سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۴۰۲

تفاله ها


امشب ز غمت   میان خون خواهم خفت /وز بستر عافیت برون خواهم خفت / باور نکنی خیال خودرا بفرست / تا در نگرد که  که بی تو چون خواهم خفت  ،،،(،، حضرت حافظ شیرازی  از ابیات دور ریخته شده )او !

  مرگ آن مرد بزرگوار آن ستاره درخشان که همچنان در کهکشان دارد میچرخد  دل مرا سخت سوزاند. ومردان وحشی را به وحشت انداخت. نمیدانم آیا نظیر اورا دوباره خواهیم داشت. یا در میان  مشتی لجاره  سیاسی همراه با چرندیات آنها گم خواهیم شد .وخبر دوم مردی  ،متضاد با او پر هیاهو بیسواد. خود فروش صاحب  چندین خانه برای فروش دختران و پسران و غیره. معامله گر اسلحه‌مواد مخدر. پر سر وصدا در مقام نخست وزیری. روز گذشته سقط شد نخست وزیر ایتالیا ،

فرق است بین گلها  ، فرق است بین باغچه ، فرق است بین  انسان ،

من به شهری تبعید  شده ام که لبریز از مجسمه هاست  وجایی که مجسمه هست خیال هم هست  وان خیال است که می آفریند  اما در این شهر پر مجسمه من حق ندارم وارد جرگه انها شوم   خدای آنها  نیز با خدایی  که من در درونم  پنهان داشته ام  فرق می‌کند  نه تنها با خیالش  زنده ام  بلکه او افریننده من آست وخود او نیز از خیال أفریده شده  خیال‌ها  زیادی را میافریند  وخدایان بسیاری را میسازند   هم خود خدا هم مادر خدا هم پسر خدا  اما از خدای من در آن میان خبری نیست 

شادروان فیروز نادری در سخنانش ومصاحبه هایش گفت در آن بالا بالا‌ها خبری نیست غیر از سنگ‌واره ها که دور ‌ خورشید میچرخند وخورشید دور زمین   او گفته های زیادی  داشت اما. اجازه ندآشت همه را بیان کند  و…. تجربه های ما هم از خیالاتمان  مانند پرند گان فراری هستند که هرلحظه روی شاخه ای می نشیندد وسپس فرار می‌کنند  در هر خیالی پیکری نیز نهفته است  پیکرهای که زیبایی میافرینند ویازشتی های درونشان را بی مهابا عیان میسازند  

اکثر مجسمه های  قابل پرستش  پهلوانانی  هستند که گه گاه  گام بزرگی در تا ریخ برداشته اند  آنها نماد تک به تک  تلخ وشیرین تاریخ میباشند .

من به شهری تبعید شده ام که قرنها پیش همان مر دآن خونخوار. وپرخاشگر تاخته بودند  وخودرا بت شکن مینامیدند   وهمه مجسمه ها را ا در هم کوفتند  مانند سر زمین من  وبا شکستن  مجسمه ها عقل و خیال ‌تفکر را نیز از مردم گرفتند  شهر بی مجسمه  شهری است بی حقیقت  شهر بی شکوه وابهت ومن اگر قدرتی داشتم مجسمه  آن مرد  بزرگوار آن ستاره شناس واسمان کرد همان فیروز نادری را. میساختم وبا افتخار در میدان شهر نصب میکردم نه با اهانت وتوهین به او اورا  از فراز پایین میکشیدم ستاره ای بنام او در کهکشان همچنان میجرخد ومیدرخشد با آن دیگر احتیاجی  به مجسمه نیست  او در آسمان‌ها ست  ومن هر صبح با طلوع خورشید در برابر اونیز خم می‌شوند ودرود ‌. میفرستم ،

پایان 

سه سنبه 13/06/2023 میلادی

ثریا ایرانمنش ، ساکن اسپانیا وارباب وصاحب   وبلاگ (لب پرچین ) !)

جمعه، خرداد ۱۹، ۱۴۰۲

گهواره نا امنی


 ثریا ایرانمنش و….. لب پرچین . ساکن اسپانیا 

دلم تنگه برای گریه کردن . کجاست مادر .‌کجاست گهواره من  / همون گهواره ای  که خاطرم نیست . همان امنیت حقیقی وراست وخوب …..

اشعار از فرید زلالند شاعر افغان مقیم امریکا. مانند همه ما آواره .گریان. ونشخوار خاطره ها. بدبختی ما این است که از نسل خودمان دور شدیم فاصله ها بین ما ایجاد شد و بعد  مسافت ودیگر تنها میشنویم که  فلانی هم به رفتگان پیوست .

روز گذشته دیدم همه آنهایی را که دوست داشتم میشناختم عاشقم بودند عاشقان بودم  بودم همه رفتند همه رفتند وچه زود وچه جوان  پنجاه ، شصت .  هفتاد اما  خوک‌های داخل خانه من هنوز  به چرا مشغولند ‌عمر نوح دارند چرا که فکر .مغز وشعور ندارند به چرا مشغولند به جفت گیری میاندیشند ‌مانند یک خرس میخوابند .

 

شبها خیلی بد میخوابم. علل زیادی دارد که بخودم مربوط است ،‌

اما …. ای عشق ای نجات دهنده روح من  در کدام گوشه این جهان پنهانی ؟. خانه ام ویران. خودم سر گردان 

و دلم خالی   ‌برای هر لحظه با تو بودن میطپد .عشق ؟!  کلامی که مانند پرچم ما گم شد مانندخاک سر زمینم گم شد واشکهای فرید زولاند  مرا نیز به گریه  وا داشت چقدر به هایده احترام داشت عاشق او بود ومیکفت صد سال باید بگذرد تا چنین صدایی دوباره پیدا کنیم ،کجا ؟ در میان  مداحان ؟!؟! 

کسی که عاشق نباشد زنده نیست  ومن کم کم دارم رو به زوال می‌روم. رو به فنا  سر زمینم آهسته آهسته به زیر آب می‌رود ودیگر اثری از آن بر جای نخواهد ماند نه از آن فرهنگ پر بار نه از آن ساختمانهای بی مثال ونه دیگر کسی زبانم را خواهد فهمید. ویا مرا خواهد شناخت ، همان موجودی میشوم  در سر زمین عجایب اگر زنده بمانم 

کجاست مادر کجاست گهواره من .همان گهواره امنیت وراست / همانجایی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیر میخواست ،،،،،تمام شد ، نه شاهزاده قصه هست ونه دختر فقیر   فقرا در یک گور دسته جمعی  خواهند خوابید واربابان بر بالای گور  آنها خواهند رقصید ،

چرا گریه می‌کنم ؟! مدتهای  مدیدی بود که اشک ریختن را از یاد برده بودم. وگمان میکردم که اشک‌هایم خشک شدند اما این سیل از کجا جاریست. وزاری برای  چه کسی  چرا ؟!  عکسی از آسمان گرفتم گذاشتم روی اینستا گرامم وگفتم اگر کسی اورا یافت بمن هم نشانش دهد ،

خدارا نتوان یافت که در دل سودا زدگان است. دیگر دلی هم سوداگری نمیکند دلی نمانده همه بفروش میرسند بازار بزرگ خرید وفروش  اجناس داخلی پیکرهای جوانانان ما  رواج دارد بیهوده انهارا بر دار آویزان نمیکند از میانشان بهترین ها را انتخاب کرد ه همراه با اذان صبح آنها میان زمین وأسمان میرقصند  سپس بلافاصله پزشک بی قانون پیکر آنهارا  خالی می‌کند مانند یک‌گوسفند ودیگر بقیه آش قابل ذکر نیست   شیطان پرستان باید خون بنوشند ‌زنده بمانند وحکومت دنیا را  در دست بگیرند زمین ‌زمانه. متعلق به آنها خواهد بود   بقیه باید بروند. حال در اشکال مختلف. واکسن . دارو درد . پخش مواد سمی وغیره …..، تمامش کن ،،،،

پایان 

ثریا  جمعه  میلادی نهم ژوئن 2023 میلادی 

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۲

مادری در حال مرگ

ثریا ایرانمنش ، و…. لب پرچین .‌ساکن اسپانیا . برکه های خشک شده !

تمام شب نخوابیدم بلند  شدم تکه نانی را از  صندوق نان بیرون کشیدم به همراه چند   قطره آب انرا به درون شکمم فرستادم ومنتظر بودم ، منتظر چی. درست حالت طفل بی پناهی را داشتم که مادرش وتنها پناهگاهش را  در بستر مرگ میبیند برای او دعا می‌کند ،

دستهایم را بالا بردم تا برای آن مادر دعا کنم اما دیدم. ابری دیگر زیر نام هوش مصنوعی جای اورا گرفته که خودش شریک دزد و رفیق قافله است. به او التماس کردم. بگذار این سر زمین قدیمی همچنان در دل خاک کویر زنده بماند تو داری برای اربابان خانه های   رویایی مانند لگو  درست می‌کنی بگذار این چند خشت قدیمی. حد اقل تا روزیکه  من زنده ام باقی بماند .

در همین حال. که اشک میریختم با خود گفتم :

مگر آن مادر در حال احتضار به تو‌چه داد که اینگونه  برایش به سوگ‌ نشسته ای . غیر از بدبختی توهین بی اعتباری متلک فحاشی  سختی گرسنگی زحمت  وسر انجام اوارگی  چه نصیبی از او بردی. وشیطان را برایت فرستاد تا أخرین قطره خون ترا نیز بمکد که خودرا نجات دادی  ،اینهمه گریستن وزاری  برای چیست ؟…

…،برای آن خاک . برای ان چند  قطره خون اجدادی  ‌برای أن کودکی وبیگناهی که خیلی زودتر از موعد بزرگ شد برای دایه ام ،برای عمه جانم  برای شیرینی های خوشمزه دست پخت او  اول کودکی بدی نداشتم جوانیم ویران شد ،

اما در جوانی دیگر کسی نبود غیرازچشمان هوس باز وهیز مردان وحسادت زنان ودختران ، زیبا شده بودی

و……حتی نزدیکترین کسانت بتو خیانت کردند  واز پشت بتو خنجر زدند .

ساعت تازه  روی عقربه سه بود  که برخاستم  به اطاق دیگری رفتم. تلویزیون روشن نشد  اینترنت نداشتم. طبیعی است آن خدای تازه وارد همان هوش مصنوعی نمیگذارد آنچه  را که حقیقت است ‌من میل به تماشای آنها دارم ببینم کلیدرا  میزند ،

دور اطاق راه افتادم یادم  آمد که کتابی را شروع کرده بودم  دفترچه را برداشتم ونوشتم نوشتم نوشتم وهنوز هم میگریم وهم مینویسم. وبه شهرطلایی در دل صحرای بی آب وعلفی میاندیشم  که با کمک خدای جدید شکل می‌گیرد وهموطنان مرا بعنوان برده. به آنجا میبرند. تمدن پنجهزار ساله ما  به زیر خاک می‌رود. شروع وپایه گذار  این  دنیای نوین هم یک اخوند است که در شهر مقدس بزرگ‌ترین فاحشه خانه.ر سمی را باز کرده دختران وزنان گرسنه ایرانی را در بغل  مردان عرب جای می‌دهد تا نسلی تازه بسازد وخود سود فراوان میبرد ونواده او‌مانند شیخ نوری می‌شود ،،،،،،نوری زاده !؟  پایان 

ثریا 07/06/2023 میلادی 
 

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۲

دیروز گذشت .به فردا بیاندیشیم .


ثریا ایرانمنش و…. لب پر چین ..

‌من نی بنده توحیدم  نی مشرک تقلیدم  /  نی منکر تحقیقم  نی واقف اسرارم 

از بس چو کرم قژ بر خویش زنم هر دم  / پیوسته چو کرم قژ . 

در پرده پندارم .

. کرم قژ همان کرم ابریشم است که در پیله خود  میچرخد  ما از هر  دینی ،‌ از هر ایدئولوژی   ،‌ از هر فلسفه ای. تاری بر گردن خویش آویخته ایم.  و…گم شدیم  عده ای در پرده پندارند. وعده ای خمارند. وعده ای بیمار  .

ما امروز در سایه دیروز راه می‌رویم . واندکی به فردای نیامده نمی اندیشدیم ‌فردایی که بزرگان برای ما  خواب دیده ونقشه هارا کشیده اند .


هر گفته ‌نوشته ما در نزد دیگران ناچیز است همه صاحب علم ‌صاحب فلسفه دانای زندگی هستند .

من در واقع باید خودر از تمام این جنجال ها بیرون بکشم ، بمن چه مربوط است من تابع دولتی دیگر هستم برای آن دولت کار کرده م ‌حقوق از آن دولت میگیرم. پناهده هم نیستم که بترسم ، شهروندی پر افتخارم که از شهردار برایم نا مه می‌رسد ‌بمن خوش آمد می‌گوید .

امروز همه در سایه دیروز راه میروند. یک گام به جلو بر نمیدارند  عده ای بی خدا شدند توحید  را بکلی منکر. وهمه آنچه را که در طی سال‌ها در افکار آنها نشسته بود به یکباره بیرون ریختند .

امرو در سایه یک هستی ترک برداشته. همه تلاش داریم خود را نشان دهیم  به کی ؟ به کدام بزرگوار تاریخ .  هنوز در تاریکی سحر راه میرویم ونیروی خودرا به هرز میدهیم  و نوری برای آنکه جلوی خودرا ببینیم نداریم  .

تنها یک چراغ روشن داشتیم که با دست خود انرا خاموش کردیم  ‌تاریکی را بجای او نشاندیم. حال امروز هریک شمعی بدست  گرفته  یا مانند اورا میخواهند ویا به دنبال یک روشنایی هستند در حالیکه همه درتاریکی راه میروند.  در سردار های 

خود خواهی وخود پرستی ‌

وخود بزرگ بینی .

در گذشته وحدت ما در وجود ما اهورا  مزدا بود  در تفکر یگانه او  حال انرا نیز از دست داده ایم  ودر سوگ آنچه را که گم کرده ایم میخوانیم :


سوز معشوق از پس پرده /عاشقان را طریقت اموز است 

أتشی کز تو در نهاد دل است / تا ابد راهنما ورهبر منست 

 همین ودیگر هیچ.

مهر داشتن عین خرد است / عشق بر ضد عقل  بر میخیزد و خرد وعقل  دو چیز متفاوتند. مانند شعور وعقل ،

پایان  دلنوشته امروز  05/06/2023میلادی  موم 

اشعار متن از فریدالدین عطار نیشابوری «»

یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۴۰۲

چه کردید!

ثریا ایرانمنش و… لب پرچین 
 کشاورزان  بازمینهای ویران با میوه ها ‌درختان نابود شده با دست های پینه بسته ‌چشمان لبریز از اشک  باقیمانده آنچه را که سیل های اهدایی   وبارانهاو برف های مصنوعی  بر سرشان فرو ریخت  همچنان. مبهوت ایستاده اند ،

با طبیعت چه کردید وچه میخواهید بکنید ؟ شکم وروح سیری ناپذیر شما  رحم را نمیشناسد .

زمانی که من به این  شهرک آمدم. از دیوار هر خانه ای. یک درخت لیمو.  محبوبه شب و یاس  سفید ‌گاهی یاس بنفش. دیده می‌شد همه جا بوی آنها ترا به بهشت روی زمین میبرد …  درختان گل اقاقیای سفید  در پیاده روی خیابان مرا بیاد. آن روزهای خوب کودکیم میانداخت اکثر ساعات را زیر همان درختان در  پیاده رو می نشستم وکتاب میخواندم .

ناگهانی همه چیز گم شد  

درختان اقاقی نخل های بلند سر و های بلند و  کشیده سر سبز باقامت بلند  خود ومحبوبه شب  و درختان در هم پیچیده یاس سفید همه گمشدند  بجایش درختانی از چین وارد شد که بر سرت گلهای قرمزی میپاشیدوبوی گند آن حالت را بهم میز  خیابان لبریز از این گلهای نو ظهور بود .

امروز مزرعه طالبی ، هندوانه حتی سیر نا چیز   همه هستی کشاورزان به زیر قشری از گل  ولای فرو رفته. کیلاسها روی درختان.  بشکل نا مطبوعی  هسته‌خودرا نشان می‌دهند .

بااین مردم چه کردید ؟ برایشان هر روز یک مراسم  رقص واواز ویک بانوی مقدس تازه  بر پا می‌شد. دیگر حتی اسب ها هم قدرت  راه رفتن خودر از دست داده اند   دشت های خالی  تنها چند بز لاغر وچند الاغ پیر ودیگر هیچ درختی سر از دیوار اجری خانه های دلباز سر در نیاورد  خانه ‌ها قد کشیدند بسوی آسمان و مردمان شب وروزشان با  یک  اسباب بازی جدید بود که باان هر  کار میتوانستند انجام دهند  حتی عشق بازی از راه دور !!!!

آن دسته‌ای آلوده بخون. آن شکمهای سیری نا پذیر. وان ارواح پلید نامریی با این سر زمین ومردمش چه کردید ؟؟ 

امروز دیگر حتی نان را هم نمی‌شود خورد. باد درمیان آن است نانها بادکرده ومیانشان خالی است. فروشگاههای زنجیره ای اروپا. زباله ها ونه  مانده انبارشان را به این سر زمین وسرزمبن های همسایه میفرستند  قفسه هاخالی از مواد  غذایی در عوض جعبه های پلاستیک ومقوایی که یک پرتغال را در میان خود جای داده اند  در قفسه خود نمایی می‌کند  .

طرز غذا خوردن ما عوض شد . آشپزهای ماهر در رسانه ها پر بیننده مشغول پختن  سیب زمینی  به اشکال مختلف  توام با سیر وپیاز. بعنوان غذای شیک عرضه میدارند. 

البته لاشه های بلند گوشت عالی درجاهای  مخصوص در أشپزخانه های مخصوص واشپزهای ماهر وخصوصی. تهیه وروی میزهای  بیست نفره چیده می‌شود. قشر فقیر کم کم به زیر خاک می‌رود قشر متوسط فقیر می‌شود اربابان  هنوز اربابی می‌کنند واز میان خود فروشان برده هایشان  را انتخاب کرده. بسوی مطبخ میفرستند .

سیاستشان نیز عوض شده چند زن و مرد  عقده ‌ای و گرسنه را میابند و بعنوان. رییس جمهور . رهبر . وغیره بر شانه های خسته وگرسنه مردم مینشانند. 

انهم مادام العمر ؟!


کشاورزی که سیر گندیده پوسیده را از زیر خروارها لجن بیرون کشیده بود. اشاره به دشت بیکران.  که روزی سر شار از میوه های عالی وتازه بود  باگریه گفت  دیگر تمام شد .   آری آنها برنده شدند  با گردن بندهای چند میلیونی بر گردن نشان دارایی آنهاست  ما هم متاسفانه  بعنوان تماشاچی  حضور داریم .

پایان 

دلنوشته  یکشنبه  چهارم ماه ژوئن  2023 میلادی 

شنبه، خرداد ۱۳، ۱۴۰۲

مرد ایرانی

 ثریا ایرانمنش و؟… لب پرچین 

یک یادداشت کوتاه  از روزگار گذشته وشعور مردان ایرانی .

در خانه میمانی وهیچکجا حق نداری بروی  کلید اتومبیل را هم با خود برد .سلمانی  یک بانو میامد  خانه . لباس  فروشگاه میاورد  خانه   لباس برای بچه  ها  آزاد ،گو میاورد خانه جواهری هم با صندوقش میامد خانه    !!!!!!

تنها عشق من میهمانی دادن بود یک روز تلفن کردم به کتابفروشی ابن سینا وسفارش یکهزارو سیصد کتاب را دادم وسپس گفتم صورتحساب را برای آقای فلانی  در فلان اداره بفرستید من همسر ایشان هستم 


در میان کتاب‌هایم روح القوانین  مونتسکیو را بی آنکه اورا بشناسم نیز سفارش دادم  وبخیال خود میخواستم در میان آن کتاب قانون گریز از خانه را بیابم 

 کمکم تعداد کتابها بیشتر شد از قبل هم خودم کتابهای داشتم آنها را در کتابخانه ای که بر بالای تختخوابم نصب کرده بودند چیدم   .

امروز نمیدانم آن ‌

کتابها در دست چه  کسانی  ودر کدام کتابخانه هارجای دارند. بیشتر انهارا شادروان شجاع الدین ویا مرحوم حسن شهباز  شفا ترجمه کرده بود  ند  قرآن آریا مهر را نیز داشتم بسیار زیبا بود  تنها توانستم چند تایی را درون چمدان بگذارم وبار خود بیاورم  مقداری را برایم پست کردند بیشتر دیوان اشعار شعرای قدیم وجدید بود 


امروز که قیافه  بیمار وونزار شادروان نادر نادر پور را در یک یوتیوپ دیدم   بیاد کتابهای او افتادم همه برگ برگ شده اند  با جلد مقوایی اما شاعر توده وروشنفکر که چندی پیش  گور به ،گور شد اشعار قدیمی خودر را دریک جلد محکم و زیبا زیر نام تاسیان به چاپ رسانده بود وچه فروشی داشت ،

امروز نیمی از کتابها ومجلات  را در قفسه خانه دخترم جای داده ام  مقداری را درون چمدانها وچند تایرا در یک قفسه چوبی ارزان قیمت .

بدون خواند ن کتاب روح القوانین   از یک فرصت کوتاه استفاذه  وفزار را بر قرار ترجیح دادم ، لابد نیمی از انهارا فروخته بود دست بفروش خوبی داشت اما خریدار نبود ….

سری به قفسه کتابها که رویهم تلمبار شده بودند زدم ،،،،نه دیگر حوصله شمارا هم ندارم  با خیال زندگی می‌کنم  در خیال داستان مینویسم درخیال عاشق می‌شوم ودر خیال  خواهم رفت ، پایان 

ثریا  سوم ژوئن 2023  میلادی 



.در خ