شنبه، اسفند ۱۲، ۱۴۰۲

فوت شد

ثریا  ایرانمنش لب پرچین  ،‌اسپانیا 

سیمین رفت ومن برای همیشه تنها  ماندم تابهنزداو ببروم برای من یک ضایعه بزرگ است  در گشت اورا  به تنهار بازمانده آش ا أذین  تسلیت  میگیم وبه  سایر  خانواده .

سیمن رفتذ منهم به  ‌دی خواهم رفت دنیارا برایمنفخوران دزدان ریا کاران میگذاریم .

تنهاهستم  کسی نیست تا با همه ندارم تابا باهم به سوگ بنشینیم  من  وشمع،‌ ،

 روانت شاد  بیشتر نمیتوانم حرفی بزنم .  

  شنبه دوم مارس 2014  میلای


 

چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۴۰۲

کتاب و نویسنده


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین.

میخواست شرح مفصلی  در باره  کتاب  جدید  جناب جفرس‌ن بنویسم  اما دیدم  ارزش ندارد  بادیدن آن اخترانی  که بیشتربهدرد در دیسکوتکهارمیخوردند و  ریاست حر مسرا را که آن لحاف کرسی الکن زبان بر عهده داشت   بیشتر مرا ودار  به عقب کرد .‌در حال حاضر از خود میپرسم که چه اصراری بود ادای دیگران را در بیاوری انهم در کنار چند از ما بهتران  بدون دوربین وعکاس و خبر نگار واقعی  .‌متاسفم  .‌واقعا متاسفم این گروه  با لباسهای کوتاه وچکمه هایی مشکی وموهای  پراکنده میخواهم  ایران را نجات دهند ؟! بگذار ایران همچنانذاسیر بماند تا  روز مو‌عود ‌و.‌پایان

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۲

اولین حمله جانانه

 

ثریا ایرانمنش لب پر چین ،‌اسپاانیا 

دو روز پیش اولین حمله جانانه گروه کثیف گلو بالیزم هاشر‌ًوع شد  ساختمان چهارده طبقهزیباوشکیلرا درشهر والنسیا به آتش کشیدند ،‌کی بود؟ کی  بود ؟ من نبودم  جناب ریاست دولت همچنان گرانبها ولبخند جذابشان وشل وول شعر ور  گفتند ورفتندامروز صبح من  گریستم  برای  مردمی که دیگر نه خانه دارند نه لباس دارند وشاه  خاکستر شدن هستی خود  در هتلهای جای گرفته‌اند ومردم کمکمیکنند منهمخیال دارمنقداری ازحقوقمرابرایشان بفرستم اگر  از حلقوم آن گنده هابیرون  اید!!! 


مردم  باید بیدار  شوند دهکده  جهانی  را برای عمه  جانتان ببرید عده ای خریداریشده در سکوت تماشا می‌کنند لبخند میزنند خود فروختکانی بی حیا مردم مقابل  اسکلت سوخته   ساختمانی ایستاده  با نا امیدی به هستی خاکستر شده خود مینگرند  به خوبشای گاو صدوقی هنوز نسوخته باشند   ساختمان درستمانند یک برگ کاغذ سوخت گوییاز درون کسی بنزین میی‌اشید  به وشعله ها سر میکشیدند جهنم در مقابلش تنها شعله  یک شمع بوداکثرمردمی که درانساختمانبودند یاباز نشستهویاکارگر وکارمندبودندبچه شیر خوار سوخت  دخترگی آتش گرفت  با گذاشتن چند شاخه  گل پلاسیده  وچند حوله  وصابون   ولباس کهنه نمیتوانید انهارا بهزندگی بر گردانید لعنتی ها.‌

زیاده عرضی نیست  امید  انرا دارم این یکی محو نشود  لعنت بر گلو بالیزم جهانی و بنیان گذار آن  البرت برتراند راسل و‌ادمخوران امروزی ،. پایان 

جمعه، اسفند ۰۴، ۱۴۰۲

خانه عمه جان

//   از من  اکنون   طمع صبر ودل وهوش مدار 

کان تحمل که تو‌دیدی همه بر باد آمد 

بجایش طناب دار آمد  تفنگ آمد   خانه عمه جان  گم شد  عمه ای  که همیشه چادر نماز گل دار سپیدش  وپیراهنش بوی گل یاس میداد صبح زود یک ظرف  لبریز  از گلهای سفید وخوشبوی یاس را جلوی سماور میگذاشت  وسپس مقداری از انهارا درون جیبش پنهان می‌کرد تا بوی خوب بدهد 

همه چیز در آن خانه چهار گوش وبشکل مربع مستطیل بود  حوض لبریز از آب زلال  با کاشی آبی ‌ماهی های قرمز وفواره وسط آن که کم کم مانند  شیر پستان یک مادر مهربان آب را به درون حوض وپاشویه میربخت  وکمی انطرف تر اطراف   پاشویه باغچه ای بود که درون ا ن گل ییاس  گل سرخ  زنبق وگل لاله عباسی  با گلهای رنگا ارنگ   نوری بر سطح زمین خشک میتابانید ،

ژشیرینی هارعمه جان حرف نداشت بخصوص آن کولممپه های  کشمشی که نظیرش رارهیچگاه ندیدم ،

او وشوهرش تنها بودند بچه نداشتند ویک دختر بلوچ را به فرزندی قبوول کرده  بزرگش کردمانند بک خانم تمام  عیار  تا پس رز مرگ او خانه وخیاطخانه آش بی صاحب نماند  و‌ادسافا  آن دخترکه نامش فاطمه خانم بود سنگ تمام را برای عمه جان  میگذاشت  من از خانه  فراری بودم پدر و مادر  مرتب تویی سر وکله هم میزدند مادر بزرگم از کنار منقل ووافورش  دور نمیشد گربه آش در کنارش چرت میزد پدر بزرگهم ساعت‌های روی رحلی  که قرآن روی آن قرار داشت بخواب میرفت هیچ گلی در باغچه حیاط نبود غیر از یک چاه وچند  ودلو که باید آب  بکشند ودر آن طرفتر  زیر زمینی تاریک متعلق به شوهر خاله ام که فرش بافی بود …

اه دیدن آن بچه ها آن مادران و بوی  نم  آدم‌ها یک اصلا قابل مقایسه با آن ختنه خوشبو ومعطر  عمه جان نبود 

  

 اه مادر ترا هر گز نمبخشم  خودت خوب میدانی چرا   هیچگاه ترا نمبخشم   بارها عمه جان  گفت این بچه را شما از بین میبرید بگذارید من اورا بزرگ‌کنم  وارث خودم باشد ،‌اهه  بچه به دنیا آوردیم  بدهیم بتو  …… وان خانه زیبا وخوشبو با گلهای زنبق اببی و   شاخ  پیچیده گل نسترن نصیب فاطمه خانم بلوچ  شد ومن ،،،،،،،در کنج غربت برای شما


قصه مینویسم

 پاایان 

 ثریا 

 لب پرچین 23/02/2023 میلادی 


دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۴۰۲

گردش من گردشهر


 ثریا ایرانمنش  لب پر چین   ،اسپانیا ، 

در عین بیزبانی  با تو به گفتگویم  / کیفیت عجیبی است در بی زبانی ما

گفتگو بین من ودریا   پس از تقریبا دوسال که تنها با آمبولانس‌های بسته ودلگیر بین  خانه و بیمارستان در رفت وامد بودم . سر انجام با اصرار دخترم روز شنبه روی صندلی چرخدار  ت‌وانستیم به شهر برویم ومن به آرزویم که  خوردن  میگوی سرخ شده درون روغن زیتون است وبه همراه فلفل تند  و سیر فراوان برسم، 

اه ،،، شهر نبود یک زمین بیق‌اره که از هر طرف بسرعت برق آپارتمان‌ها چندین طبقه مانند قوطی کبریت رویم سوار بودند وهر یک رنگی جدا داشت هوا لبریز از دود اتو مبیل آلوده ساعت‌های میبایست دور خود بگردیم تا جایی را برایپ پارک  کردن بیابیم  آدم‌ها تازه وارد اکثرا خارجی بودند از محلی ها کمتر کسی بچشم میخورد  

با هر بدبختی بود در یک رستوران شلوغ در گوشه ای بما جای دادن د میگوی سرخ کرده رسید اما نه آن میگو های ریز وخوش خوراک دست کمی از عقرب های بزرگ نداشتند  با کمک  دو بطر آب معدنی چند لقمه ای فرو دادنم فضای رستوران بد بو شلوغ  غذاها بد طعم البته به دهان دیگران خوب بودند صدف های دریایی مصنوعی و ماهی ها  که البته این روزها در  استخر های مخصوص رشد می‌کنند ،دریا دیگر چیزی ندارد بما بدهد،غیر از مار وعقرب.

دریا آرام بی هیجان  مانند کسی که دم مرگ است گاهی میرفت وبر میگشت دیگر از آن ماسه هاروشن های رنگی خبری نبود نشان کم آبی وکمبودهمه چیز  رادریای  زیبای  مدیترانه که قرن هاست همه را سیر کرده نشان میداد که چه بلا بر سر او امدهبجای ماهیهای خوشمزه  بطری های پلاستیکی وقایع  های تند روی حامل مواد بسرعت از ر‌وی آن میگذشتند  آفتابی نیمه مرده می تابید  شهر گویی از زیر جنگ وقحطی بیرون آمده و آبی دریا به سیاهی قیر تدیل شده بود تنها  آپارتمان بود و اتو مبیل  دلم گرفت ،

دریای بیزبان ‌مهربان تبدیل به یک برکه بو گرفته شده بود ‌کمبود باران وبی آبی و خشکی  بچشم میخورد  چه شد آن شهری که شب وروز روشن بود ‌میرقصید  وهنوز ایستگاه اتوبوس درهم  و برهم   به همان صورت قدیم باقی مانده بود وخانم شهردار تنها میکروفن را میشناسد تا چرند بگوید شهر نه ایستگاه اتوبوس واقعی داشت ونه یک بیمارستان  مردم  عا دی و قبیله ای هم تغییر شخصیت داده دیگر آن صفای قدیمی در گهرشان نبود  ما در شهر خورشید گام میزدیم که آپارتمان‌های تازه ساز چندین طبقه آسمان آبی انرا پوشانده بود .

بر گردیم بخانه و با همان تصوراتمان دلخوش کنیم تلی‌یز‌ن قطع شده واعلام داشت تنها از یک سیستم باید استفاده کنید ،،وای بچشم باغچه کوچک خانه من از بی آبی خشک شده بود اجازه نداشتیم انرا آبیاری کنیم  وزندگی بسرعت با زشتی ها وتعفن خود به راهش ادامه میداد  نه اهل دود‌ دومی هستیم  ونه اهل سجاده حافظ کنارم نشسته  و……دیگر هیچ  پایان 19/ /02/2024 میلادیی

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۴۰۲

لیلا ، دختر ایران


 ثریاایرانمنش  ، لب پرچین ، اسپانیا .‌

سالهاست که دیگر کسی یادی  از دخت ایران لیلای کوچک ما  نمیکند کم کم به فراموشی  سپرده می‌شود   روزهای قبل از مرگ بههمراه بی بی همه فروشگاههای  شیک لندن رازیر ‌رو کردند ‌تقریبا پنجهراز پوند بی بی برای خودش واو لباس خرید    سپس با عجله اورا به دست  یک زن کار آزموده  خانه دار قدیمی که حال  هتل دار شد ه بود سپرد وبا جت شخصی  برای حضور  در مراسم نمایش مد فلانی به پاریس برگشت .

چرا اورا دربک هتل شیک وگرانقیمت  نگذاشت نمیدانم  دخترک در این هتل محقر که سعی کرده بودن  انرا تزیین کنند در مر مرکز شهر با کتاب مولانا تنها ماند 

  چند عکس گرفتند سه شب بعد نوشتند که او خود کشی کرده است ؟!؟!؟!؟ غمگین بوده است  بلی انراکسین داشت  اما آنقدر غمگین نبو‌ که خودرا بکشذ ،

پس از آن هتل دار  وصاحبان هتل  هم نا پدیدی شدند وبی بی دستور داد جنازه را به پاریس بفرستید  ریاست کل تشریفات ایران که خود را صاحب  همه عناوین میدانست یک سفیر از یک کشور فقیر که یک پایش در بنیاد توحید بود ویک پایش در خانه دارویش وپای سوم در مرکز فرهنگی مامور شد عکسی از جنازه گرفته با یک هلیکوپتر جنازه را به بی بی تحویل دادن.

چند صباحی بعد هم برادررعزیزش زیباترین وبهترین  یعنی گل سر سبد بچه ها  وبا شخصیت ترین  بچه‌های بی بی با تفنگ دو لول شکاری خودکش شد ؟ غائله خوابید اورا فورا سوزاندند ومراسمی هم گرفتند وبی بی فرمودند که او پرنده ای بود از قفس آزاد شد ،

به راستی هم چندین بود .

ایران سر زمین مابا رفتن شاه محمد رضا شاه برای ابد نابود شد بقیه  دیگر  بازی با احساسات مردم وفریب آنهاست و نسل عوض شد  هممه چیز تغییر ماهیت داد  اما آیا دختر ایران هیچگاه در دل ایرانی وطن پرست فراموش نخواهد شد ،او تا ابد زنده در کنار پدر و برادرش به این دنیای کثیف تر از مدفوع  میخندد جای گلهای معطر وخوشبو در باغ بزرگ  آسمان است نه در روی زمین ،وبی بی همچنان لنگان لنگان میخزد آیا احساس دارد یا شیره اورا کشیده اند ؟! پایان

ثریا 14/02/2024 میلادی