ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
---------------------------------
تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی
دست درخانه لانه زنبور کنی
رستم از سیلی تقدیر به خاک افتاده است
تابکی تکیه بر پنجه پر روز کنی
چند درخواب رود عمر تو ای بی پروا
آنقدر خواب نگهدار که درگور کنی ..........>صائب تبریزی<
با شروع آژیر پلیسها که مردم را به درون خانه هایشان هدایت میکرد پرده هارا کشیدم وبه اطاق خواب خود پناه بردم راس ساعت هشت با اجازه میتوانی روی بالکن خانه بیایی خودی بنمایانی ودوباره به سوراخ برگردی همان زندگی " تله تابیزی " امروز هم پس ا زیک راه پیمایی گذشته کودکانه تنها حدود بیست دقیقه نه بیشتر باید طول میکشید اول کودکان زیر سن وحال متعلق به اشخاص مسن است آنهم تنها بیست دقیقه وجا خالی کنی برای ورزشکاران و...... این داستان مضحک همچنان مردمرا گوسفند وار تربیت میکند .
تمام شب باین فکر میکردم که آهنگسار وموسیقدان بزرگ روس وسازنده دریاچه قو نامش چه بوده فراموش کرده بودم زندگی دردناکی را گذرانده بود هم خودش وهم همسرش آنهم در زمان طاعون بنا براین دولت روسیه اجازه نمیدهد در زندگی خصوصی او کند وکاو کنند تنها مجازند به اهنگهای او گوش فرا دهند وامروز صبح نامش بیادم آمد " چایکوفسکی " .
حال نمیدانم چرا افکار نیمه شب من به طرف این موسیقی دان رفت جای سئوال دارد !/
کتابی را میخوانم تنها مرا عصبی میکند تاریخ ها جا بجا گفته ها نیمه کاره این کتاب نه جنبه تاریخی دارد ونه جنبه ادبی تنها یک دفترچه خاطرات است که باید به رژیم سابق میتازید آنهم به کمک ادیتور آن .
بیخوابی بدجوری بسرم زده بود بلندشدم وارد اطاق که شدم تلویزیون روشن شد وسپس دوباره خاموش شد بعد از چند ثانیه ای این بازی را ادامه داد خوب ! که چی ؟ آنرار وشن کردم وبکلی خاموشش ساختم اخبارا میدانم چیست نمایشی از ترتیب دادن آدمها درمیدانهای شهر .
دیگر بشر نیستیم حقوق مان برای همیشه به زیر خاک رفت همچنان که ایرانیهای فقیر که نمیتوانند وعر ضه ندارند درسلک وردیف سربازان جان برکف درایند در زیر زمینها وتونلهایی که خود احداث کرده اند مانند مورچه ها زندگی میکنند وتنهابرای چند ثاثیه هواخوری از سوراخی بیرون میایند ومن درفکر باغ بزرگ سلسبیل وحضرت سرکار آقا بودم اا هنوز آن امپراطوی ادامه دارد؟ .
از ساعت سه ونیم بیدارم وچشمانمرا به سقف دوخته ام وباین میاندیشم که سر نوشت ما چه خواهد شد سرنوشتی که برایمان رقم زده اند وتا ظهور چقدر باقی مانده است چگو.نه مردمرا ناکهان به زندانی خود خواسته بردند که خودشان نیز نمیدانستند وچگونه حاکمیت امنیتی شد وچگونه باید زیر نظر اژیر ها بیرون بیاییم ودوباره به چهار دیواریهای خود برگردیم سالهای بود که سایه اقتصاد وچشم وهم چشمی مردمرا سرگرم ساخته بود حال اقتصادهم از هم پاشیده ودنیا ی سرمایه داری مقروض است ! به کی ؟ ودنیا ی کمونیست وطرفدار حقوق بشر وطبقه پایین جامعه مشغول جمع کردن طلاها میباشد وساختن قصزهای گوناگون وتربینت سربازان امنیتی . .
ظهور نزدیک است ؟ ظهور کی ؟ رویایی که برایمان ساخته اند هر سایه ای که بلند شد نقش زمینش ساختند وحال مردم از هرم داغ بیماری ناشناخته یا شناخته ویا راستین یک یک از ترس جان میسپارند .
کم کم آمال وارزوها وضرورتهای ملی گرایی نیز خواهند مرد ودیگر کسی به سر زمینی نخواهد اندیشید چرا که اندیشه ها نیز نابود خواهند شد .
دیگر هیچ سر زمینی خواننده یا نوازندهای نخواهد دشت درعوض مداحان زیادتر میشوند وهمه با بوق وبلند گو ها ترا به نزدیکی ظهور آگاه میسازند .
تاریخ نیز فراموش خواهد شد چندتن دیگر زنده اند تا تاریخ را درسینه حفظ کرده اند ودر سر زمین من چند نفر میتوانند حافظ / سعدی/ مولوی/ فردوسی / وسایر شعرای گذشته ونو وغیره را بیاد بیاورندکم کم فراموشی ونسیان نیز بر آنها غلبه خواهد کرد وهمه مانند آدمهای عصر هجر فراموش میکنند حتی موهای زائد پیکر خودرا از بین ببرند دنیا زندانی خواهد شد با زندانبانان مسلح وتکه نانی که از گوشت وپوست خودمان است برایمان پرتاب خواهند کرد .
در روزگاران گذشته در جایی خواندم که " گابریل اودیسیو " شاعر کمونیست فرانسوی به هنگام جنگ جهانی دوم از دورانی که در زندان المانی ها افتده بود وبرای تفاهم ودوستی بین خود وسایر زندانیان وهمدلی از شعر استفاده میبردند وهریک اشعاری را که درخاطر داشتند میخواندند نا همدلی بین انها ایجاد شود .
امروز دراین زندان بزرگ که نامش حهان اسست چگونه وبه چه طریق میتوان بین تن ها همدلی ایجاد کرد ؟ با کدام زبان ؟ وکدام اشعار ؟ وکدام موسیقی؟ وکدام کتاب ؟وچگونه میتوان ازاین پشت بام به آن بالکن گلی بسوی دلداری پرتاب کرد که گلها نیز همه به سم آلوده اند . .پایان
آن قهوه های تلخ دهن سوز
وآن حلقه های دود پریشان
بر پیشخوان کافه میعاد
در شهر دوردست جوانی
آن قلب کودکانه ساعت
بر سینه برهنه دیوار
وآن ساعت تپنده پنهان
در ماورای پیراهن من
هریک ز شوق لحظه دیدار
دراوج اضطراب نهانی..............نادر نادرپور و قطه ای بری ایرج گرگین :ز کتاب زمین وزمان .
اول سیگاررا ازما گرفتند وسپس نفس کشیدنرا .
ثریا ایرانمنش. 02.05.2020میلادی برابر با 13 اردیبهشت 1399 خورشیدی !اسپانیا .