یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۳

خانه

 ثریا ایرانمنش  ‌لب پر چین،‌ اسپانی
خانه نبود  زندانی بودبا دیوارهای بلند اطاق‌های تو‌در تو و دکوراسیونی  تهوع  اور . تو خوشبختی . خوشا بحالت نه من  در مواقع خاص روحی دچار بیماری خواب میشوم ومیخوابم 
از ناهار ورستوران چیزی نمینویسم   رسم  این جماعت است حتی لیوان شراب هم نتوانست مر آواز آن حالت بیزاری رخوت پوک بیرون بکشد   دشت وسیع  با در ختان خشک شده بی آب  زمین های رها شده خانه‌ هر یک بشکلی عجیب اما این یکی خانه نبود زندان بوداز  نوع زمان  حمله فرانسه خوا بیدم تا آنجا که دخترم آمد ومرا باخود   برد ،،
اه زندگی با همین اطاق بالای تپه حد اقل  از آنهمه  همسایه فضول  و  راهروهای تاریک زندان مانند خبری نبود . این روستایان این مردان د ه بد جوری به تاریکی ها خو گذرفته آند و بر عکس ارامنه که در کشور ما در سوراخها واپارتماتمانهار وعرق فروشی ها زندگذی می‌کردند در این  سر زمین ارباب  شدند در خانه ها‌وباغها  بسر میبرند اتو‌مبیل بنز دارند شغلشان م نا معلوم ،،،،، شاید فرستاده باشند؟ ربهر روی دلم گرفت گویی یک روز تمام در زندان سکندر بودم  خسته بر گشتم ویک سره  به تختخواب رفیق همیشگی پناه بردم. ! شاید دیگران از داشتن زندان تاریک  خوشحال باشند آما بر من  دیدار یکبار کافی بود ،  کوچه های  تنگ  همسایه های فضول و  بماند ، زندگی از تو بیزارم  با همه هستی  از تو بیزارم،!
پایان سوم فروردین  سال نوی ایرانی 
بیست و سوم مارس  

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۴۰۲

روز .‌ زن


لب پرچین  

امروز 

ا روژ زن است وامروز تصادفا جسد ترا میسوزانند خاکستر رابه  تنها باز مانده ات   میسپارنذ  

چلو لو‌کباب حورها همه بیشتر  دو متر باشد روز گذشته مموریالت‌‌ب بیشتر از یکصد نفر شر کت کدر حالیکهدر تنهایی جان دادی  بزرگان ‌سخن رانان که در سوگ‌خوانند مجاهد سخن گفتند خاموش بودند  دختر

 رلقکشان چرندیاتی بهم بافت در 

تصادف   عجیبی است سوختن       تو با چنین   وزی همراهباشد  بهر رویبیشتر نمیتوانم بنسم   وانت شاد  وقرین   رحمت باد

هشتم  مارس 2024 

شنبه، اسفند ۱۲، ۱۴۰۲

فوت شد

ثریا  ایرانمنش لب پرچین  ،‌اسپانیا 

سیمین رفت ومن برای همیشه تنها  ماندم تابهنزداو ببروم برای من یک ضایعه بزرگ است  در گشت اورا  به تنهار بازمانده آش ا أذین  تسلیت  میگیم وبه  سایر  خانواده .

سیمن رفتذ منهم به  ‌دی خواهم رفت دنیارا برایمنفخوران دزدان ریا کاران میگذاریم .

تنهاهستم  کسی نیست تا با همه ندارم تابا باهم به سوگ بنشینیم  من  وشمع،‌ ،

 روانت شاد  بیشتر نمیتوانم حرفی بزنم .  

  شنبه دوم مارس 2014  میلای


 

چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۴۰۲

کتاب و نویسنده


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین.

میخواست شرح مفصلی  در باره  کتاب  جدید  جناب جفرس‌ن بنویسم  اما دیدم  ارزش ندارد  بادیدن آن اخترانی  که بیشتربهدرد در دیسکوتکهارمیخوردند و  ریاست حر مسرا را که آن لحاف کرسی الکن زبان بر عهده داشت   بیشتر مرا ودار  به عقب کرد .‌در حال حاضر از خود میپرسم که چه اصراری بود ادای دیگران را در بیاوری انهم در کنار چند از ما بهتران  بدون دوربین وعکاس و خبر نگار واقعی  .‌متاسفم  .‌واقعا متاسفم این گروه  با لباسهای کوتاه وچکمه هایی مشکی وموهای  پراکنده میخواهم  ایران را نجات دهند ؟! بگذار ایران همچنانذاسیر بماند تا  روز مو‌عود ‌و.‌پایان

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۲

اولین حمله جانانه

 

ثریا ایرانمنش لب پر چین ،‌اسپاانیا 

دو روز پیش اولین حمله جانانه گروه کثیف گلو بالیزم هاشر‌ًوع شد  ساختمان چهارده طبقهزیباوشکیلرا درشهر والنسیا به آتش کشیدند ،‌کی بود؟ کی  بود ؟ من نبودم  جناب ریاست دولت همچنان گرانبها ولبخند جذابشان وشل وول شعر ور  گفتند ورفتندامروز صبح من  گریستم  برای  مردمی که دیگر نه خانه دارند نه لباس دارند وشاه  خاکستر شدن هستی خود  در هتلهای جای گرفته‌اند ومردم کمکمیکنند منهمخیال دارمنقداری ازحقوقمرابرایشان بفرستم اگر  از حلقوم آن گنده هابیرون  اید!!! 


مردم  باید بیدار  شوند دهکده  جهانی  را برای عمه  جانتان ببرید عده ای خریداریشده در سکوت تماشا می‌کنند لبخند میزنند خود فروختکانی بی حیا مردم مقابل  اسکلت سوخته   ساختمانی ایستاده  با نا امیدی به هستی خاکستر شده خود مینگرند  به خوبشای گاو صدوقی هنوز نسوخته باشند   ساختمان درستمانند یک برگ کاغذ سوخت گوییاز درون کسی بنزین میی‌اشید  به وشعله ها سر میکشیدند جهنم در مقابلش تنها شعله  یک شمع بوداکثرمردمی که درانساختمانبودند یاباز نشستهویاکارگر وکارمندبودندبچه شیر خوار سوخت  دخترگی آتش گرفت  با گذاشتن چند شاخه  گل پلاسیده  وچند حوله  وصابون   ولباس کهنه نمیتوانید انهارا بهزندگی بر گردانید لعنتی ها.‌

زیاده عرضی نیست  امید  انرا دارم این یکی محو نشود  لعنت بر گلو بالیزم جهانی و بنیان گذار آن  البرت برتراند راسل و‌ادمخوران امروزی ،. پایان 

جمعه، اسفند ۰۴، ۱۴۰۲

خانه عمه جان

//   از من  اکنون   طمع صبر ودل وهوش مدار 

کان تحمل که تو‌دیدی همه بر باد آمد 

بجایش طناب دار آمد  تفنگ آمد   خانه عمه جان  گم شد  عمه ای  که همیشه چادر نماز گل دار سپیدش  وپیراهنش بوی گل یاس میداد صبح زود یک ظرف  لبریز  از گلهای سفید وخوشبوی یاس را جلوی سماور میگذاشت  وسپس مقداری از انهارا درون جیبش پنهان می‌کرد تا بوی خوب بدهد 

همه چیز در آن خانه چهار گوش وبشکل مربع مستطیل بود  حوض لبریز از آب زلال  با کاشی آبی ‌ماهی های قرمز وفواره وسط آن که کم کم مانند  شیر پستان یک مادر مهربان آب را به درون حوض وپاشویه میربخت  وکمی انطرف تر اطراف   پاشویه باغچه ای بود که درون ا ن گل ییاس  گل سرخ  زنبق وگل لاله عباسی  با گلهای رنگا ارنگ   نوری بر سطح زمین خشک میتابانید ،

ژشیرینی هارعمه جان حرف نداشت بخصوص آن کولممپه های  کشمشی که نظیرش رارهیچگاه ندیدم ،

او وشوهرش تنها بودند بچه نداشتند ویک دختر بلوچ را به فرزندی قبوول کرده  بزرگش کردمانند بک خانم تمام  عیار  تا پس رز مرگ او خانه وخیاطخانه آش بی صاحب نماند  و‌ادسافا  آن دخترکه نامش فاطمه خانم بود سنگ تمام را برای عمه جان  میگذاشت  من از خانه  فراری بودم پدر و مادر  مرتب تویی سر وکله هم میزدند مادر بزرگم از کنار منقل ووافورش  دور نمیشد گربه آش در کنارش چرت میزد پدر بزرگهم ساعت‌های روی رحلی  که قرآن روی آن قرار داشت بخواب میرفت هیچ گلی در باغچه حیاط نبود غیر از یک چاه وچند  ودلو که باید آب  بکشند ودر آن طرفتر  زیر زمینی تاریک متعلق به شوهر خاله ام که فرش بافی بود …

اه دیدن آن بچه ها آن مادران و بوی  نم  آدم‌ها یک اصلا قابل مقایسه با آن ختنه خوشبو ومعطر  عمه جان نبود 

  

 اه مادر ترا هر گز نمبخشم  خودت خوب میدانی چرا   هیچگاه ترا نمبخشم   بارها عمه جان  گفت این بچه را شما از بین میبرید بگذارید من اورا بزرگ‌کنم  وارث خودم باشد ،‌اهه  بچه به دنیا آوردیم  بدهیم بتو  …… وان خانه زیبا وخوشبو با گلهای زنبق اببی و   شاخ  پیچیده گل نسترن نصیب فاطمه خانم بلوچ  شد ومن ،،،،،،،در کنج غربت برای شما


قصه مینویسم

 پاایان 

 ثریا 

 لب پرچین 23/02/2023 میلادی