جمعه، تیر ۳۱، ۱۴۰۱
چه شد چگونه شد !
چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۴۰۱
آیت الهی نوین
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !!
چشمت که فسون رنگ می بارد از او / افسوس که تیر جنگ میبارد از اوبس زود ملول گشتی از همنفسان / أه از دل تو که سنگ میدارد از او
کم کم باید در زمره خاک شدگان تاریخ وگمشدگانی نظیر أشور وکلده وبابل در بیاییم و باز ماندگان ما که در رگهایشان خون بین الملی جاری آست تنها. بعنوان یک افسانه از سر زمینی یاد خواهند کرد که مردمش. مانند نهنگ های سالخورده به یکباره دست بخود کشی زدند وسر زمین را اول از دین وایمان بیزار وسپس با احترامات فائقه به دست چند ادم نفهم مزدور وقاتل تقدیم. به آیت اله دیگری نمودند که از کوههای یخ میامد وبه أبهای گرم احتیاج داشت سفارش کردند به هر روی مواظب حجاب زنان باشید اگر چه در خلوت بقول ایرج میرزا. دودست او محکم بر پیچه اش باشد مهم نیست چه چیزی درون ماهیچه اش هست .
شب بدی را گذراندم. حال باید به رفقا بکوبم دیکر نمایش تمام شد پرده ها فرو افتادند مدالهارا از گردن و مچ دست خود باز کنید و ادای یک وطن پرست واقعی را درنیاورید
صدها دکان ودکه باز شد صرافی پی پال هم مرتب در کار پرداخت به آنها بود. تا بتوانند قصه حسین کرد و امیر ارسلان نامدار را در شکلی دیگر بیان کنند ،
مردان عبا بدو .ش نعلین وپوش ردا به دوش مشغول معامله سر زمین اجدادی ما بودند اول معادن مس طلا ،بعد أبهای زیر زمینی و. نوبت نفت وگاز ودست أخر همه اربابی ان سر زمین را نیز. به آن سیبری نشینین فروختند وامروز ما مانند ارامنه ویهودیان قدیمی واشوریان وبقیه دردور دنیا آواره وگدای مسکین در خانه بیگانه هستیم .اولین روسی بهترین تکه مرا. که جانم به جانش بسته بود با خود برد دیگر خیلی کم اورا بعنوان یک. میهمان یا مردی که برای دیدن دایه قدیمی خو د آمده آست میبنیم هیچگاه سر سفره من ننشست. وهیچگاه دیگر دست پخت من برایش مزه نداشت اما خمیرها ی مچاله شده با گوشت خوک ونخود برایش لذت بخش بود با رانها سفید بلورین و هرچه آرزو کرد برایش فراهم شد از یک توله دوهزار دلاری تا یک مانه چند میلیونی ، من تنها ماندم ،
دومین وبهترین تکه مرا یک امریکایی برد ، واخرین را یک اسپانیایی زرنگ. ،
حال از مرکز درمان سرطانی هاربمن زنگ میزنند که تنها هستی ؟. خوب هفته آینده. برای معاینه تو خواهیم آمد ،
خوشحالم که دیگر نیستم تا. آخرین ننگ را بر جان بخرم ..
تنها اولین فرزندم که سالهاست از من دور است میل داشت با یک دختر اصیل ایرانی ازدواج کند که،،،،،نشد
بستم بهشت ودوزخ آن عقده گشای/ مارا نگذارد که در أییم زپای
تا کی بود این گرگ ربایی بنمای //سر پنجه دشمن افکن ای شیر خدای
پایان قصه
ثریا ایرانمنش بیستم ماه جولای 2022 میلادی
اشعار از ابیات حافظ شیرازی
سهشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۱
أتشی بر جهان هستی
برتن پیچیده خوشه های نرم گندم . / چادر سرخی از آتش بر هواست
تک درختی خشک و تشنه در پهنه آن زمین
تشنه میماند در شعله های سرخ آتش
از کبود آسمان نیست دیگر خروشی
میگریزد از ستون این لهیب در افق لاله های دشت ،
میمکد ذرات. داغ آتش
می گشاید دیو شب دود واتش را
زندگی را تنگنتر کرده میگیرد این پیر را
دیگر از باد خنک. آن رحمت پربرکت نیست خبر
تیرگی سر کشیده از همه. جا هم بام ودر
پشه مرده ای آمد ونشست روی این صفحه او هم میداند. که دیگر چیزی برای گفتن باقی نمانده گفتنی ها گفته ویا نوشته شده است ،
ما در پناه دیو شب بی آرام چشم به افق سرخ دوخته ایم. باز این لهیب آتش ازکجا بر خاست ،
«بارسلونای» زیبا همه جنگلها ودرختان ومزارع وتاکستانها بی امان میسوزند گویی بنزین روی آنها ریخته اند این شعله ها غیر طبیعی و….قامت بلند درختان بر زمین میافتند. تا کوته قامتان وگور زادها بتوانند میراثی گرانبهابرای آیندگان خود با تفکرات. فضای باقی بگذارند،
طبیعی است که این آتش سوزی ها روی اقتصاد نیز اثر میگذارد حال خمیر های یخ زده از انبارها بیرون آمده وبشکل یک هیزم خشک. بجای نان بما عرضه میشود بیشتر یخچالها وخنک کنندگان وقفسه های مواد غذایی سوپر ها خالیست هوای سنگین داغ روی سینه م’ نشسته نفسم. را گرفته و…..در انسوی جهان آن جنایتکاران دین فروش اسید هارا ا بیرون آورده اند تاصورتهای زیبارا از شکل بیاندازند وفرشتگانی مانند جهنم خودشان برای اطرافشان بسازند بد جوری شهوت آن هارا فرا گرفته زیر شکم آنها باعث رنج است شکمها سیر ند تنها بایدزیر انرا نیز سیر کرد. ،
دیگر میلی ندارم به انسوی جهان بیاندیشم دود های ناشی از خاکستر بر جای مانده در پشت سرم به گلو وسینه ام حمله برده ونفسمرا تنگ کرده شیطان پرستان در پستو های خود مشغول تدارکند تا آتشی جدید بر پاکنند سر زمین خودشان همیشه مرطوب ومطلوب است آتشی بر نمیخیزد اما میتوان اقتصاددبگران را ویران ساخت تا بتوانند بهای عیاری وباتکهای خصوصی خودرا بپردازند آن جنگ مضحک تبلیغاتی چندان برایشان سودی نداشت حال. جنگی دیگر اول با آتش شروع میکنیم ،
، لعنت بر شما
پایان
ثریا ایرانمنش نوزدهم جولای 2022 میلادی
دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۴۰۱
تنها یک شعر
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .
این سروده از شادروان حسن شهباز است که در أخرین سالهای عمر پر برکتشان. این کتاب را بمن هدیه دادند ، روانشان شاد ونامشان همیشه گرامی
——————————-
چوکفر از کعبه بر خیزد. ، کجا ماند مسلمانی / چوکافر پرورد مسجد چه سود از احکام قرآنی
چو زاهد در حریم حق ز راه مکر وریا پوید / چه حاصل ز زهد ومستوری چه طرفی از مسلمانی
چو عابد با حضور دل نگردد سوی حق واصل / چه سود أیین عمرانی ، چه فیض از دین نصرانی
چو صوفی رو به فسق آرد موحد سوی میخانه / چه واجب سجده بر مصحف بر آن أیات ربانی
چو نوری از حقیقت نی ، نه در معبد نه در مسجد. / خداوندا تو برهانم از این ژرفای ظلمانی
صلاحی بده به گمراهان که دین جز مهر و یاری نیست / خدا أنجاست که افروزد فروزان مهر پنهانی
=======================سروده حسن شهباز « لوس أنجلس»
تقدیم به فاطمه کماندو های امر به معروف ونهی از منکر و عابدین ریا کار وسپاهیان جنایتکار .
پاینده ایران
ثریا ایرانمنش . دوشنبه هیجدهم. جولای 2022 میلادی
یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۱
نیمه شبان
شب از نیمه گذشته باید نزدیک به ساعت دو پس از نیمه شب باشد.
بلاگر را باز کردم دیدم به زبانی دیگر صفحه روشن شد . برایم مهم نیست أنچه مهم است. اینکه من از خود میپرسم چرا آمدم . آمدنم بهر چه بود وچه وقت خواهم رفت ؟. اینها همه سئوالهای بی جوابند
روزیکه اولین نوه دختری من به دنیا امد درست روز تولد من بود به درستی نمیدانم أیا ساعت هم همان ساعت یک ونیم بعد از ظهر بود ؟ در آن روز من رقص کنان خیابانهای وسیع شهر را طی میکردم گویی دوباره به دنیا آمدم ، أیا او نیز سر نوشت مرا به ارث خواهد برد ؟! نه امیدوارم که نه
زمان آنقدر زود گذشت تا چشم باز کردم دومین هم امدفارغ التحصیل شدند و تنها نوه دختری من مانند خود من به کار گل مشغول شد آنهم در سر زمینی دیگر. خوشبختانه تجربه تلخ مرا تکرار نکرد همسری بر نگزید وتنها با سگ کوچک مورد علاقه اش شب و روزش را میگذراند اورا درون کیفش میگذارد وبا خود به دفتر کارش میبرد. تقریبا همان رشته ایرا که من نیمه تمام
گذاشتم او تمام کرد وفارغالتحصیل دانشگاهی در لندن شد .
حال من مادر بزرگ شده ام. صاحب پنج نوه اما هیچ احساسی اینچنین ندارم با آنها رفیقم همسن آنها میشوم بازی میکنم آنچه که مرا ودار به این نوشتار دراین نیمه شب کرد. گفتار داماد عزیزم هست که اصرار دارد من بخانه آنها بروم وبا آنها زندگی کنم خانه ای بزرگ در اختیار دارند وچند اطاق آنها خالیست ، من
چگونه میتوانم. همه آنچه را که طی سالها بعنوان خاطره جمع آوری کرده آم رها کنم ودر خانه دیگری پانسیون شوم . میدانم. نیمی از بار این زندگی من روی شانه آنهاست بیشتر از همه تنهایی من و نداشتن یک کمک برای ساعاتی که دیکر از شدت درد قدرت حرکت ندارم ،اما من خانه کوچکم را دوست دارم واینکه نوه های من. به دوستانشان میگویند منزل ماما بزرگ بودیم واینهم پول گرفتیم برای تولد وبا عید مرا لبریز از شادی میکند این تنها نشاط من است بعلاوه در خانه داماد او میل دارد تلویونرا به زبان مادریش تماشا کند من میل دارم به زبان اصلی. خوب این مسیله ای نا چیزی آست آنها آن همه پله در دو اطاق بدون بالکن دلخوشی من در حال حاضر بالکن بزرگ وزیبای من است که در باغچه آن گل کاشته ام وهر روز مانند یک مادر دلسوز با انها گفتگوها دارم. گلها وبوته هایی که کاشته ام بهترین دوستان منند. بعلاوه در خانه آنها دیکر من نمیتوانم. پذیرای نوه ها وپسرانم ویا دختر بژزگم باشم. تجربه خوبی هم ندارم هنگامیکه با آن مرد عروسی کردم. خانه خودم را پس دادم واثاثیه انرا بباد دادم ومادر را کشان کشان بخانه همسرم بردم او. در یک اطاق دربسته تنها مینشست کتاب میخواند وبا نماز میگذاشت ابدا میلی نداشت وارد محفل ومجلس دوستان آشنایان تازه شود سرش با بچه های من گرم بود. اشتباه بزرگی بود هم اورا خوار وکوچک کردم وهم خودم دیگر راه به جایی نداشتم. وبدبنگونه راهی دیار غربت شدم واورا به نزد فامیلش ودهکده مورد علاقه اش و زمین هایش. فرستادم دیگر هیجکاه یکدیگرا ندیدیم او در تنهایی مرد وپسر داییم صاحب اموال اوشد. برای من مهم نبود ، حال آسوده بودم که او دیگر رنج نمیبرد ،
اما وضع من دراین دیار بی کسی فرق دارد من در بین مشتی خارجی زندگی میکنم. بک کانون بینالمللی دارم آز امریکایی اهل سانفرانسیگو تا ، اسپانیایی. روسی وایرانی ؟؟!
در این فکرم چرا از من خواستند با آنها همخانه شوم ؟! من مقدار زیادی کتاب فیلم ونوشته دارم نیمی از آنها درخانه آنها به امانت کذارذده شده حال اینهمه اثاثیه را من چگونه در دو اطاق کوچک جای بدهم. چیزهایی که با آنها اخت شده ام انهارا میشناسم متعلق بخودم هستند. خانه خودم هست میتوانم هروقت میل دارم کولرم را روشن کنم وهر،گاه میل دارم به تختوابم پناه برم شما اینهمه اثاثیه را میخواهید در درکجا بریزید ؟!؟!
در نهایت که از خودم میپرسم این آمدن بهر چه بود ؟! کارم تمام شده همان خدمتکار قدیمی وباید صحنه را ترک کنم حد اقل هیچگاه من در حسرت وارزوی پولی تبودم امارامروز از صمیم دل از آنکه مرا خلق کرده نمیدانم کی وکجا تقاضا کردم حد اقل آنقدر بمن بدهد تا بتوانم بک پرستار خوب برای خو د بیابم وخیال همهرا راحت کنم حقوق ماهیانه من کفاف نمیدهد. تنها آب ،برق ،کرایه خانه و تلفن و ودیگر چیزی نمیماند خوشبختانه. چندان میلی به خوراک وته چین ورزشک پلو ندارم که درحسرت آنها باشم.
حال بر سر دوراهی مانده ام. من استقلال خودرا دوست دارم این آزادی را چندان آسان به دست نیاوردم. از خیلی چیزها گذشتم از آن خانه بزرگ آن فرشهای گرانبها آن لوستر های کریستال قدیمی آن ظروف رزنتال آن نفره ها آن پرده ها واز همه مهمترین آن پاسیوی زیبای لبریز از کل وگیاه همهرا گذاشتم با بک چمدان وبچه هایم راه فرار. را در پیش گرفتم بدون هیچ پشتوانه ای. در کنار منقل تریاک وپطری های الکل ورقص وعشوه زنان خود فروش جایی نداشتم راه من افکار من روش من چیز دیگری بود . میهمانی های مجلل با حضور. خوانندگانی نظیر دلکش هایده گلپایگانی بیتا توکل عماد رام اینها برای من نبود . من در اطاق خودم داشتم کتاب میخواندم وخبر از انچه که در زیر زمین با منقل های لبریز از ذغال وتریاک سناتوری وبطری های ویسکی وسفره پهن شده بود کاری نداشتم حساسیت شدید. ونفس تنگی وألرژی بمن اجازه نمیداد درکنار آن بیدردان بنشینم ویا چرت بزنم. شاعر بزرگ سالار سخن. ترانه بسراید .
گویی همه آن روزها مانند بک فیلم از جلوی نظرم گذشت حال روز کذشته داماد خارجی من از من میپرسد گه چه موقع تصمیم داری با ما زندگی کنی ،
هیچوقت ، نه هیچوقت واین أخرین تصمیم من است . شاید همین باعث شود. زودتر از خدمت دنیا مرخص شوم ، کسی یادستی نیست که بمن کمک کند باید بیاری همان سیلی صورت خودر سرخ کنم وبگوبم نه ! من زندگی خصوصی خودرا با حضور افکارم دوست دارم وانرا از دست نخواهم داد، همین آپارتمان کوچک اجاره ای برایم کافیست و خداوند بشما عمر با عزت بدهد مرا رها کنید ،
پایان ،
نیمه شب یکشنبه هفدهم جولای بیست ودو میلادی
ثریا
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم. ،،،،،،،،، بدان آمید دهم جان که خاک کوی تو باشم «سعدی شیرازی