دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۹

چرا نیمی دیگر باید ببمیریم !

ثریا ایرانمنش  لب پرچین " اسپانیا .
-------------------------------

شب درویش اگر درپی نان میگذرد
 روز منعم به غم سود وزیان میگذرد

بدبختی ما این است یعنی بدبختی قشری از جامعه دنیا که همیشه باید زیر فشار وجور  حکام ستمگر  بروند  وآنها کم کم مردم را  به این ظلم وستم بدبختی عادت میدهند  وآزادی اندیشه را ازآنها میگیرند
حال یا درلباس قانون  یا لباس  ارباب  ویا لباس قدرت  یکی از قوانین بزرگ خانوادگی   شکل میگیرد  اوامر پدر را اطاعت میکند وهمچنان این سلسله ادامه یافته تا به یک قدرت پنهانی وبزرگ برسند .
همیشه درخانواده قوی ترین  آنسان حاکم است وان پدر خانواده میباشد اوامر او بدون چون وچرا باید اطاعت شود وپس از او پسر بزرگ  جانشین پدر شده وهمان راه را ادامه میدهد وبدینسان قبیله ها شکل میگیرند  بقیه اعضای خانواده مانند حیوانات تنها به کارهای معمولی واداره قبیله میپردازند پس از آن قبیله توسعه پیدا میکند قانون  را به جامعه برده وتحمیل میکند   ودرهمین جاریشه   یک حکومت جبار نقش  گرفته  فرمایشها شروع میشوند احکام رشد میکنند  وآنکه ضعیف ترا است باید بمیرد واین قانون در بعضی از حیوانات نیز  وجود دارد ضعیف وبیمارا بحال خود گذاشته وخانواده راهی دشتهای دیگر میشود .
این بردگی ها وبزرگ نماییها ادامه دار میشوند جنگها شکل میگیرند  وجابجایهایی انسانها را  نیز به دنبال دارد  این بردگی ازهفتاد  وهشتاد سال قبل از میلادمسیح  نیز ادامه داشته است ونویسندگان بزرگی آنهارا به رشته تحریر دراورده اند .
امروز این بردگی  وبرده داری  شکل دیگری بخود گرفته است فشار حاکمین امروزی  وزورگویی رهبران به تدریج  اعصاب مردم را درهم ریخته  حال امروز زندانی هستیم   وچه بسا این زندان  یکسال  یا بیشتر طول بکشد  وپس از بیرون امدن نیز دچار مشگلات دیگری خواهیم شد  دچار کمبود غذا ومشگل آب وتغییر جو و زیر رو وجابجا شدن فصلها وگرمایش شدید  زمین .واز همه مهمتر  دوری از یکدیگر .
این بلاهای زمینی تنها شامل حال ما مردمان محروم از عضویت در قبیله  میشود  سالها پیش جناب " بوش  پدر" در یکی از سخن رانیهایشان از " نظم نوین جهانی " سخن گفتند کسی آنروز غیر از" خودیها" چیزی ا زاین جمله نفهمید امروز هم از این زندانی شدن احباری چیزی نمی دانند تنها وحشت مرگ آنهارا مجبور به اطاعت کرده است هر روز یک سلسله آمار مرگ وبیماری را بجای صبحانه وناهار وشام بخورد ما میدهند وبیخبرا نندکه  نمیدانند  " قبیله " برزگ حاکم بر سرنوشتها میباشند .

بیماران وانهاییکه توان کار کرد ن ندارند وفرزندان علیل وعقب مانده سیاه پوستان وقبیله دورافتاده که درجنگلها زندگی میکنند همه  محکوم به نابودی میباشند عضو  قبیله لردها وسایرین هستند که تصمیم میگیرند جمعیت دنیا باید محدود شود ویا کم تر آنها برای   برای دنیا وگرمایش زمین ! خطرناکند !.
باید همه بشکل همان دختر بچه نازنازی که دور دنیا راه افتاد وگفت " شما آینده مارا به خطر انداخته اید "وهمه برای او کف زدند وهورا کشیدند رشد کنیم نه بیشتر.
باید مواظب جو وهوا باشیم تا اقایان بتوانند نفس بکشند مهم نیست که نیم جهان از بین میروند  زیر خاک رفته وبا بلدوز روی آنهارا صاف میکنند ورویشان برجهای چندین طبقه میسازند برای دفتر ویا حمع آوری اسناد !!وقراردادها ودست آخر عروج به سیاره ای دیگر .

دیگر نه کلیسایی ونه مسجدی ونه معبدی  وجود نخواهد داشت تنها یک معبد است وآن هنوز هویدا نشده واز روی ان پرده برداری نکرده اند .
اگر خیلی احتیاج داشتید که با خدای بزرگ خدا حافظی کنید از راه  دور واز طریق همان ابرهای نامریی که امروز بطور رایگان دردسترس شماست میتوانید دعای خودرا  وخواسته  هایتان را  برای او بفرستید حتما خواهد شنید چون خود او هم به همین دستگاهها متصل است .
باقی ممیانند آن اعضای خانواده بزرگ ! که باهم پیوندها دارند وهم خونی وهم سازی آنها دیگر احتیاجی به )(ادم زیادی ) ندارند .
درکتاب ( پرو تیکال نوشته پلو تارک )بدینگونه آمده است :
" ارسطو نقل میکند که اولیگارشی های آتن سوگندشان چنین بود : (سوگند میخورم  وتعهد میکنم  که خصم مردم باشم وهرچه بیشتر بکوشم تا آنهارا گمراه سازم ) ....که خوب نمونه اش را ما در جمهوری من درآری اسلامی میبینیم آدمکشی  ازاد دشمن یکدیگر بودن  طبیعی وگمراه کردن مردم به راحتی صورت میگیرد .
حال امروز این اقوام جدید وعضو شورای بزرگ ( جمجمه واستخوان )  به همان روش  دارند .مارا از پیش میبرند  وبدین سان است  که نیم دیگر خواهند مرد  تنها حسن این کارا این است  که دیگر حکومت خدایی در جهان وجود نخواهد داشت .پایان
ثریا ایرانمنش / 04/05/2020 میلادی برابر با 15 اردیبهشت 1399 خورشیدی !

یکشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۹

روز مادر

ااختصاصی برای روز مادر !
===============
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

روز مادر ! روز مادر روزی است که مادر متوجه میشود چه موجود بدبختی است موجودی که تنها برای دلخوشی اش یک روز را باو اختصاص داده اند .
مادر زنی است که همسرش اورا میکشد ویا از بالکن به پایین پرتاب میسازد 
مارد زنی است  که باید برای فرزندانش خون بگرید یا در زندانها هستند یا اسیرند یا مرده اند ویا خواهند مرد .
مادر  تنها یک موجود فرسوده  وبی دست وپایی است  که  زیر دست وپاهای مردانش لگد مال میشود این مردان وزنانی که بوجود میاورد تا درسایه آنها آرامش بیابد  اما تکه های سنگی هستند که درانتظار هر چه زودتر رفتن او .شرش را از سر بقیه کندن است .
مادر یعنی یک دایه بزرگوار که کمی باو حرمت گذاشته  بجای مطبخ ودرطاق زیر زمینی در اطاق بالا میخوابد .

مادر ! نه تنها بهشت زیر پای او نیست بلکه درمیان آتش جهنم هر روز وهر ساعت میسوزد وبهترین غذایی که میخورد وگوارترین آبی که مینوشد غصه ها واشکهای اویند .
مادر زنی بیچاره است وبه هنگام پیری اورا درون یک اشغال دانی بنام خانه سالمندان رها میکنند تا بمیرد .
 مادر تنها یک مادر درجهان وجود دارد آنهم مادر عیسی مسیح است که فرزندی را برای قربانی وشهرت بوجود آورد .  این شهرت بعدها نصیب او شد  قبلا یهودا به شهرت رسیده بود وزمانی که سکه هایش تمام شدند  مردم روز بسوی مادر  آوردند واورا بچه بغل درمعابد نشاندند .

{مادر ! اما زنی  با اعتبار  با شخصیت با دانایی ونهایت مهربانی وفدارکار تا پای جانش برای فرزندانش می ایستد  اما کسی اورا بباز ی نمیگیرد تنها رهایش میکنند باو دستور میدهند همه عقاید اورا نادیده انگاشته وبر خلاف  گفته های او عمل میکنند  مادر دیگر پیز  شده  وعقلش را بکلی از دست داده است وتنها به دوران خودش چسپیده ودرزمان خودش قفل شده با عقاید خود }. .

مادر زنی عقب مانده ودرنهایت دستمالی است گره خورده درکنجی افتاده  هرازگاهی اورا میتکانند  ودوباره سر جایش میگذارند  وخدا نکند دچار حواس پرتی ویا آلزایمر شود دیگر برای همیشه  زنده بگور است .

اینهارا دیده ام  در میان افراد منختلف  وانسانهای دیگر مادرانی فداکار که همه هستی خودرا نثار فرزندانشان میکنند بدون هیچ چشم داشتی اما به هنگام فرسودگی وافتادگی همه باو دستور میدهند با اجازه باید از جایش تکان بخورد ویا نخورد .و خانه اش را از زیر پایش میکشند واورا به همان میهمانخانه ها برای مردن به امانت میگذارند .
نه ! مادر بودن شغل خوبی نیست  ابدا خوب نیست بخصوص در فرهنگهایی نظیر فرهنگ جهان سوم 
خوب ! مادر  ومادران جهان  که درهر فصلی وهر سر زمینی یک روز را بشما اختصاص داده اند  روتان بهروز .
اسپانیا . یکشنبه /سوم ماه می 2020 میلادی .
ثریا /  






شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۹

تاریخ یا تاریکی .

دلنوشته امروز / 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " /

امرو صبح زود خواب آلوده   چیزکی نوشتم از تاریخ نام بردم  .  رفتم بسوی اطاقی که روزی دفتر کارم بود وامروز در اختیار  همراهان وپرستاران شبانه من است وآنرا بمیل خود آراسته اند  نگاهی به قفسه کتابهایم انداختم  گویی مقداری  زباله رویهم انباشه شده   دست بردم تا یکی را بردارم  همگی روی سرم تلمبار شدند .
به دنبال تاریخ میگشتم تاریخ را درلابلای  صفحات کتابهای ودرکنار بیوگرافی ها ودرکنار خاطرات باید یافت  چیزی نیافتم توده ای ها وکمونیستها حرف خودشانرا میزدند وکتابهایشان رابعنوان ممنوع بودن با قیمتی گران تر میفروختند امروز نگاهی که به آنها  میکنی تنها هما ن ورق باره ها هستند تاریخ  ایران واسپانیا وروابط تجاری  ترجمه شادروان شجاع الدین شفا ...اوف خیلی گنده  بود ..... سر انجام توانستم  به چند کتابی  که میروند تا پودر بشوند دست یاففتم یکی از آنها " دراستانه رستاخیز "  ترجمه وتخلیص ( الف اریان پور) بود انرا برداشتم کمی از تاریخ دران نوشته بود وتاریخ را خوب تشریح کرده بود از قول بزرگانی نطیر " اشپیگلر "  من خیلی به تاریخ علاقه داشتم وگویی پشتوانه ام به تاریخ بود وبدون تاریخ  خالی بودم  اما امروز دیدم تاریخی وجود ندارد تنها جنگها / خون ریزی ها و مقداری سرگذشتها   راست یا دورغ . ما بخوبی نمیدانیم که لوکرس بورژیا واقعا فاسد بوده یانه  ویا ایا با بردارش رابطه همخوابی داشته اینهارا نوشتند وما خواندیم وسپس فیلم آنرا دیدیم وحالمان بهم خورد 
تاریخ در فرهنگ جناب  " اشپیگلر"  بدین گونه شکل گرفته است : 
 فرهنگ عرب / فرهنگ مجوس !  که درآغاز  عصر مسیحیت  در سوریه  وآسیای صغیر  شروع  شد وتحت  تاثیر  ایراانیان واقع  گردید  واز این جهت در عصر محمد عبداله  ناگهان  این حس جوشید وتا قاره اروپا هم رسید .
وعصرصلاح  الدین ایوبی  دولتی  روشن بود  /وفرهنگی دیگر فرهنگ" مایا  " است  که در حدود دویست سال قبل از میلاد مسیح در امریکای مرکزی در یک جزیره وجود داشته است ( خلاصه نویسی میکنم ) ! 
اشپیگلر اعتقاد   دارد که  فرهنگ عربی  سخت  مدیون ایرانیان است  وبه همین مناسبت هم آنرا مغ یا مجوس میخواند ؟!  به راستی یک کشور واحد که بخواهیم نامی بر آن بگذاریم پیدا نخواهیم کرد بهر روی ایشان  ایرانرا جز اریاهای هندی ! میشمارند  که به هند کوچیدند  وبعد کیش زرتشت را بنا نهادند  آیین دهقانی ونشانه ای از جهان بینی آریاییهای هند است ! ( خوب الهی شکر که فهمان بالا رفت )  البته ایشان به انگلیسها هم تاخته اند که بر همه جا  رخنه کرده کشتند وخوردند وبردند وهنوز این کار ادامه دارد  مولانا  میگوید : 
 هین که تاسرافیل  - وقتی راست خیز 
رستخیزی ساز  پیش از رستخیز 

حال گویا ماهم امروز در راستای رستاخیزیم . بماند  تا بعد 
ثریا  /شنبه دوم ماه آپریل 20202 / اسپانیا 

فضای ترسناک

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
---------------------------------
تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی 
 دست درخانه لانه زنبور کنی 

رستم از سیلی تقدیر به خاک افتاده است 
تابکی  تکیه بر پنجه  پر روز کنی 

چند درخواب رود عمر تو  ای بی پروا
آنقدر خواب نگهدار  که درگور کنی ..........>صائب تبریزی<

با شروع آژیر پلیسها که مردم را به درون خانه هایشان هدایت میکرد  پرده هارا کشیدم وبه اطاق خواب خود پناه بردم  راس ساعت هشت با اجازه  میتوانی روی بالکن  خانه  بیایی خودی بنمایانی ودوباره به سوراخ  برگردی همان زندگی " تله تابیزی " امروز هم پس ا زیک راه پیمایی  گذشته کودکانه  تنها حدود بیست دقیقه نه بیشتر باید طول میکشید اول کودکان زیر سن وحال متعلق به اشخاص مسن است  آنهم تنها بیست دقیقه وجا خالی کنی برای ورزشکاران و...... این داستان مضحک همچنان مردمرا گوسفند وار  تربیت میکند .

تمام شب  باین فکر میکردم  که آهنگسار وموسیقدان بزرگ روس  وسازنده دریاچه قو نامش چه بوده فراموش کرده بودم زندگی دردناکی را گذرانده بود هم خودش وهم همسرش  آنهم در زمان طاعون  بنا براین دولت روسیه اجازه نمیدهد در زندگی خصوصی او کند وکاو کنند تنها مجازند به اهنگهای او گوش فرا دهند  وامروز صبح نامش بیادم آمد " چایکوفسکی " .
حال نمیدانم چرا  افکار نیمه شب من به طرف این موسیقی دان رفت جای سئوال دارد !/

کتابی را  میخوانم تنها مرا عصبی میکند تاریخ ها جا بجا گفته ها نیمه کاره این کتاب نه جنبه تاریخی دارد ونه جنبه ادبی تنها یک دفترچه خاطرات است که باید به رژیم سابق میتازید آنهم به کمک ادیتور آن .
 بیخوابی بدجوری بسرم زده بود  بلندشدم وارد اطاق که شدم تلویزیون روشن شد وسپس دوباره خاموش  شد بعد از چند ثانیه ای این بازی را ادامه داد  خوب ! که چی ؟ آنرار وشن کردم وبکلی خاموشش ساختم اخبارا میدانم چیست نمایشی از ترتیب دادن آدمها درمیدانهای شهر .

دیگر بشر نیستیم  حقوق مان برای همیشه به زیر خاک رفت همچنان که ایرانیهای فقیر که نمیتوانند وعر ضه ندارند درسلک وردیف سربازان جان برکف درایند در زیر زمینها وتونلهایی که خود احداث  کرده اند مانند مورچه ها زندگی میکنند وتنهابرای چند ثاثیه هواخوری از سوراخی بیرون میایند ومن درفکر باغ بزرگ سلسبیل  وحضرت سرکار آقا بودم اا هنوز آن امپراطوی ادامه دارد؟ .

از ساعت سه ونیم بیدارم  وچشمانمرا به سقف دوخته ام وباین میاندیشم که سر نوشت ما چه خواهد شد سرنوشتی که برایمان رقم زده اند وتا ظهور چقدر باقی مانده است  چگو.نه مردمرا ناکهان به زندانی  خود خواسته بردند که خودشان نیز نمیدانستند  وچگونه حاکمیت امنیتی شد  وچگونه باید زیر نظر اژیر ها بیرون بیاییم ودوباره به چهار دیواریهای خود برگردیم  سالهای بود که سایه اقتصاد وچشم وهم چشمی مردمرا  سرگرم ساخته بود حال اقتصادهم از هم پاشیده ودنیا ی سرمایه  داری مقروض است  ! به کی ؟  ودنیا ی کمونیست  وطرفدار حقوق بشر وطبقه پایین جامعه مشغول جمع کردن طلاها میباشد وساختن قصزهای گوناگون وتربینت سربازان امنیتی . .
ظهور نزدیک است ؟ ظهور کی ؟  رویایی که برایمان ساخته اند  هر سایه ای که بلند شد نقش زمینش ساختند  وحال مردم از هرم داغ  بیماری ناشناخته  یا شناخته  ویا راستین  یک یک از ترس جان میسپارند .
کم کم آمال وارزوها وضرورتهای ملی گرایی نیز خواهند مرد ودیگر کسی به سر زمینی نخواهد اندیشید چرا که اندیشه ها نیز نابود خواهند شد .
دیگر هیچ سر زمینی خواننده یا نوازندهای نخواهد دشت درعوض مداحان زیادتر  میشوند وهمه با بوق وبلند گو ها ترا به نزدیکی  ظهور آگاه میسازند .

تاریخ نیز فراموش خواهد شد  چندتن دیگر زنده اند تا تاریخ را درسینه حفظ کرده اند  ودر سر زمین من چند نفر میتوانند حافظ / سعدی/ مولوی/ فردوسی / وسایر شعرای گذشته ونو  وغیره را بیاد بیاورندکم کم فراموشی ونسیان نیز بر آنها غلبه خواهد کرد  وهمه مانند آدمهای  عصر هجر فراموش میکنند حتی موهای زائد پیکر خودرا از بین ببرند دنیا زندانی خواهد شد با زندانبانان مسلح وتکه نانی که از گوشت وپوست خودمان است برایمان پرتاب خواهند کرد .

در روزگاران گذشته در جایی خواندم که " گابریل  اودیسیو " شاعر کمونیست فرانسوی  به هنگام جنگ جهانی دوم  از دورانی  که در زندان المانی ها  افتده بود وبرای تفاهم ودوستی بین خود وسایر زندانیان  وهمدلی از شعر استفاده میبردند   وهریک اشعاری را که درخاطر داشتند میخواندند نا همدلی بین انها ایجاد شود .
امروز دراین زندان بزرگ که نامش حهان اسست چگونه وبه چه طریق میتوان  بین تن ها همدلی ایجاد کرد ؟ با کدام زبان ؟ وکدام اشعار ؟ وکدام موسیقی؟ وکدام کتاب ؟وچگونه میتوان ازاین  پشت بام به آن بالکن گلی بسوی دلداری پرتاب کرد که گلها  نیز همه به سم آلوده اند .  .پایان 

آن قهوه های تلخ  دهن سوز 
 وآن حلقه های دود پریشان 
بر پیشخوان کافه میعاد 
در شهر دوردست جوانی 

آن قلب کودکانه ساعت 
بر سینه برهنه دیوار 
وآن ساعت تپنده پنهان 
در ماورای پیراهن من 
هریک ز شوق لحظه دیدار 
دراوج اضطراب نهانی..............نادر  نادرپور و   قطه ای بری ایرج  گرگین :ز کتاب زمین وزمان .
اول سیگاررا ازما گرفتند وسپس نفس کشیدنرا .
ثریا ایرانمنش.  02.05.2020میلادی  برابر با 13 اردیبهشت 1399 خورشیدی !اسپانیا .



جمعه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۹

نیمه شبان !

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !.
.............................................

در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم واو درفغان ودرغوغاست

میدانم کیست ومیدانم از کجا سر چشمه گرفته است - اگر کمی مومن بودم الان بهترین موقع سحری خوردن بود ! اما من ازوحشت خواب بیدار میشوم ؟1

هر شب با صدای فریاد ها ومشتهای گره خوده بیدار میشوم  من آن روز ها کجا بودم ؟ در کنج شهر کمبریج داشتم به حال این مردم نادان میگریستم  وبا خود میگفتم که  باید از مشتهای گره خورده وفریادهای وحشیانه آنها ترسید ...وترسیدم  ! 
قبلا خانه ام غارت شده بود توسط همسرم ! حال آن حس بیدار را با صاحبان این مشتهای گره خورده درهم میامیختم  بخوبی میدانستم که بدتر خواهدشد شد بدترین روزهارا درجلوی جشمانم میدیدم .

واو درحالیکه لیوان دردستانش جابجا میشد  بود ولق لق میخورد با لبخندی مزورانه  باین صحنه مینگریست  او خود از یک ایین وا پس گرایانه بیرون آمده بود بنا براین برایش بهتر بود که دست مرا بگیرد وبا چادر به شهر برگرداند  .حساب اموالش را داشت اقوامش میدانستند  من کور کورانه داشتم به دنبال حافظ میرفتم ویا به دنبال خیام بودم ! ویا کتب فلاسفه را میخواندم !.
خوب میدیدم ومیدانستم که  این شیفتگان دروغین با اندیشه های فریبکارانه  در طلب قدرتند  ودل به بیراهه بسته اند  واندیشه های دیرین میرزا اقاخان وسایر طلایه داران دوران مشروطیت داشت بباد میرفت .

او خوب میدید با آنکه جشمانش نیمه باز بودند اما لبخند  مزورانه اش  نشان میداد که چندان از این گروه غمگین نیست .
آن حس بیدار من فر یاد میکشید که ای نادانان به بیراهه میروید نه دعوی غیب گویی  نداشتم اما احساسم تیز جلو تر ازخودم حرکت میکند .
واینجا بود که ا زخود پرسیدم :
این شورش این بلوا  وتسلیم  آن رژیم  ایا انتقام خونینی است ویا ته مانده دین  ؟! .
دیگر هرچه بود درنظر من پایان گرفت  از اطاق بیرون رفتم ودر کنار باغچه گریستم برای مردی که سر زمنیش را دوست داشت وجلو ترا زمان خود حرکت میکرد  میدانست بیمار است میخواست با عجله همه چیز را جلو ببرد ومردم نادان وگرسنه  شهوت وشهرت وخود فروختگان وفرومایگان این موضوع را درک نمیکردند .
او رفت  درکنج عزلت خویش دیگر به جهان هم بی اعتنا بود جهانی که میپنداشت دوست وغمخوار  اویند حال دشمنانی بودند که بر سر پیکر بیمار او درحال معامله ورو به شورشیان  کرده بودند.

خنده چندش آور مرد را میدیدم  بگمان خود بی پولی مرا از پای درخواهد آورد وبا او بسوی پستوی مومنین میروم اما کور خوانده بود . ایستادگی کردم  آنقدر ایستادم تا اورا فراری دادم وخودم نیز آواره شدم .
گرسنگیها خوردم بدبختیها کشیدم بچه هارا به زیر بالم بردم به انها گفتم که هرچه بوده تمام شده دنیای ماهم تمام شد ودنیای دیگری به روی کسانی دیگری باز میشود ما باید محکم باشیم ونشکنیم  ونشکستیم .
امروز یک مادرم که فرزندانم مرا " هیروی" خود میدانند واز هر طرف مرا احاطه کرده اند تا از پا 
 نیفتم  میهمانی در وجودم دارم با اونیز کنار آمدم یا ترا میکشم ویا تو مرا بهر روی با هم در جدالیم .
پرستار بخانه میاید / دکتربخانه میاید  آزمایشهایم درخانه انجام میگیرند  اما من همچنان چالاکم ومیدوم به هرسو تنها شبها دچار بیخوابی شده  وهجوم افکار بی معنی مرا دچار افسردگی میکند " مانند امشب "  قهوه امرا درست کردم نشستم به تماشای پختن نان / دوختن لباس / بافتی . بهم مالیدن آشغالهای بعنوان غذا واخبار فوری فوری که هیچکدام پایه واساسی هم ندارند .

دیگر براییم مهم نیست مردم را شناختم دنیارا نیز  بقول آن مرد راهب مالت را به کسی ده که دستت بگیرد ویا به سگی ده که پایت نگیرد .

روزهای متمادی است که بیاد ( او ) هستم  کسی که دیگر دراین دنیا نیست وتنها یک امضای او درپشت یک کتاب  همین وبس او ناگهانی از دنیا رفت بی هیچ خبری گیلاس شرابش دردستش بود وخوابیدخوابی که دیگر بیداری نداشت او مرا خوب شناخته بود وروحم را درک کرده بود ونگران بود که مبادا آسیب ببینم اما او از درون من بیخبر بود ان اتشی که بموقع شعله میکشد وخشک وتر را باهم میسوزاند
نه ! هیچگاه من درونمرا برای او عریان نکردم  چشمان مهربانش ادب ونزاکتش وتحصیلاتش وشغلی که باو برازنده بود درستکاری او درحرفه اش  نه مانند او دیگرنخواهم یافت .
امروز نمیدانم درکجای دنیا بخاک رفته وایا کسی از و یاد ی میکند؟1 روانش شاد .
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اول ماه می ! 2020 میلادی برابر با 12 اردیبهشت 1399 خورشیدی .
ساعت؟ 5/27 دقیقه صبح !- اسپانیا.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۹

یک کتاب دونویسنده

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " اسپانیا
----------------------------------

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز 
چه توان کرد که سعی من ودل باطل بود
.........
به دنبال کتابی میگشتم درون یک قفسه وزیر میز وروی میز کتابهای بهم فشره  مقداری درچمدان وعده زیادی  روی یک قفسه رویهم تلمبار وزیر میز .....
 کتابی را که نویسنده به > دوستی > هدیه داده بود وآن دوست بمن هدیه داد یافتم !!! بنام " هرچه را که کاشیتم درو کردیم " که البته نام واقعی این کتاب { یادداشتهای های یک نوکر دولت }بود که درایران تدوین وتصویر وچاپ شده است  این از خصوصیات بارز ما ایرانیان  فرهنگ دوست است که یا همه چیزرا ویران میکنیم ویا میدزدیم بنام خودمان به چاپ میرسانیم  حال این یک ناشر  کمی وجدان داشته وبه نوعی آنرا تدوین کرده که بیشتر به مزاج رژیم کنونی خوش بیاید وجواز چاپ وفروش آنرا دریافت دارد آنهم از مشتی عمله بیسواد.....
راوی کتاب  از کار کردش ودوران کارمندی وریاستش در سازمان برنامه  مینویسد  وچنانکه که من برداشت کردم  جناب ابتهاج آنجارا امریکایی کرده وعبدالمجید مجیدی کمونیست معروف وهمسر منیر وکیلی آنجارا روسی !!!
ایرانیان بصورت بومی  وکار گری در آنجا می پلکیدند .
من خود سالهاهایی را در دوایر دولتی ونیمه دولتی  بعنوان کارمند کار میکردم ریاست کار گزینی ما در دست یک مردک افیونی که همیشه کارت عضویت در ساواک را درجیبش داشت وهمه ازاو وسر کچل او واهمه داشتیم  - زد وبند هارابطه ها ادامه داشتند  -  من رییس دفتر بودم فردا میشدم معاون دفتر وپس فردا  بعنوان سکرتر به قسمت دیگر ی پرتاب میشدم آن دانشی را که اموخته بودم درون جیبم گذاشتم وبه تماشای زنانی بی مغز وتهی وخالی که ببرکت هیکل سکسی وباریکشان وبا توصیه های وزرا واز ما بهتران ریاست را بر عهده میگرفتند بی هیچ دانشی و تحصیلی تنها سیکل اول را تمام کرده بودند !!!!نشستم .
دزد ی های کارمندان بعنوان کار پرداز یا واسطه خرید  را به راحتی میدیدم واز کنار آنها میگذشتم ودرفکر این  بودم که باز باید یک مساعده بزرگی بگیرم تا بتوانم هشت ونه را با هم جفت نمایم به  القابی  نیز مفتخر بودم  از قبیل " الیزابت تیلور ایرانی . زیبای زیبایان . شوهر دزدو... غیره !!!!! 

استخوانهایم خورده شده بودند خسته بودم وبه اولین  خواستگاری که یک بچه حاجی بود وبا زد وبندها وپشتوانه اقوامش به مدیر کلی رسیده بود  مرا برای همسری ویا خدمتکار یخانه اش برد !!!!! 
مردی منحرف / بیسواد / معتاد . زبانی تلخ وگزنده داشت اما ....واما باد درآستین که من پسر فلانیم عمویم فلانی است ونوکر واشپزخانه حاج آقا بهترین  ته دیگ را درست میکرد !! و با دربار ناصری وصلت کرده بودند حال بیا وباقلا بخور  اسهال بگیر وبمیر !!! همیشه بازار با دربار  وصلت میکرد برای پیشبرد مقاصد هردو مفید بود .
میدانم آن نویسنده چه میگوید وچه ها نوشته درد اورا بخوبی میفهمم ومیدانم چرا به خارج فرار کرده است .
کارپردازن دزد صاحب چند خانه درشهرک غرب وامریکا وسوئد شدند فرزندانشان درمدارس سویس درس میخواندند !!!! که الیته برگشتند ودر کا رگاه باباجان مشغول کار شدند با قوانین سخت مدارس سویسی کنار نیامدند .

فلان دست فروش ناگهان همه صنایع دستی را منحصرا دراختیار گرفت حتی در فرودگاه مهر آباد نیز شعبه باز کرد با کمک فلان تیمسارکه برایش خانم میبرد ! اینهارا بعدها فهمیدم آن روزها سرم زیر بال خودم بود وبر بدبختیهایم اشک میریختم . 
امروز هم درخارج تنها با پول باز نشستگی زندگی میکنم  دیگر حوصله هیچکسی را ندارم تنها تفریح من خواندن ونوشتن است ویا بافتنی  ماهها از خانه بیرون نمیروم هیچکس را نمی شناسم ونه میل به شناخت آنها دارم  تنها چند دوست ! از قدیم هنوز رشته را نبریده ام بستگی به میل انها دارد  بهر روی این کتاب  مرا بیاد دوران کارمندیهایم انداخت  همسر فلان مردک تریاکی  ناگهان در بهترین  خیابان شهر یک مغازه دودهنه باز میکند نمایندگی  میگیرد در حالیکه درجوانیش از مطرب  ورقاص وعمله هم دست نکشیده بود  فلان خانم مکش مرگ ما با ته صدایی که داشت با کمک فلان وزیر ناگهان به ریاست دفتر مدیر کل وسپس خواننده شده  وناگهان سر از کابارها ورادیو وتلویزیونها  درمیاورد وبه تالار  رودکی هم میرود تا زرزر کند وخوانندگان قدیمی واستخوان دار ما درکنج خانه نان ودوغ میخورند !!! 

اینهارا دیده ام  سنجیده ام درسکوت  ودر حاشیه راه رفتم اندوخته ای از همه دارم که درلابلای صفحات سپید دفتر چه هایم پنهانند . دیگر حوصله ای نمانده  هیچ چیز برایم معنا ومفهومی ندارد بطور کلی زندگی معنی خودرا ازدست داده است استعداد  دلقکی را هم ندارم تا بعنوان طنز نویس ودلقک روی صحنه راه بروم  به همین علت در لاک خودم فرو رفته ام هیچ چیز دراین  دنیابرایم  مهم نیست اگرناگهان سیل پشت درخانه ام روان شود به راحتی اورا راه میدهم اما خودم با سیلابها نمی رویم  امروز هم شاهد دلقک بازی های  مردمی  تازه روی صفحات یوتیوپ وایسنتا گرام وفیس بوکیم .آنچنان عربده میکشند که گویی رستم دستان ناگهان از قعر گور برخاسته وشمشیرش را کشید  همه تو خالی همه بی معنی وهمه دلقک وعده ای هم در همان زمان عباسقلیخان  وهمان زمان خودشان قفل شده اند وهر هفته کتابی را  باز میکنند برایمان افسانه  میخوانند افسانه های هزارو یک شب  حال درکجا میتوان یک نکته یافت که تازه باشد وبرایت نازگی داشته ونو آوری کند ؟ یکی فلسفه میبافد به زبانی  مینویسد که باید صدها دیکشنری را باز کنی تا معنای یک کلمه را در یابی دیگر ی از ترس مرگ واجل ناگهان درصحنه هویدا میشود  وبرای ملت بدبخت دل میسوزاند حال یا پولش تمام شده یا املاکش را میخواهدوویا از مرگ میترسد !(دنیای خر تو خری است ومتاسفانه ما هم حضورر داریم )!

خوب دراین بازار بلبشو  باز هم ما امید داشته باشیم  ؟ نه بنا برا این هر لات بی سر وپایی با یک تفنگ ویا یک خرجین اسکناس بخود اجازه میدهد که جهان هنستی را امنیتی کند  با اجازه باید نفس کشید وبا اجازه باید مرد /

حال در این جویبار تیره ایام رفتن به باغستان کودکی نیز بی معناست  دیگر به آواز نهالی که از رستن خود شاد است نمیتوان دلخوش بود ودیگر درختان کهنسال همه پوک وتوخالی شده ولایق تبرند در انتطار تبر زن.
انگورها دیگر تازه چیده شده  نیستند  همه غوره هایی هستند که با نورهای مصنوعیی در تابوتها رشد کرده اند  وزاغان سیه پوش تصویر گر این زمانه اند آنچنان زمانه تلخ است که آن دوران محنت بار برایمان شیرینی جاتبخش است .پایان 
ثریا ایرانمنش / 30 آپریل 2020 میلادی .برابر با 11 اردیبهشت 1399 خورشیدی !! 
و... چه ماه طولانی وپر بلایی بود.تمام