-------------------------------
ما ساکنین آن شهر گنه آلوده در میان دستهای برهنه وبازوان کلفت وقمه های تیز ترک تاج وتخت سلطان را کردیم وبه ویرانه ها گریختیم من دیگر درانتظار هیچ تاجی وتختی ننشستم ودانستم که همه چیز دود شده وبه هوا رفته وآن اختر همیشه روشن آنرا به دندان گرقته ودوردنیا میچرخاند تا خودرا بنمایاند
دل بستیم به شهر های گنه الوده که فانوسهای روشن درپس کوچه هایش همیشه روشن است وکسی را یارای خاموش کردن انها نیست از کنار همه چیز گذشتیم . وچشم به اسمان داشتیم اتشی را که بادست خود افروخته بودیم وشعله هایش تا آخر دنیا دامن مارا گرفت وهمچنان مانند مار میخزد میخزد وخودرا به همه جا میرساند به خون تشنه است وگرسنه پیکرهای بر زمین افتاده .
ما دیگر نه بفکر تالارهای بزرگ بودیم ونه بفکر دیگ حلیم وکله های جانورانی که دردیگی میجوشید خشکه نانی وچکه ابی مارا کفایت میکرد .
حال در ورای پرده تاریک هستی سایه شوم آن جانورانرا میبینم که مارا تعقیب میکنند دنیارا تهدید میکنند آنها چون سایه بردیوارها می چسیند وناگهان هماننددهیولایی بر روی طعمه میجهند .
خرید و فروش ادمها کاری ندارد میتوان همهرا خرید هرکسی قیمتی دارد و چگونه باید گفت ای تیره بختان وای سیه دلان شما به بشریت خیانت میکنید به بشریت میتازید ودنیارا نابود خواهید کرد برای چند تکه پارچه که به دور خود می پیچید و بک چها رچرخه که حقارت خودرا درپشت انها پنهان کنید .
دنیا ی شما شهر شما در شعله های آتش سودم سوخت ونابود شد آن گمراهان زشت کردار از درون کاخ به کاخی دیگر پرتاب شدند اما آنکه رویش را برگرداند سنگ شد .
مستانی می زده ترسیدند وفرا رکردند از بیم عقوبت وشلاق حال نورهای گوگرد ورنگین اطراف شهررا فرا گرفته است کم کم شعله های آن به دامن یکی یکی خواهد رسید واین دنیا برای همیشه نابود خواهد شد چه بهتر که ما نخواهیم بود تا دنیا بهتر وفردای روشن آن گنه کاران را ببینیم .
شب گذشته را تا صبح بیدار بودم وحقیقتا دلم برای آن مرد سوخت مردی که دهانش هنوز مانند بچه ها باز وبسته میشود خنجر را تا دسته درپشت او فرو بردند همشهریانش هم وطنانش با خود فروشی به شیطانی بنام ......خودرا برده ابدی ساختند بی انکه بدانند این کرم کوچک سر انجام تبدیل به یک افعی بزرگ شده وآنها را خواهد بلعید ونماز را از طویله شان به کاخ خواهند کشید .
تمام مدت چشم به تلویزیون این شهر داشتم ببینم خبری یا اشاره ای هست ؟ نه تمام مدت در گرو همان بیماری مضک وویروس دروغ نشسته اند وهمه افکارشان درهمان حوالی دور میزند صورتها پوشیده تنها لبان میجنبند به انها ربطی ندارد اروپا فعلا مخارج آنهارا تامین میکند آنها خوابیدن وسقز جویدن وابجو خوردنرا به همه چیز ترجبح میدهند برایشان سر زمینهای دیگر مهم نیست مگر منافع باشد !
نیمه شب ا زتختخوابم بلنذ شدم شیشه عطرم را باز کردم وملافه وخودم را غرق عطر کردم تا شاید بخوابم وخواب درختان بلوط را ببینم اما.....بیدار ماندم از این سوراخ به ان سوراخ وکسی نبود از من بپرسدبتوجه؟! هان بتو چه ؟...... بانوی شهر همچنان با لبخندی دور دنیا میچرخد وبا نماز گذاران همراه هر چه باشد اولاد آنهاست وبنی . من درفکر کودکان برهنه / درفکر زنانی که شلااق میخورند در فکر دانشجویانی که به تیر غیب گرفتار میشوند در فکر تبر به دستان شبم که چه موقع درب خانه را خواهند کوبید .پایان
ثریا ایرانمنش 06/11/2020 میلادی