تمام شب نخوابیدم بلند شدم تکه نانی را از صندوق نان بیرون کشیدم به همراه چند قطره آب انرا به درون شکمم فرستادم ومنتظر بودم ، منتظر چی. درست حالت طفل بی پناهی را داشتم که مادرش وتنها پناهگاهش را در بستر مرگ میبیند برای او دعا میکند ،
دستهایم را بالا بردم تا برای آن مادر دعا کنم اما دیدم. ابری دیگر زیر نام هوش مصنوعی جای اورا گرفته که خودش شریک دزد و رفیق قافله است. به او التماس کردم. بگذار این سر زمین قدیمی همچنان در دل خاک کویر زنده بماند تو داری برای اربابان خانه های رویایی مانند لگو درست میکنی بگذار این چند خشت قدیمی. حد اقل تا روزیکه من زنده ام باقی بماند .
در همین حال. که اشک میریختم با خود گفتم :
مگر آن مادر در حال احتضار به توچه داد که اینگونه برایش به سوگ نشسته ای . غیر از بدبختی توهین بی اعتباری متلک فحاشی سختی گرسنگی زحمت وسر انجام اوارگی چه نصیبی از او بردی. وشیطان را برایت فرستاد تا أخرین قطره خون ترا نیز بمکد که خودرا نجات دادی ،اینهمه گریستن وزاری برای چیست ؟…
…،برای آن خاک . برای ان چند قطره خون اجدادی برای أن کودکی وبیگناهی که خیلی زودتر از موعد بزرگ شد برای دایه ام ،برای عمه جانم برای شیرینی های خوشمزه دست پخت او اول کودکی بدی نداشتم جوانیم ویران شد ،
اما در جوانی دیگر کسی نبود غیرازچشمان هوس باز وهیز مردان وحسادت زنان ودختران ، زیبا شده بودی
و……حتی نزدیکترین کسانت بتو خیانت کردند واز پشت بتو خنجر زدند .
ساعت تازه روی عقربه سه بود که برخاستم به اطاق دیگری رفتم. تلویزیون روشن نشد اینترنت نداشتم. طبیعی است آن خدای تازه وارد همان هوش مصنوعی نمیگذارد آنچه را که حقیقت است من میل به تماشای آنها دارم ببینم کلیدرا میزند ،
دور اطاق راه افتادم یادم آمد که کتابی را شروع کرده بودم دفترچه را برداشتم ونوشتم نوشتم نوشتم وهنوز هم میگریم وهم مینویسم. وبه شهرطلایی در دل صحرای بی آب وعلفی میاندیشم که با کمک خدای جدید شکل میگیرد وهموطنان مرا بعنوان برده. به آنجا میبرند. تمدن پنجهزار ساله ما به زیر خاک میرود. شروع وپایه گذار این دنیای نوین هم یک اخوند است که در شهر مقدس بزرگترین فاحشه خانه.ر سمی را باز کرده دختران وزنان گرسنه ایرانی را در بغل مردان عرب جای میدهد تا نسلی تازه بسازد وخود سود فراوان میبرد ونواده اومانند شیخ نوری میشود ،،،،،،نوری زاده !؟ پایان
ثریا 07/06/2023 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر