفت ومن پایان خوشی برای آن پیش بینی نمیکردم ، اما پیش بینی من مانند همیشه غلط ! از آب درآمد وتو حال با دوفرزند نازنینت درکنار مردی که دوست داری واونیز ترا دوست دارد زندگی را به کمال رساندی .

روزیکه احساس کردم درمن وجود داری از بودنت رنج بردم ، میدانستم که دختر خواهی بود ، پدرت چشم انتظار یک پسر کاکل زری وجانشینی برای خودش بود همه اطرافیان چشم بمن و وموجودی که دربطنم جای داشت دوخته بودند ، شاه پسر نازنینشان در طول ده سال زندگی با یک زن فرنگی نتوانسته بود صاحب فرزندی شود ، حال همه چشم براه بودند ، من میدانستم که تو هستی تو ،  که دراثر برخورد یک اشتباه دریک شب تاریک بوجود آمدی  ومیدانستم که مانند من رنج خواهی کشید  واینکه سرنوشت تو چگونه رقم خورده است  وچگونه زندگی را پیش خواهی برد مرا دچار نگرانی میکرد زندگی ما زنها ، یعنی جنگیدن وهرروز این جنگ ادامه دار دشوارتر میشود یک تکرار خستگی آور ،  بدون هیچ پاداشی بدون هیچ لذتی ، زن بودن دردبزرگی است ، برای زنده ماند ن باید به دیگری بیاویزی به یک نرینه  برای آنکه از سرمانلرزی به آغوش گرمی پناه میبری اما معلوم نیست که این آغوش برای تو جای امنی باشد وبتو آسایش بدهد ، همه مدت درانتظار این بودم که آنروز فرار برسد وتوو برسرم فریاد بکشی |:

مادر ، منظور تو از به دنیا آوردن من چه بود؟ خوشبختانه آن روز نرسید وتو مانند یک پرنده آزاد وسر شار از خوشی بسوی زندگی پرواز کردی تنها نصیحتم بتواین بود:

دخترم ، هیچگاه مگذار که ترا انتخاب کنند ، این تویی که فرمان میرانی وتویی که انتخاب میکنی ،

خوب ! انتخابت نسبتا خوب بود وتو فرمان رواهستی وهنوز این تویی که زندگی را بر شانه های کوچک وظرفیت گذاشته وحمل میکنی ، این تویی که مانند یک اسب اصیل پای برمیداری وگاهی رم میکنی وسپس با مهربانی سرت را خم کرده تا بوسه ای ازگونه ات بردارند .

امروز تو صاحب دختری هستی که باو افتخار میکنی وپسری که درآینده باعث افتخارت خواهد بود حتم دارم ، هردوی آنها اصالت یک اسب نجیب را به ارث برده اند وهردو دارای هوشی سرشار وقلبی مهربانند .

پر حرفی را کنار میگذارم ، دخترم  بیست وپنجمین سالگرد ازدواج تو بر تو مبارک باد .

ثریا ایرانمنش " حریری" اسپانیا ژوئن 2013 میلادی/

---------------------------------------------------------------------------------

تا 15 ژولای مرخصم .

 

سه‌شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۲

مرگ درایران

در سر زمین ایران و کشور پهناور کوروش هخامنشی ، امروز مردن وبرای مرده ها مجلس گذاشتن یک امر بزرگ ویا " شوی " تازه است ، حال یا تماشاچیان آن مرده بدبخت را میشناسند ویا برای معروفیتش به دنبال جنازه میدوند وسپس با لباسهای عجیب وغریب در مجلس ترحیم حاضر میشوند .

آقا مرتضی هم یک از همین مدعوین میباشد به همراه عفت خانم هنزپیشه قدیمی که حال در کسوت یک زن مدد کار اجتماعی درآمده وهمه جا حضورش را اعلام میدارد .

آقا مرتضی دستی به ساز میزد  وسالهای سال  به دست زنها ضایع شده بود حالا تصمیمش را عوض کرده عاشق جوانان خوش برورو که خوشبختانه همه جا هستند ، میشود او در گذشته همیشه با شوهران دیگران شریک بود وزنان را بین خودشان قسمت میکردند ، حال بعداز انقلاب تسبیح بزرگی دردست گرفته وعکسی مظلومانه در تمام رسانه ها بچاپ رساند ، دیگر به آن کمدی ها خاتمه داده بود ودرکنار میز خاتم ها ! که دستهایش را پرا ز سکه میکردند از زنان جدا شده به دنبال پسران جوان وتازه بالغ روان بود .

صورتش را بدجوری آرایش کرده و سایه ماتیک روی لبش درعکس چهره او را زننده ساخته بود برق کرم پودری که بر روی چهره زرد خود کشیده بود حسابی در عکس دیده میشد آخ امان از این تکنو لوژی جدید وعکسهای رنگی که بیرحمانه همه چیزرا عیان میسازند ، عکسهای سیاه وسفید این حسن را داشتند که میشد آنها را رتوش کرد هرچند حالا هم فتو شاپ میکنند اما گویا این یکی از قلم افتاده بود یا اطرافیان پی به ریا کاریش برده بودند اما به راحتی نمیتوانستند چهره واقعی اورا نشان دهند ویا درباره اش بنویسند او چند چاقو کش حرفه ای وآدمکش در کنارش داشت که از او درهمه جا حمایت میکردند وبا دربار روحانیت نیز رابطه ها بر قرار کرده بود ، بنا براین امر امر او بود.

دیدن آخرین عکس آقا مرتضی در مجلس ختم یکی از بزرگان مرا بیاد ( چهره آن موسیقدان ، مرگ درونیز ) انداخت . بطور قطع روزی او هم زیر آفتاب داغ وسوزان رنگهای صورتش بطور رقت آوری چهره اورا نقاشی میکنند وهمان تصویر دوریان گری را به نمایش میگذارند ، من مرده شما زنده ، اگر نشد ؟ شما به مجلس ختم من ویا به دنبال جنازه ام نیایید ! .

ثریا / روز سه شنبه چهارم تیرماه 1392 شمسی خانم ! ساعت هشت ودودقیقه صبح !

 

یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۲

وادی ناشناس

امروز صبح میبایست هر طور شده خودم را به آنجا میرساندم ، دوهفته پیش نامه اش به دستم رسید ، دعوت نامه ای برای مراسم دهمین سالگرد تاجگذاری معبودش ، میبایست میفرفتم ، پر به دعوت هایش بی اعتنا شده بودم .

من این وادی را تنها به آبشار کوچکی که از دامنه کوه سرازیر بود میشناختم وبرای آب نوشیدنی میبایست هر چند  روزی آن سر بالایی را طی کنیم وکوزه ها وسطلها وشیشه های پلاستیکی را از آبی که از کوه سرازیر میشد پر میکردیم ، امروز دیگر آن آبشار نیست وآن کوه وآن ریزش آب وجود ندارد از این رو دنیا برایم عوض شد ، به انتهای دنیا رسیده بودم ، سر انجام دوباره با دستهای او به دنیا آمدم ، دستهایی که برای غسل تعمید میلرزیدندواشکهایی که درگوشه چشمانش حلقه زده وا و با لجبازی آنهارا پس میفرستاد . از آن روز بیشه ها وجنگل وآن کوه وآبشارش با من همراه بودند در زیر پوستم جای داشتند ، هرهفته بدیدارش میشتافتم  رودخانه شادی درمن جریان پیدا کرده بود ، کوچه ها ودرختان همه با من حرف میزدند اعضای خانواده از این وجد وشعف من خوشحال بودند ، کم کم دوباره خالی شدم وبگوشه عزلت خزیدم دیگر به دیدارش نمیرفتم ، با او فاصله داشتم خیلی زیاد او درباره عشق زیاد حرف میزد ، عشقی که به معبود بیجانش داشت وبرایش آواز میخواند ، من صدایش را دوست داشتم ، صدای او برایم همان آوای فرشته های آسمان بود .

امروز مانند یک قمری  بی صدا شده بود ، دیگر آواز نمیخواند ، صدایش کم شده بود قلبش بیمار ونفسش به سختی بالا میامد ، هنگامیکه در صف آنهمه جمعیت باو نزدیک شدم لبخندی زد وصورتش بر افروخته شد نانرا به دهانم گذاشت : کورپوس کریستو.

اگر آنچه را که این مرد غریب وهوشیار وآوازه خوان وشاعر با صدای بم خویش میخواند کسی درست میفهمید میدانست که اکثر گفته هایش آگاهانه واز سر حقیقت از دلش برمیخاست ، او از اعماق قلبش با خدای خود جفت میشد بی آنکه توجهی به جمعیت بکند هر کلامی را با طنین آوازش  رها میکرد ومیدانست که چقدر صدای اورا دوست میدارم ، حال امروز تاریک بود ، بی امید بود وصورتش غم انگیز وصدای خش خش سینه اش بگوش میرسید لبخندی بر لب داشت نه از سرخوشی بلکه از سر اندوه وغم وجانشینش را که از هفته آینده بجای او درپشت محراب جای میگرفت معرفی کرد ، یک مرد جوان بیست وپنج ساله وتربیت شده دست خود او . دوباره خالی شدم ، خالی بدون صدای او من وجود ندارم تهی مانند همان مجسمه ایکه بر بالای رف جای گرفته است.

باید به سفر ادامه داد به سایه های دیروز برگردم به روزهای خیلی دور شاید به زودی او هم از دنیا برود ، درختان دوباره با برگهای زردشان وکوچه های بد بو ومردم بد لباس وزنان چاق وباد کرده ومردانی که زیر شکم متورمشان گم شده اند ، دیگر این وادی را نمیشناسم.

ثریا / اسپانیا/ یکشنبه 2013/6/23 میلادی

بانگ موذن

نگاهی به یک کنده کاری روی کاشیهای قدیمی در یکی از دهات ایران مرا متوجه شیر وخورشیدی کرد که قرنها از آن میگذرد ، شیر با شمشیر تیز بلند با ابهتی بی نظیر به چهره  دنیا مینگریست وخورشید بشکل یک زن زیبا با نیزه های نورانی درپشت سر ش دیده میشد .

سر زمین من ایران همیشه پهنه دشتها وخور شید بیدریغ وآفتاب تابان بوده است ، سر زمین ایران مهد آزادگان و، جایگاه مردان دلیر وزنان شجاع بوده است .

سر زمین من ایران امروز فرسوده ، بیمار ودرحال جان دادن است ، حکیمی ، بی دارو وبی تجربه بسوی آن میاید وجیبش را پر میکند ومیرود بی آنکه به بیمار توجهی نشان بدهد .

یونان ، مهد تمدن عالم بود از آنجا ارسطو ، وافلاطون برخاستند ، مظهر عشق بود ، مظهر شجاعت بود ، ودرکنار پارس که یک سر  زمین پهناور بود زندگی ، وسپس جنگهاررا آغاز کردند ، یونان ویران شد ، پارس تکه تکه شد ، یونان در قرن بیستم به دست یک روحانی بنام اسقف ماکاریوس آخرین رمق خودرا ازدست داد وبجایی رسید که امروز دیگر کسی یونان را بعنوان یک کشور متمدن نمیشناسد.

امروز پرنده آزادی از همه جای دنیا پرواز کرده وبه دوردستها رفته دیگر کسی آزاد نیست ، نه آزادی سیاسی دارد ونه آزادی سخن ونه آزادی برای انتخاب راه زندگی وکم کم آزادی روح را نیز از دست خواهیم داد باید تسلیم شد ویا مرد راه سومی وجود ندارد !.

حال باید زندگی را میان اوراق چرک کتابهای گذشته جست .

امروز درمیان عکسهای یک عکاس ارمنی عکسی از یک زن زرتشت را دیدم که مرا بیاد مادر وسر زمینم انداخت ، مادری که هیچگاه فراموش نکرد از یک خاندان زرتشتی برخاسته  هرچند درمیان اشراف ومسلمین جایی نداشت !! اما آن غرور وسر بلندی را همیشه میشد درچهره تابناکش دید .

جز سکوت چه میشود کرد ؟

ثریا / اسپانیا / یکشنبه / دوم تیرماه 1392 و برابر با 23 ژوئن 2013 میلادی /

ساعت 5/19 دقیقه صبح

شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۲

ملت بدبخت

قرار تعطیلات داشتم ، امان نشد ودوهفته ای  عقب افتاد . دراین فاصله اتفاقات زیادی افتاد ، بهترین موزیسن های ما جان به جان آفرین تسلیم نمودند ، تالار رودکی که روزی جایگاه بزرگترین خوانندگان دنیا وموسیقدانان بزرگ بود امروز تنها محل بر گذاری جنازه ها قبل از بخاک سپردن است قطعه هنرمندان ویا بقول آن اراذل واوباش گناهکاران وکفار جدا شد ، هیچ حقی برای زندگی نمانده بهترین آواز خوان ما تنها باید بر سر جنازه ها  عقده دل  را خالی کند واشک بریزد و.....امروز ایمیلی را دریافت کردم که دریغم آمد آنرا ننویسم .

----------------

روزیکه خمینی با کلمه ( هیچ ) وارد سر زمین ما شد ، میدانست که برباد سوار است .

  هر گز فکر نمیکر دم که ملتی با چنین تاریخی تحمل کند که مشتی آخوند که کارشان گریه انداختن ملت درقبال در یافت " پنج " ریال بود ، برآنها حکومت کند اولین رییس جمهور  از دست همان آخوند قبض را گرفت ودستبوس عقب عقب رفت تا دوباره به تبعیدگاهش برگردد وشعار صدتا یک قاز بدهد خارج از میدان بنشیند وبگوید : لنگش کن !.

وزمانیکه با قتل ودزدی ودروغ وارد صحنه شدند یقین داشتم که این ملت بزرگ زیر بار چنین خفتی نخواهد رفت وهرچه زودتر خود ومیهنش را از این خیانت نجات خواهد داد.

پس از گذشت سی و چهار سال ننگین ، نه تنها این ملت خودش را نجات نداد بلکه تا جایی سقوط کرد که امروز در مورد همان آخوند پنج ریالی درسطح یک رییس جمهور سخن میگوید وبحث های نجات میهنی را درگرو عملکرد آخوندکهای پنج ریالی دیگری میبیند.

ملتی که امروز آزادی وبزرگی وسر بلندی خودرا در صدقه ومرحمت ولطف حکومت دورغگویان دزدان وجنایتکاران جستجو میکند ورسیدن به دموکراسی وحقوق بشر واستقلال ر ا ازراه " آخوندیسم " طلب مینماید  چنینی ملتی نه بیدار است ، نه فهمیده ونه امروزی .

هیچگاه فکر نمیکردم که روزی این جمله را بر زبان بیاورم که ( از ایرانی بودن نسل امروز  حالم بهم میخورد ) . زیرا ظلمی که به ایران من شد این نبود که کشورم به تسخیر یک مشت آخوندونوکران دست به سینه دراید ، ظلمی که به من ایرانی شد این بود که ملت من بی غیرتی را به بالاترین درجه رسانید. وسر زمینم را دودستی تقدیم برادران هفتگانه نمود .

خاک بر سر ملتی که بنشیند وبگذارد یک مشت ملای بیسواد این میهن عزیز را به چنین روزی بیندازند چنین ملتی نه تنها لیاقت آزادی واستقلال ودموکراسی را ندارد بلکه لیاقت آن خاک مقدس را که به اسارت درآمده است ندارد.

نه ، این نسل نه فرهیخته میماند ونه با شعور بلکه باعث ننگ تاریخ چند هزارساله است و......... نوشته طولانی است که گنجایش نوشتن بقیه را ندارد.

--------------وجوابش این است :

آن ملت ایران وآن ایران قدیم مرد ویک سر زمین عرب جایش را گرفت از همین روزها خودرا برای چپیه یقال وچادرهای عبایی آماده بفرمایید  سینماهارا یکی یکی به آتش میکشند زنانرا که نیم بیشتر جامعه را تشکیل میدهند از هر حقی وحقوقی محروم ساخته اند ، تنها باید برای شهدا گریست ودستمال ابریشمی یزدی را درهوا تکان داد سید خندان رفت ودیگری بجایش امد با همان فهم وهمان شعور سطح آخوندی این ملت با ید شرمنده باشد وخجالت زده نه اینکه خوشحالی کند از اینکه یک " ملای " مکش مرگ ما سوار بر گرده مردم شده است . که گفته اند " خلایق هرچه لایق.

ایمیل از یک ناشناس رسیده که بازنویسی شده است ومقداری از آن حذف گردید بخاطر کمبود صفحه .

ثریا /ا اسپانیا/ اول تیرماه 1392 شمسی و23/6/2013 میلادی /

دوشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۲

شهناز هم رفت

ساعتی پیش  اطلاع پیدا کردم که " استاد بی بدیل ویگانه موسیقی ما وآخرین بازمانده از  نسل موسیقی اصیل ایرانی ، زندگی را بدورد گفت .جلیل شهناز، هفته گذشته با ازدست دادن یک از این غولها فریدون حافظی بسوگ نشسته بودم واین پایان موسیقی اصیل ایرانی است .

هر چند موسیقی ما سی سال است که مرده واگر استاد شجریان وسایر خوانندگان همتی بخرج نمیدادند الان تنها قاریان منادی سر داده ومطربان بارگاه حلیفه برایشان مینواختند ،

به هر روی روان ا یشان شاد وروحشان قرین رحمت باد ، بسوگ ایشان نشسته ام واین حادثه را به جامعه واقعی هنر ایران تسلیت میگویم بخصوص به استاد بزرگ آواز ایران ، جناب محمد رضا شجریان وسایر خوانندگانی که از محضر این استاد بزرگ بهره برده بودند .

با آرزوی پیروزی وآزادی ایران / ثریا ایرانمنش/ اسپانیا / دوشنبه 2013/6/17 میلادی .برابر با 27 خرداد ماه 1392 شمسی .