ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا-
----------------------------------
طنین گام های تو هر شب
به گوش میرسد ا زآستان امدن تو ........." نادر پور"
هر چه فکر کردم دیدم نوشتم آن خاطرات ابدا جنبه تاریخی ندارد وبیشتر با باستان شناسی شبیه است بعد هم دیگر گذشته بقول آن دکتر خوشگل وخوش صحبت روان درمانی جه اصراری هست من جنازه های گذشته را به دوشن بکشم ودراین جا به خاک بسپارم بمن چه مربوط است ایران که دیگر متعلق بمن نیست هیچگاه هم نبو ده است من دربین مردم سر زمینم نیز غریب زیستم وغریبه ای بیش نبودم !تنها یک کشوری نظیر سایر کشور ها ومردمانش برایم غریبه هایی بیش نیستند امروز تنها با چند آدم مجازی طرفم تنها از عکسهایشان آنهارا میشناسم دنبال هیچ عقیده ومذهبی ومسلکی هم نیستم بنا بر این آن دفتر برای همیشه درون چمدان جای گرفت .
هرصبح با باز کردن چشمانت از خوابها وکابوسهای گذشته تازه خبرهای دست اول وشیرینی را میشنوی به کلیسا حمله بردند به کنیسا حمله بردند چرا به مساجد حمله نمیبرند ؟نمیدانم این اسلام جه تاجی بر سر این دنیا گذاشته و اینهمه دنیارا شیفته خود ساخته است !چه رازی درمیان ان ئهفته است ؟ نفت ؟ طلا ؟ویا راهرا برای ورود اماام زمان ساختگی باز میکنند ؟
حال بدوم به دنبال اشعار فردوسی ؟ گر تو تجلیلی چنین خواستی / از چه قدر پارسی را کاستی ؟
بهتر است ساکت بمانم این تنها صفحه ایست که برایم باز مانده بقیه را بستند ! فیس بوک هم که وولش ! یک شهر پر فریب وپر کرشمه است عده ای بر چمنی لم داده ونشخوار میکنند زیر اسمانی به دور دستی فردا شعر و شرح عشق های مجازی .
حال ای صبح تاریک آیا فردایی خواهیم داشت ؟ با خوشیهای دروغین ؟ آن بامدان زیبا که نور طلایی خورشید از لابلای پنجره به درونن اطاق میتابید د وهزاران تصور را درتو شکل میداد؟
حال با چهره ای بیگانه وغول اسا طرفیم ودلمان درهوای یک شکلات داغ درون یک لیوان که بخاری ازآن بر میخیزد پر میکشد !
وچه ناشیانه به این زندگی مصنوعی خود ادامه میدهیم . همه درخط مرگ ایستاده ایم ووجدانها ازدرون ها پرکشیده دیگر انسانی درمیان ما نیست درمیان همان قلعه حیوانات کمی بزرگتر راه میرویم ونشخوار میکنیم روزانه شاید ساعتی وشایددقیقه ای . ........
پایان / ثریا ایرانمنش سوم نوامبر 2020
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر