جمعه، آبان ۱۶، ۱۳۹۹

از سدوم تا گومورا

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا 

-------------------------------

ما ساکنین آن  شهر  گنه آلوده در میان دستهای برهنه وبازوان کلفت وقمه های  تیز  ترک تاج وتخت سلطان را کردیم وبه ویرانه ها گریختیم  من دیگر درانتظار هیچ تاجی وتختی ننشستم ودانستم که همه چیز دود شده وبه هوا رفته وآن اختر همیشه روشن آنرا به دندان  گرقته ودوردنیا میچرخاند تا خودرا بنمایاند 

دل بستیم به شهر های گنه الوده  که فانوسهای روشن درپس کوچه هایش همیشه روشن است وکسی را یارای خاموش کردن انها نیست از کنار همه چیز گذشتیم . وچشم به اسمان داشتیم اتشی را که بادست خود افروخته بودیم  وشعله هایش تا آخر دنیا دامن مارا گرفت وهمچنان مانند مار میخزد  میخزد وخودرا به همه جا میرساند به خون تشنه است وگرسنه پیکرهای بر زمین افتاده .

ما دیگر نه بفکر تالارهای بزرگ بودیم ونه بفکر دیگ حلیم وکله های جانورانی که دردیگی میجوشید خشکه نانی وچکه ابی مارا کفایت میکرد .

حال در ورای پرده تاریک هستی سایه شوم آن جانورانرا میبینم که مارا تعقیب میکنند دنیارا تهدید میکنند آنها چون سایه بردیوارها می چسیند وناگهان هماننددهیولایی بر روی طعمه میجهند .

خرید و فروش ادمها کاری ندارد  میتوان همهرا خرید هرکسی قیمتی دارد و چگونه باید گفت ای تیره بختان وای سیه دلان شما به بشریت خیانت میکنید به بشریت میتازید  ودنیارا نابود خواهید کرد برای چند تکه پارچه که به دور خود می پیچید و بک چها رچرخه  که حقارت خودرا درپشت انها پنهان کنید .

دنیا ی شما شهر شما  در شعله های آتش  سودم سوخت  ونابود شد  آن گمراهان  زشت کردار از درون کاخ  به کاخی دیگر پرتاب شدند اما آنکه رویش را برگرداند سنگ شد .

مستانی می زده ترسیدند وفرا رکردند از بیم عقوبت وشلاق حال نورهای گوگرد ورنگین اطراف شهررا فرا گرفته است کم کم  شعله های آن  به دامن یکی یکی خواهد رسید واین دنیا برای همیشه نابود خواهد شد  چه بهتر که ما نخواهیم بود تا دنیا بهتر وفردای روشن آن گنه کاران را ببینیم .

شب گذشته را تا صبح بیدار بودم وحقیقتا دلم برای آن مرد سوخت مردی که دهانش هنوز مانند بچه ها باز وبسته میشود  خنجر را تا دسته درپشت او فرو بردند همشهریانش هم وطنانش با خود فروشی   به شیطانی بنام ......خودرا برده ابدی ساختند بی انکه بدانند این کرم کوچک سر انجام تبدیل به یک افعی بزرگ شده وآنها را خواهد بلعید ونماز را از طویله شان به کاخ خواهند کشید .

تمام مدت چشم به تلویزیون این شهر داشتم ببینم خبری  یا اشاره ای هست ؟ نه تمام مدت در گرو همان بیماری مضک وویروس دروغ نشسته اند وهمه افکارشان درهمان حوالی دور میزند  صورتها پوشیده  تنها لبان میجنبند  به انها ربطی ندارد اروپا فعلا مخارج آنهارا تامین میکند آنها خوابیدن وسقز جویدن وابجو خوردنرا به همه چیز ترجبح میدهند برایشان سر زمینهای دیگر مهم نیست مگر منافع باشد !

نیمه شب ا زتختخوابم بلنذ شدم شیشه عطرم را باز کردم  وملافه وخودم را غرق عطر کردم تا شاید بخوابم وخواب درختان بلوط را ببینم  اما.....بیدار ماندم از این سوراخ به ان سوراخ وکسی نبود از من بپرسدبتوجه؟! هان بتو چه ؟...... بانوی شهر همچنان با لبخندی دور دنیا میچرخد وبا نماز گذاران همراه هر چه باشد  اولاد آنهاست وبنی .  من درفکر کودکان برهنه / درفکر زنانی که شلااق میخورند در فکر دانشجویانی که به تیر غیب گرفتار میشوند در فکر تبر به دستان شبم که چه موقع درب خانه را خواهند کوبید .پایان 

ثریا ایرانمنش  06/11/2020 میلادی 
 

پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۹

درود آقای ترامپ


 ثریاایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا .

شاید درتمام عمرم این اولین بار باشد که من روی انتخابات امریکا حساسیت نشان میدهم وشاید اولین بار باشد که من عاشق رییس جمهور امریکا شده ام ومیل دارم مادام العمر او رییس جمهو رامریکا باشد . او برای سر زمین  خودش کار میکند نه درخدمت دیگران  او نوکری را نپذیرفت   خود ارباب است وهمین امر بقول  ما چولو بازی ها به مذاق خیلی ها بخصوص و آن دموکراتیهای پیر وفسیل واز کارافتاده وبیمار روانی خوش نیامده است حال درون زباله هایشان گشته اند تکه  چوب خشکی را ارایش کرده بی هیج احساس وحرکتی اورا به جلو میرانند به درخانه  ها پول میفرستند که به جو رای بدهید جو ازخودمانست .

من درخانه خودم دربین بچه ها نیز   کش واکش داریم یکی درون  کتابخانه ا ش کتابهای هیلری با  با بیل را ردیف کرده واخیرا هم  قانون بانوی میشل رامیخواند  ! وزندگی  آن پیر مارگارت ال برایت  را دیگری حسابی  زیر نفوذ همسر /چپی خود چپ راه میرود وهیچ حرفی نباید زد تنها یکی با من مواقق است او هم ازمن دوراست !من تنها باخود وبا دیوار ها میجنگم .

زندکیم را به گرو گذاشتم تا  دونالد ترامپ ببرد  حال درانتظارم  اگر هم برنده شود خواهند گفت باتقلب برده واگر زورشان برسد او را ازمیان برمیدارند چرا که تجارت دل وقولوه وجگر جوانان و بازار یابی سکس با کودکان  که اول پنهانی بود حال  با پرروی تمانم آنرابه نمایش میگذارند   بیشتر صرف میکند وساختن آدمهای جدید ورباط وبر چیدن این دنیا ....چه حیف همه گذشته های مارا آهسته اهسته پاک کردند روز ی فرا خواهد رسید که درب یکی یکی  خانه هارا بکوبند  وکتابها وفیلمها وسی دی های موسیقی را نیز از بین ببرند وما فراموش کنیم که انسان بوده ایم  وآهسته اهسته جان بسپاریم . 


حال باید موزه تاریخ را به جایی بسپاریم که پنهان ازدید دیگران باشد  باید از چشم پیر جهان درامان باشد  من درازدحام این هیاهو  خودی مینمایانم در ازدحام اینهمه تصویر و تصور میل دارم دوباره بخودم بیاندیشم  بیشتر بخودم  و.......آنکه باو میاندیشیدم او اکنون همراه من است تنها نیستم او مونس قدیمی من است در میان اینهمه تزویز ریا آیاروزی ترا حواهم شناخت ؟ شاید عکس جوانیم را برایت بفرستم  درقاب کهنه اندیشه هایم بگذار تا دوباره درایینه یکدیگررا بنگریم ما هم به سهم خویش  دراین دنیا افسانه ها ساخته ایم  ویا شاید به افسانه ها افزوده ایم  ما بازماندگان  هنر باستان . پایان 

ثریا ایرانمشن  05/11/2020 میلادی 


چهارشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۹

ادمها وانساانها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

---------------------------------- آخرین ساعات نتیجه  انتخابات امریکا وامیداوارم که ترامپ برنده شود  !

ما در دنیا تعداد زیادی  آدم داریم تعداد معدودی انسان ود ر میان آدمها کمتر میتوان انسانی را یافت باید جستجو کرد ما فرق انسانها وآدمهارا نمیدانیم وقدرت تشخصی آنهارا هم نداریم برای همین هم هست که عده ای نادان واحمق همیشه بر دوش ما سوارند  من درانتها وجود آن مرد ترامپ جنبه  ها ی انسانی را احساس کرده ام  وبه همین علت هم بسوی او متمایل شدم هیچگاه از او نفرت نداشتم ودرمقابل حمله دیگران نیز سکوت کردم.

عده ای جنبه های انسانی  قلابی خودرا برای تبلیغ به نمایش میگذارند واما انسانهای واقعی درپنهانی ترین زوایا حرمت انسانهارا دارند  وبا حیوانات نیز مانند خودشان عمل میکنند .

متاسفم بگویم شاید درظول عمرم تنها به دوانسان واقعی   واقعی نه ساختگی برخوردم  ونام وکارهایشانرا ارج گذاشتم وهنوز هم با احترام از آنها یاد میکنم .

انسان بودن بسیار سخت است آدمی باید انسان به دنیا بیاید وانسانی زندگی کند ودرمیان انسانها تربیت شود تا یک انسان خوب ساخته ووارد اجتماع شود  ما نجابت را ازاسب اموختیم ووفا داری را از سگ وخریت را از شتروتحمل را از الاغ  کسیکه با اسب وسگ بزرگ شده باشد نمیتواند انسان بدی باشد شاید کمی شرور باشد وبرای دقاع از خودش دست به حیله ای بزند  آنهم دربرابر حیوانات وحشی که  درمیان ما کم نیستند اما در زندگی خودش انسانی مییاندیشد .

ما آدمها همه هنرپیشگانی هستیم روی صحنه  بازی میکنیم ااشک میریزیم / میخندیم / فریاد میکشیم موجودیتی نداریم تو خالی مانند مانکن ها پشت ویترین اما یک انسا ن با قدرت تما م درمقابل سختی ها . رنجها مصیبتها  ونا نجیبی ها ا می ایستد ما به خو دمان نیز دروغ میگوییم از خودما شمایلی میسازیم ودر ذهنمان آنرا پرورش میدهیم  وگمان میبریم همانیم  .نه  تو آن نیستی  که مینمایی تو هما ن هنر پیشه دست چهارم روی صحنه هستی که حتی  بازی کردن را نیز نمیدانی !

ما آدمها ! چرا اینهمه به تجمل احتیاج  داریم ؟ برای آنکه خودرا درپشت آن پنهان کینم آن چهره دوگانه را  همان مستر جکیل وهاید را . 

من احساسی بسیار قوی دارم وبو میکشم بوی انسانیترا تشخیص میدهم  اگر انسانی با من روبرو شود محکم اورا نگاه میدارم اما اگر آدمی باشد برایم بی تفاوت است هست ونیستش یکی است گفته هایش درگوشم وزوز مگس است .

ما باید فرق انساانها وادمهارا تشخیص بدهیم  انسانها هیچگاه بد دیگری را نخواهند خواست اینها که دراطراف ما گردش میکنند  آدم میکشند دزدی میکنند تجاوز میکنند همان حیوانات هستند که درلباس آدم وبشکل آدم ظاهر شده اند وشب درخواب دوباره به خوی حیوانی خود بر میگردند  ما نمیتوانیم  به همه بگوییم انسان !  مثلا در جلو خلق یک دیس غذا برای دیگری برده است  .انسان واقعی آن است که شب گرسنه میخوابد وغدایش را با کسیکه   ندارد تقسیم میکند  ومیداند که فردا دوبرابر خواهد داشت چرا که ایمان او محکم است .

عده ای انرژی آنها از سکه وفلز چان میگیرد  میشود آنها زمانی که همه چیز خودرا ازدست بدهند خودشان نیز خواهند  مرد چون انرژی انها ازدست ر فته است .من ارابن  اتفاقات  زیاد دیده ام کسانی را دیدم که سکه ای را درجیب میگذارند ومرتب آنرا مالش میدهند ودست روی ان میمالند انرزی ائنها همان سکه بی ارزش است  از مشت آن انها قطره ای آب نمیچکد تا دیگری لب تشنه خودرا  ترکند و نه فرق آدمها با انسانها از زمین است تا اسمان .

حا ل من درانتظار برنده شدن ـآن طفل سالخورده هستم  که باو بگویم گهواره ات مبارک باد  تا میلاد بعدی .

پایان 

ثریا ایرانمنش . 04/11/2020 میلادی 
 

سه‌شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۹

سرهای بی تن

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا-

----------------------------------

طنین گام های تو  هر شب  

به گوش میرسد  ا زآستان امدن تو ........." نادر پور"

هر چه فکر کردم دیدم نوشتم آن خاطرات ابدا جنبه تاریخی  ندارد وبیشتر با باستان شناسی شبیه است بعد هم دیگر گذشته بقول آن دکتر خوشگل وخوش صحبت روان درمانی جه اصراری هست من جنازه های گذشته را به دوشن بکشم ودراین جا به خاک بسپارم  بمن چه مربوط است ایران که دیگر متعلق  بمن نیست  هیچگاه هم نبو ده است من  دربین مردم سر زمینم نیز غریب زیستم وغریبه ای بیش نبودم !تنها یک کشوری نظیر سایر کشور ها ومردمانش برایم غریبه هایی بیش نیستند  امروز تنها با چند آدم مجازی طرفم تنها از عکسهایشان آنهارا میشناسم دنبال هیچ عقیده  ومذهبی ومسلکی هم نیستم  بنا بر این آن دفتر برای همیشه درون چمدان  جای گرفت .

هرصبح با باز کردن چشمانت از خوابها وکابوسهای گذشته تازه خبرهای دست اول وشیرینی را میشنوی به کلیسا حمله بردند به کنیسا حمله بردند  چرا به مساجد حمله نمیبرند ؟نمیدانم  این اسلام جه تاجی بر سر این  دنیا گذاشته و اینهمه دنیارا شیفته خود ساخته است !چه رازی درمیان ان ئهفته است ؟ نفت ؟ طلا ؟ویا راهرا برای ورود اماام زمان ساختگی باز میکنند  ؟

حال بدوم به دنبال اشعار فردوسی  ؟ گر تو تجلیلی چنین  خواستی / از چه  قدر پارسی را کاستی ؟

بهتر است ساکت بمانم این تنها صفحه ایست که برایم باز مانده بقیه را بستند ! فیس بوک هم که وولش ! یک شهر پر فریب وپر کرشمه است عده ای بر چمنی لم داده ونشخوار میکنند  زیر اسمانی به دور دستی فردا  شعر و شرح عشق های مجازی .

حال ای صبح تاریک آیا فردایی خواهیم داشت ؟  با خوشیهای دروغین ؟  آن بامدان زیبا  که نور طلایی خورشید از لابلای پنجره به درونن اطاق میتابید د وهزاران تصور  را درتو شکل میداد؟ 

حال با چهره ای بیگانه وغول اسا طرفیم ودلمان درهوای یک شکلات داغ درون یک لیوان که بخاری ازآن بر میخیزد پر میکشد !

وچه ناشیانه به این زندگی مصنوعی خود ادامه میدهیم . همه درخط مرگ ایستاده ایم ووجدانها ازدرون ها پرکشیده دیگر انسانی درمیان ما نیست درمیان همان قلعه حیوانات کمی بزرگتر راه میرویم ونشخوار میکنیم روزانه  شاید ساعتی وشایددقیقه ای . ........ 

پایان / ثریا ایرانمنش  سوم نوامبر 2020 


دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۹

دنباله سفرنامه .

 در آبشوران  برای رفتن به کشتی از قایق  راهی وجود نداشت ومردان بومی عریان مسافرانرا بر شانه گرفته  به یک قایق کوچک وبعد به کشتی میرساندند  اما زمانی میشد که دریا متلاطم بود واین وضع خیلی سخت وناراحت کننده میشد .

بهر روی ما سر انچام به کشتی بزرگ " گراند دوک میشل " رسیدیم وسوار شدیم وراهی ایران گردیده   به همراه  مقدار زیادی بار وبسته بندی وکالا  که برای شرکتها میبردند .

رود آستارا -  خط مرزی بین ایران وروسیه  میباشد قسمت شمالی آن متعلق به روسیه وجنوبیش متعلق به ایران بود .!

---------------

در راه تنهایک بندر بنام بندر انزلی ( همان بندر پهلوی ) وجود داشت   سفر خوبی نبود  بخصوص برای من :که بچه ای هم درشکم داشتم مرتب حالم بهم میخورد !

شب را درمشهد سر ( بابلسر ) گذراندیم وفردای آن روز نماینده شرکت کشتیرانی روس  که راهنمای من !!! بود!!!  اطلاعاتی را دراختیار من گذاشت .

----------

حاشیه : (خیلی میل دارم بدانم از صمیم قلب بدانم که این خانم با چه جرئتی با سه بچه راهی کشور ما میشود وتازه درکشورما اربابی هم میکند وموقعی که پسرش مرا معرفی بخانه او برد  ایشان خوب که مرا ورانداز کردند  با قد خمیده وچانه افتاده وخرروارها چربی  فرمودند  " 

از نظر فیزیکی زیباست اما من رنگ پوست اورا دوست ندارم ومیل ندارم نوه های من رنگین پوست شوند ! درحالیکه من سیاه پوست نبودم اهل جنوب بودم وجنوبی ا همه  رنگشان کمی تره تراز شمالی 

هاست  ود رجایی خواندم روزی که رضا شاه به خراسان رفته بود و ضمن بازدید از پرورشگاه که ایشان مدیره آنجا بودند خیلی تعریف میکنند اما تیمور تاش میگوید " قربان ایشان جاسوسند ! وایشان هم سیلی محکمی به گوش تیمورتاش مینوازند  که جزو افتخاراتشان محسوب میشد .)

برای من نوشتن این  سر گذشت از نظر تاریخی مهم است که ما چگونه میزیستیم وسپس دیگر خدارا بنده نبودیم همه بنده وسر سپرده جناب " گئورکی" شدبم !

-----------------

.... دریک کشور ناشناس در وهله اول انسان دچار کنجکاوی میشود  وچشم میخواهد که همه چیز را ببیند !!!آدمها - آیینها -  وآنقدراین تفاوتها زیاد است که انسان  بیشتر حریص تر میشود ! مثلا لباس پوشیدن مردم مشهد سر  با مردم انسوی رودخانه استارا  کاملا فرق دارد  بیشتر ساکنان این شهر ماهیگیران وکشاورزانند  ورودخانه بابل که در اجاره ارامنه است !!! بقیه دارد

یکشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۹

رذالت ما

ثریا ایرانمناسش " لب پرچین " 
 امروز روز اموات است ودر این روز دوخبر فوت را نیز داشتیم  بهر روی روانشان شاد . اما دراین روزهای وحشتناک ودر زیر سایه این دولتهای دانا !ونادان ! در یک جنگ اقتصادی که تنها مردم قربانی میشوند  خود  ما نیز یکدیگر را قربانی میکنیم ردالت ما حد ومرزی ندارد  بستگی به آن دارد که روز گذشته ویا ساعات گذشته ویا هفته گذشته چگونه واز چه ازطریق تغذیه شده ایم وچگونه باید حرف بزنیم کاغذی که به دست ما داده ومارا پشت یک دوربین نشانده اند وشاخه گلی نیز برسینه  ما زده اند  باید اوامر را اطاعت کنیم اگر چه به ظاهر به اصل  کاری مربوط نیست اما درواقع چرا ! هست !حالی یکی دونفر هم بطور استقلال برای خود کاری میکنند  حرفی میزنند وباد میبرد ودرجایی نیز ثبت نمیشود غیر از دفتر خودشان !
شب گذشته  مطابق معمول که برای خوابیدن در انتظاریک قصه گو بودم آن پیرمردامد قبل از هر چیز ولادت با سعادت شهریار جوانرا تبریک گفت   وسپس گفت طرفدارن ایشان همه  باکلاس مرفه وبا همه فرق دارند  نه آن آت آشغالهای .....نزدیک بود گوشیر ا به بیرون پرتاب بکنم از یک طرف  برای مردم گریه میکنی اشک تمساح میریزی واز طرف دیگر میل داری یک دیکاتور ویک امپراطوری داشته باشی ازیکطرف میگویی من جمهور یخواهم از طرف دیگر  برای مردم تعیین تکلیف میکنی از کجا میخوری ؟ حالم بهم خورد  صقحه را بستم ورفتم به آهنگی قدیم که شادروان  حسین ملاح آنرا با هزار بدبختی ...اینکه میگویم با هزار بدیختی حریف بانوی آواز خانم مرضیه نمیشد تا یک تکهرا درست بخواند وشعر ان گویا از شاعر سخن سالار بود  موزیک بی نهایت زیبا بود اما شعر همچنانکه گفته شده بود مارا بکام طوفان کشاند تا آب یکسره  از سر همه ما بگذرد  ....وگذشت هردو دراین کار دخیل بودند وهردو.... بعله  ! این آهنگ گویا  پنجاه سال پیش  ساخته شده بود ودست آخر  استاد ملاح چوب دستی را برزمین انداخت . به خانم آوازه خوان گفت : 
خانم شما بروید لباس بشورید نه آواز بخوانید !اما آن خانم با ستاره به دنیا آمده بود . بهر روی قصه گویی نداشتم  تا بخواب روم خود برای خود آواز  خواندم ! حال کویدو 19 تا نزدیکترین  ما آمده  باید درانتظار امتحانات باشیم همکلاس نوه ام   بیمار بوده آیا او هم دچار شده ؟  بقول رندی خدا مارا به راه راست هدایت کند ! پایان 
یکشنبه اول نوامبر 2020 میلادی /