پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۴۰۰

زمین هم میمیرد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

شب همچو آبی از سر این  برگها گذشت / هر برگ  همچو  پنجه دستی بریده بود / هرچند نقشی از کف این دست نخواند /  کف بین  طالع  هر برگ دیده بود ! ........زنده نام " نادر نادر پور از کتاب سرمه خورشید .

-----------

هفت روز است که  آتش زبانه میکشد زمین  بالا آورده  آتشی سوزانده همراه پرتا ب سنگهای آتش زا بسوی زمینها . خانه ها . دشتها . ودریا . هفت روز است مردم سرگردان  خانه برباد داه از فراز خاکسترهای سوزان میگریزند جاده ها لبریز از خاکستری داغ است .

در سال 1970 یک کارتون  معلوم نیست به دست چه کسانی  درست شد که وضعیت امروز را برایمان به درستی تشریح میکرد درون پوست مردم  چیپسی فرومیکردندواورا به بردگی بی چون وچرا وا میداشتند وخود بار هارا بسته بسوی کرات دیگری عازم سفربودندوخیال داشتند که زمینرا نیز نابود سازند که دست طبیعت به کمک مادر آمد وزمین نجات یافت تنها دو نفر روی زمین باقی ماندند و.....

حال برای ما نمایش روز قیامت را گذاشته اند تا ما بترسیم . دروازه اتوال را رویش را پوشاندند تا آهسته اورا سر به نیست کنند مردم سرگرم فریاد زدن ویا تماشای دفتر بهداشت ریاست جمهورند که بلی ایشان هم ویتامین بی 12 را تزریق کردند !  اما واکسن ها ی مانده واز تاریخ گذشته آلوده  به سرب والومینیوم وارد پیکر فرزندان ما میشود  این احساس شادمانی وخود ارضایی آن مردان وزنان بیچاره  ای است که دیگر خود وروحشانرا به شیطان فروخته اند وراه برگشتی ندارند .

روزی زنگهای کلیسا به صدا درمیامد مردم ارام وگروهی بسوی کلیساها میرفتند درمیانشان بودند کسانی که حقیقتا به  خدای واحد ایمان داشتند دستها بالا بود لقمه نانی بود شادی بود رقص بود اواز بود یکدیگررا  درآعوش کشیدن بود ناگها ن دریک روزهمه را بستند وهمه را خانه نشین کردند که بلی بلای اسمانی از راه رسید ! چرا شمارا نبرد درپارتی های شبانه ونیمه شبانه شما ودر حال نشئه نیامد شمارا ببرد تنها مردم  میبایست قربانی شوند؟ کلیسا بسته شد صدای زنگها برای ابد خاموش گردید کشیشان مومن در خلوت با چند نفر دعای صبگاهی را بر میاورندوشبانه نیز . .

حال امروز دربرابر عظمت این آتش سوزی این بالا آوردن زمین همه تنها تماشاچی شده اند هیچ دستی بسوی کمک اسیب دیدگان دراز نشد مردم با چند تکه لوازم  مورد احتیاج  فرار میکنند خانه ها مانند قوطی کبریتهای روی هم سوار فرو میریزند استخرها لبریز از مذاب اتش زا میشوند اما دنیا سکوت کرده است . سکوت  فعلا آن قاتل را باید به سازمان ملل دعوت کرد وخندید  باید  اورا چسپیید وآن آ دمکشان را که به خاور میانه فرستاده ایم تا جنگی راه بیاندازند روزهای وصا ل ما را شیرین تر کنند دلکقایشان نیز در لیاس آخرین اخبار  ویا خبرهارا ویا بقول خودشان فیک نیوزها همه خریداری شده تنها از حجاب آن زنک خواننده شصت ساله که تازه حجاب بر سرکرده  بحث و جدال میکنند مردان وزنان جوان و ورزشکار درزندانها ناگهان سکته میشوند ناگهان مرده میشوند ناگهان به یک جسد تبدیل میشوند  دنیا ساکت است دنیایی نیست دنیا را شیطان و مریدانش اداره میکنند با هیبت های نکبت وچندش آور پیر زنان یائسه تکیه برصندلی های  قدرت داده اند ومردان مرده  درون تابوت را آرایش کرده ودار به سخن رانی میکنند دنیا  هم کراست هم کور .

مردم زیر فشار فقر وبیماری بیکاری ودردها جان میسپارند عیبی ندارد هرچه کمتر برای ما بهتر جمعیت باید کم شود تا ما بیشتر بخوریم ....بعد؟ آه حالم را بهم میزنید هر صبح با دیدن  اخبار نزدیک است بالا بیاورم اینهمه دروغ ویا واینهمه خودفروشان بازار سر کوچه .

شب است ومیدانم دیگر کسی راه صبح را نمیداند  خدا را نیز در پستوی زمان پنهان کرده اند نامی از او نیست وستارگان شبها همه خاموشند نورهایشان طبیعی نیست  چراغک هایی هستند کاذب برطاق کذابی نصب شده اند آسمان ما گم شد ه است سال هاست که گم شده است ودیگر کسی چراغی دردست نمیگیرد تا راه خانه را بتو نشان دهد تنها درمیان راه درتاریکی سر ترا میبرد تا تکه ها ترا نیز بعنوان غذا تناول کند  ودنیا دیگر از خنده شیرین افتاب  بهره ای نمیبرد هر چه هست آتش است وهر چه هست رنگ وریا ودروغ . وما مردمان روستا همچنان درپی آن اب روانی هستیم که روزی در خانه ما جریان داشت وما با کف دست انرا مینوشیدیم وسپس سیبی را ازدرخت مهربانی میچیدیم واز آن بوی عشق را در میان سینه رها میساخیتم .

 هرچه بود تمام شد ما مرم روستا ودین اجدادمان که زرتشت بزرگ بود صاحب آن سر زمین بودیم مارا برون کردن وقاتلینی برجایمان نشستند حال در گرد جهان نیمی به درکستان نیمی به گرجستان و نیمی به هندوستان در ارزوی قطره ای آب خنک مهربانی ایستاده ایم .پایان 

 ثریا ایرانمنش / اول مهرماه  2750 پارسی . / 23. 09/ 2021 میلادی 
 ( توضیح : از غلط های املایی من  چشم پو.شی نمایید هوا بس تاریک است ومن تشنه ")!

چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۰

سیاره میمونها


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور !!!!

با این ابیات از خواب برخاستم  شب گذشته لیوان آب روی کمد بالای سرم وارونه شد مهم نیست تاصبح تشنه میمانم منکه عمری تشنه بودم  این چند ساعت را نیز تحمل میکنم  به سایتی که تازگی ها یافته ام ومرد جوانی تاریخ را بصورت افسانه ای شیر ین بیان میکند گوش میدهم  رسیدم به  خواجه شاخدار !

کامنت گذاشتم که ما زرتشی ها صاحب اصلی ان سر زمین بودیم مارا راندند ودزدان وآدمکشان بر جای ما نشستند دیگر این افسانه ها بیهوده است .

روز گذشته فیلم ماشین زمان را میدیدم این روزها خیلی  این فیلم را نمایش میدهند  وکتابش را بصورت صوتی روی صفحات مجازی میگذارند باخود گفتم  شاید ما در سیاره میمونها زندگی میکنیم  وواقعیت هم همین است . حال من سر شار از شادی آن ابیاترا  زیر لب زمزمه میکردم بیچاره " حافظ" هم دران زمان فریب همان افسانه هارا خورده بود ودل سوخته خودرا با این گفته ها شاد میکرد همه زندگی ما با افسانه ها گذشت تا رسیدم به مرز واقعیت حال دور سر زمین هارا دیوار میکشند " کلونی " درست میکنند اثار گذشته را یک به یک  آهسته زیر اسمان تاریک شب پاک میکنند ومردم را به زور وارد یک نمایش مسخره کرده اند خوف ووحشت را دردل همه پراکنده اند وما کاری نداریم  درزندانهای  خود وبه نمایش غم انگیز بازیکنان سیاسی مینگریم . 

نان هست / دندان نیست / لباس هست // تن نیست / فریاد هست اما گلو بسته است چه غم انگیز بود تماشای آن دیوارها وان کمپ هایی که برای ما آماده ساخته اند وسوزن های کشنده ای را که به زور بر پیکر ما فرو مینمایند درعوض در عوض (( مستر شو وتلنت شو )) را ساخته اند برای ااینده اشپرهای ماهر ورقاصان وخوانندگان جوانی که بزم هارون را   گرم وروشن نمایند  هارون ها یکی نیستند  چند صد نفر وبا صدها هزار ویک شب !

ما آهسته آهسته به پایان راه  نزدیک میشویم  راهی طولانی وپر خطر بود اما ما ازآن گذشتیم  به همراه خار  مغیلان /حال آن مردی که راز افرینش را با تیشه خود بر سقف ها نقش کرد  مردی که داودرا جان داد از مرمری بیجان  .به او حیات جاودانی داد ایا میدانست روزی دردست میمونها از میان خواهد رفت ؟ 

او بر این باور بود که تندیس ها درسنگها پنهانند  تنها باید لایه هارا شکافت امروز لایه آسمان نیز شکافته شد ومادر طبیعت فریادش را به اسمان فرستاد. ما دلخوشیم که اتومبیل " تسلای " ما درون گاراژ دارد به همه لبخند میزند .

برق به بالاترین قیمت  خود رسیده خوب دستگاهی اختراع کرده ایم که مصرف برق را کم میکند !!! ما  با  این دستگاه دلخوشیم قیمت برق فرقی نکرده تنها یک دکور به خانه خود اضافه کرده ایم  بهر روی باید راهی برای فریب مردم یافت ودرمسابقه میلیاردر شدن پای گذاشت مهم نیست شهر ها ویران میشوند مهم نیست رودخانه ها خشک میشوند مهم نیست دریاها آبهایشان مسموم وبخار میشود مهم نیست اقیانوسها غرش کنان عده ای بیگناه را درکام خود فرو میبرند مهم نیست داروهای مسموم انسانهای بیگناه را به گور میفرستد  شهر ها تبدیل به گورستان شده اند   مهم این است که " سهام " چه میگویند ؟!  مهم این است که شهر مقدس باید تا  کنار  اقیانوس اطلس ادامه یاید مهم این است که جناب " کاف : میل دارد دنیا را یکی ساخته خود  سلیمان زمان شود  مهم سهام است که .خوشبختانه این روزها فرو ریخته است !!!پایان 

 ثریا ایرانمنش . 22/09/2021  میلادی !



دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۴۰۰

ما دانستیم


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا 

آتش فشانی  در جزیزه لاس پالماس یا جزایر قناری  برخاسته  وبه همه ما صبج بخیر میگوید ! در گذشته کتابچه هایی دردسترس ما گذاشته بودید که نزدیک شدن روز قیامت نشانی هایی دارد تصادفات قطارها  / سرنگونی هواپیما ها /  جنگهای داخلی وخارجی  فوران کوههای آتش فشانی هجوم قبیله آدمخواران به سر زمینهای قدیمی ودست آخر بیماری های غیر قابل علاج ومرگی که همه را درو میکند "تنها یک چیز را در آن کم گذاشتید که ما مرگ را به شما مجانی  هدیه میکنیم ! آنهم درلبا س کمک های خیریه و بیطاران  وحاصل دانش وعلم !!!! 

نگفتید که دستهای مارا درزنجیر میکنید ایهایمانرا میبندید ودهانمانرا نیز با پوزه بند محکم میکنید که حتی راه نفس را ازما بگیرد وعزراییل را از گور بیرون کشیده بعنوان رهبری بر بزرگترین  سر زمینهای جهان می نشانید وعزراییل هر روز دستور کشتار میدهد ودور خودش چرخی میزند تا دوباره به گور برگردد نه اینهارا بما نگفتید اما ما تحقیق کردیم وخواندیم ودیدیم که همه آنهاییکه شما در آن دفترکذایی بعنوان دین برای ما نوشته اید حاصل کردار هشتصد ساله پیش شماست که " چگونه میتوان بر دنیا جاکم شد  " ......؟ این سوگند بین شما تا امروز که نبیره های شما جای شما نشسته اند  حکم میکند وحاکم است قحطی دروغین را بوجود میاورید انبارهارا پر میکنید اما بازار خالیست  مرگ را بشکل واضحی در میان مردم رواج میدهید از جوان پیر وکودک خردسال اول آنهار ازمایش میکنید تا ببیند برای بردگی آینده به دردشما خواهند خورد یا نه ودرغیر اینصورت آنها هم به جمع رفتگان خواهند پیوست  اردوگاههای مرگ را هم ا کنون برایمان ساخته اید تا اگر کسی سر پیجی کرد اورا درانجا بخوابانید این برنامه را را قبلا یک بار امتحان کردید (( گروهی را ساختید  جوانان تازه  رشد کرده ونادانرا به آنها سپردید  سپس آنهارا در یک شهرکی  برای ازمایش روانه کردید  . مردان را از زنان   جدا کردید پدرها را  از فرزندان وهمسرانرا از یکدیگر جدا کردید وقدرت باروری را از آنها گرفتید  دستور تخلیه زنان را دادید زنان را به بند  کشیدید  زنان تنها برای هوسرانی  آماده شدند تا  خدمتگذاز خدای ساختگی خود باشند   آنهاییکه پیر واز کار افتاده شدند به همان اردوگاههای مرگ فرستاده شدند وهنوز معلوم نیست زنده اند یا مرده وچند صد هزار گور دسته جمعی درانجا  لبریز از آن بیچارگان است ))؟!گر وهک کارش ر ا خوب انجام داد وشما دانستید که میتوانید آنچه را که لازمه پیشرفت شما در آینده هست روی بشریت وجهان زنده ما انجام دهید .

اما ! هنوز هستند کسانی که دست شما را خوانده اند تن به مرگ خود میدهند اما تسلیم شما نمیشوند گرسنگی را بر نانی که شما مانند یک تکه استخوان جلوی آنها می اندازید ترجیج میدهند ومرگ  تا زنده ماندن درکنار شما نیز ارجحیت دارد .

 بلی بدین سان میتوان  بر دنیا حاکم شد وارباب شد ود رجزایزی خصوصی به آدمخواری وسکس پرداخت ودرابهای روان رودخانه ها شنا کرد وبر اسمانی که روزی همه سر ها بسوی آن بود واز آنجا طلب میکردند حال دراختیار شماست بخدید . " صفحه سیاه عکسبردرای خودرا تمام کر د وگذاشت تا من بقیه دردهایمرا بنویسم "

 دیگر دردی نیست عرضی نیست غصه ای هم نیست من یکی شبی صد هزا بار میمیرم وزنده میشوم  وتنها آرزویم مرگ است تا جهان کثیف والوده  شما را نبینم  آرزویی   هم ندارم ریش وقیچی به دست شماست اما جان من دردست خودم میباشد .

نمیدانم در جهان چند صد هزار نفر بیدار شده اند تا جلوی حماقتهای شمارا بگیرند وآایا موفق خواهند شد > یا طعمه گلوله های سربی میشوند؟ و ....دیگر .(هیج) ! پایان 

ثریا ایرانمنش / 20/09.2021 میلادی " ایا اوهنوز دراسمانهاست  یا زایده افکار ماست  " ؟1

یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۴۰۰

کتاب

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

به تو درود میفرستم که با " قلم "برخاستی نه با شمشیر .

اکنون ما اسیریم . همه جهان اسیر است 

ما درست مشنی پست وفرومایه اسیریم . باید درود مرا بپذیری  

این درود از دلی پر درد بر میخیزد  ترا نخواهد سوزاند 

امروز همه ما آشفته حالیم  حتی اجداد ما درخاک آشفته حالند 

شمشیر تو  از زنجیر ها درخشان تر  است 

برخیزید ای مردگان  رونده روی زمین 

زنجیر هارا پاره کنید قبل از آنکه وارد اردوگاه  مرگ بشریت شویم 

به ایزد پارس سوگند میخوریم که هرگز اسیر نشویم واسیر نمانیم 

تو برخاستی . من نیز برخاسته ام دیگران  نیز برخاسته اند 

همه باید برخیزیم قبل از آنکه کوره های آدم سوزی را دوباره برپا سازند

درود بر تو که قلم را برداشتی  وشمشیر تو براق تر شده است 

در سر زمین ما گورها  همه سر بر آورده اند  کودکان ما به خاک می افتند 

 باید برخاست  . برخاست .با درودها وستایش های خود به ایزد دانایی .

بتو درود میفرستم که قلم را برداشتی .

 ثریا ایرانمنش / 19/-9/2021 میلادی 


 

شنبه، شهریور ۲۷، ۱۴۰۰

فرهنگی که سوخت

دلنوشته امروز / ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

برنامه ای از تلویزیون این سر زمین پخش میشد مثلا تاریخی  تنها  مسجد کوردبا برایشان خیلی اهمیت دارد که امروز آنرا به نمازخانه  مسیحیت تبدیل کرده اند  مردی از سلسله اعرابی !  داشت با افتخار از ساختمان  وستونهای  پیچ در پیج وانعکاس صدا دران سخن میگفت  ! خوب چیزی نداریم بگوییم که این مسجد با کمک همان کارگران بدبخت اسپانیایی ورومی وایرانی ساخته شده ارشتیکتهای مهم آن زمان منجمله ایران نیز نقش دراین ساختار   داشتند تا اینجا مهم نبود که ابو ریحان بیرونی را بعنوان یک فیلسوف اسلامی عرب  وابو سینارا با به عنوان اولین طبیب جهان عرب معرفی میکرد میخواستم شیشه تلویزیون راخورد کنم  اگر تلفن را بردارم وبه آنها زنگ بزنم  میگوید " اگر کاری دارید تکنیکی شماره یک را فشار دهید اگر فلانید دو را واگر //.... وهمچنان دست آخر یک ماشین بمن جواب میداد که پیام خودرا بگذارید بعدا با شما تماس گرفته خواهد شد کاری که  این روزها در همه شرکت ها وکمپانی ها و بانکها مد شده  بهر روی خون خونم را میخورد تلویزیون را خاموش کردم ....اوف ردیف واکسن ها دوز سوم  برو بمیر......... 

نه ایران وسرزمین پارس و کاسیین برای همیشه به غنیمت اعراب بدوی در آمد واز میان رفت حال اگر چند باستان شناس با وجدان هم تصمیم  به بیداری مردم بگیرند صدایشان درهمان چهار دیواری اطاقشان گم میشود .

مردی که باید ظاهرا جوان باشد در لباس لطیفه وقصه  افسانه های پارس را بیان میکند اما تازه شب گذشته  گفته شد که تخت جمشید هیچگاه به دست آن مرد یونانی ومعشوقه اش تاییس اتش نگرفت اصلا تخت جمشید نسوخت حمله اعراب  سپس مغولان وغیره آنرا ویران ساختند وعده ای هم تکه های خوب را برداشته برسر در باغشان چسپانیدند !!!حوب سالها درتاریخ بما گفتند که اسکندر خان کبیر  تخت جمشید را به اتش کشید حال باید حرف این جوان تازه وارد را باور کرد وطبق کدام ماخذ او از طریق کلمات شیمی وفیزیکی  ویرانی را بیان میدارد که خاک با آهک چگونه تبدیل میشود  وچه درمیاید وچگونه سقت میشود این تاریخ ماست !

حال چهار تا ستون سر شکسته تنها سر شکستگی های ایرانیانرا نشان میدهد درعوض اسلام محمدی  به پیش میتازد مردک تا کلاس ششم درس خوانده وغیراز حوزه علمیه وطهارت پایین تنه چیزی ندیده  ریاست جمهور شده وعبای دکتررا بردوش میکشد ....وای تا به کجا باید برویم وچگونه بمیریم بیصدا جوانانرا  بطور عمد درون کانالهای آب خفه میکنند ویا درزندانها میکشند  پیر وپاتالها دیگر رمقی ندارند عده ای هم بی تفاوت خوب کی چی مگر چه فرقی داره ؟ عرب یا رومی یا یونان یا ترکی ! جهان وطنی بهترین است هرکجا که شب اید خوش اید سرت رابر زمین بگذار وبخواب !زندگی دور روزه  برو خوش باش !!!

وآنهاییکه درس خوانده وودانشگاه دیده وصاحب فرهنگی شده اند هریک ماله ای برداشته اند با تشتی از گل و بر روی آنچه که مربوط به گذشته است ماله میکشند واز این حیوانات دفاع میکنند بهر روی جیره میرسد بهتر  از کرایه نشینی وخانه به دوشی است !!! باید  بلد بود درکجا و چگونه خودرا فروخت مهم نیست چهارتا سنگ وکلوخ رارویهم گذاشته اید وبه ان مینازید !!!! درهیج یک از این رسانه های غربی یک ایرانی اصیل دعوت نمیشود یا یک تاریخ دان واقعی  خودی نشان دهد  همه  همان ماله کشان آنهم با برچسب حقوق بشری که دیگر وجود ندارد! 

همه هستی من ایه تاریکی است که دران تکرارکنان ترا فریاد میزنم ! همه هستی من یک تکه رومیزی دست دوزی شده از سر زمینم بنام ( پته دوزی ) است که انرا به نمایش گذاشته ام وکسی ابدا توجهی به ان ندارد وافتابه ای که روزی لگنی زیر ان بود وروی آن نقش تخت جمشید است یک افتابه مسی !!! اینها همه تاریخ زندگی مرا تشکیل میدهند ونشان دهنده هویت بر باد رفته من میباشند . بقیه رادراخبار روزانه بخوانید یا بشنوید یا دریوتیوپها دنبال کنید راست  ودروغ را به هم میبافند وبعنوان صبحانه / ناهار / شام بخورد شما میدهند وواقعیت زیر خروارها ریا ودروغ وخیانت گم شده است .پایان 
ثریا / شنبه 18/09/2021 میلادی  

جمعه، شهریور ۲۶، ۱۴۰۰

شکسته


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا

آسمان زیر او ج بال تو بود  / چون شد  ای دل که خاکسا رشدی ؟ / سر به خورشید داشتی  و دریغ / زیر پای ستم خار شد ی! ...........از دفتر  مشق سیاه " ه. الف سایه " 

زمانی که تو به دنیا آمدی ! من ده ساله بودم  ! چه کسی باور میکرد روزی در دو قاره  یکدیگررا  بی آنکه بشناسیم بهم پیوند بخوریم ومن دراوج درد فریاد بردارم  که مواظب همه چیز باش ! خط / زبان / شعر / موسیقی واز همه مهمتر زبان مادری  ........وحفظ اراضی ؟!

امروز دیدم  که چه شیرین با دخترت فارسی  حرف میزنی دخترک نباید بیشتر از سه  سال داشته باشد و.خوب زبان ترا میفهمید چه خوشحال شدم  حظ کردم  وتو خندیدی  نوشته بودم  آنچنا ن بازی های او ترا سرگرم میکند وشیرین است که حتی زرتشت را  نیز به خنده وا میدارد ..

امروز در چها رراه غروب  سرد زمان ایستاده ام  وبه دنبال  چیزی هستم که روزگاری

 در کودکی آنرا گم کرده ام  . بی آنکه بدانم چیست . 

هر صبح   از زیر بنای  یک شامگاه خسته / فرسوده با احتیاط بیرون میایم وتا ظهر سایه وار راه میروم بی آنکه کسی مرا ببیند ویا من کسی را ببینم  واین سایه هر روز دراز تر میشود .

 راه زبانم را بستند وانرا کور کردند حال دیگر هوسی ندارم  و آرزویی نیز دردلم نیست آن روزها سر زنده وبا نشاط بر میخاستم از اینکه کاری دارم ومیتوانم انجام دهم . حال  همچنان چشم به نخ های رنگا رنگ میزدوزم که بی هیچ هدفی به دنبال سوزن  میچرخند شگلی پدید میاورد بی آنکه بدانم چیست .

نه از  با لارفتن نردبان  زمان نمیترسم واهمه ای ندارم پیری نیز شکوهی دارد که هر کسی را به ان شکوه واقف نیست تنها  به این میاندیشم  که ناگهان روزی از پشت پنجره ای که به تاریکی ها باز میشود نوری بتابد ومن چهره ترا ببینم. آنگاه میدانم  که آماده صعود به آن قله های بلند دست نیافتنی هستم .

الان اینجا ظهر است !  ظهری که میان آفتاب نیم خیز پاییز وتابستان  بی هدف میاید ومیرود ومن دیگر به هیچ چیز نمی اندیشم همه سایه هارا نقش بر اب دیدم  همه چیز دریک فریب بزرگ فرو رفت  ومن تنها درپی سایه ای هستم که در جلوی من راه میرود  ومیدانم که کم کم در یک نیم روز خورشید نیز خواهد مرد .

چیزهای زیادی نوشئته ام که درصندوق خانه پنهانند از ایستادگی وقدرت خودم تعجب میکنم  .

آن روزها تنها هیجده سال داشتم وتازه عروسی کرده بودم  نمیدانستم او از کجا آمده وهدف وآمال او  چیست او از مهره های درشتی بود که زیر دست مادرش  با سایر جوانان رشد کرده بود  سه ماه بعد او به زندان رفت من دیگر خبری از او نداشتم هیچکس جوابگوی من نبود ..............

روزیکه لاشه خورد شده اورا از " حمام  " لعنتی جلوی پاهایم  ائداختند  ترسیدم سرش را بلند گرد وگفت " جلوی اینجا گریه مکن ! نه گریه نکردم خیره به پیکر نحیف ولاغر او که زیر شلاق سیمی خون الود شده بود با دستهایی که از پشت بسته بودند نگاه میکردم سپس رفتم.

دوماه بعد احضار شدم به همرا ه سایر خانواده اورا وسط حیاط به همراه  برادرش دراز کرده بودند وجلوی ما شلاق میزدند شلاقها چرمی  وسیمی بودند چرم را درآب خیس میکردند  وسپس با سیم بهم می بستند چرم در افتا ب جمع  میشد وسیمها باقی میماندند با هر ضربه خون از پیکر او فوران میکرد من ساکت ایستا ده بودم   بی هیج حرکتی گوی  تماشا چی ک تاتر هسستم ..

سپس افسر مربوطه جلو آمد دستی به صورت من وخواهر وماد ر او کشید وگفت " می دانی که سربازان همه هم قوی هستند و زبانی را نمیدانند تنها با یک دستور ...... آنجا غش کردم / 

از انفرادی به عمومی منتقل شد ومن میتوانستم  هفته ای دوبار به ملاقات او بروم  هر بار ا ترس  جانم به لب میرسید  چشمان دریده وهیز آن مردان که با لبخندی طنز آلو.د  میگفتند " میدانی ..... اینها  خلالن  من بی آنکه حرکتی انجام دهم ته دلم یخ می بست  وقت خصوصی میگرفتم بین من واو دو میله جای داشت وسربازی مرتب در حال رفت وآمد بود  وبادی از خودش در میکرد معلوم شد باید پولی کفت دست او میگذاشتم تا جلوی شکم خودش را بگیرد  خانه ام را ویران کردند اثاثیه ام به یغما رفت ........اما من همچنان مانند یک تکه سنگ ایستادم و هیج کجا کاری بمن   داده  نمیشد اول به ساق پاهایم مینگریسند وسپس سینه ام را از نظر میگذراندند خوب !!!!  شایدتوانستیم کاری برایت انجام دهیم ........ آخرین مرحله دریک انبار زیر یک نور  چراغ کوچک برای یک دفتر کار میکردم ومجبور بودم از درب عقب رفت وامد کنم .

او آزاد شد  وآمد ......اما  من دیگر خودم نبودم  نه آن من درمن مرده بود وبدین سان قصه ما به پایان رسید  روزهای سختی را گذراندم خیلی سخت قوی شدم محکم شدم کوه شدم سنگ شدم وحال امروز به این عروسکهای رنگ وروغن  مالی شده وافاده های آنها که مینگرم حال تهوع بمن دست میدهد  .بی خیال بگذار بحال خودشان خوش باشند . حا ل تنها دلخوشی من خنده های دخترک کوچک توست وبازی موش گربه تو با او . پایان 

 ثریا ایرنمنش .17/09.2021 میلادی