دوشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۹

آریو !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
---------------------------------
عمریست تا به پای خم   ا زپا نشسته ایم 
در کوی میفروشان چو مینا نشسته ایم 

مارا زکوی باده فروشان گریز نیست 
تا باده درخم است  همین جا نشسته ایم 

به آوایت گوش دادم نه یکبار  بلکه چند بار  چقدر تغییر یافته ای وچقدر پیر شده ای گویی ناگهان دریک شب همه آن شادابی وجوانی را پشت سر گذاشتی وپیر شدی حتی گفته هایت طعم ورنگ دیگری داشت .

 مهم همین است که تو با ضربه های تیشه ات  از گرد هر مجسمه بلاهتی  تپه خاکی را میسازی وبه همه نشان میدهی  وآنهارا عریان کرده درمیان تند با دهای خشم خود  میکوشی  تا بلکه ( براندازی ) !

حال من یک یک الفاظ وکلمات ترا  درخاطر خود مرور میکنم  ودست به ساختن پیکری میزنم  تندیسی بزرگ  که ملات آن از مرمر  وجادوی افکارم میباشد .

من هنوز به گفتار قدیمی خودم پایبندم  نمیتوانم با بچه های امروز گام بردارم پر سنگینم پر بار بردوش دارم  میل ندارم با تیشه های دیگری برخاک بریزم خود خود را ویران میسازم  وذر اتم را بادست خودم بر زمین میریزم .
میل ندارم دیگران مرا درهیبت یک هیولای استخوانی  وکریهه المنظر ببینند  من از ژرفنای خود بیرون میزنم وجوانی را درمیان زمین واسمان میگیرم  ودر گوشه ای آنرا نها ن میدارم  تا بموقع  این چهره هراس انگیز را بپوشاند .
من نیز یک پیکر تراشم  ولایه های زیادی اندامم را دور میریزم  .

دشمنی درونم جای گرفته اما اورا شکست میدهم  او همزاد همه انسانهاست .

نه برنمیگردم به بامداد خردسالی ویا کودکیم  چیزی بخاطر  ندارم جز تپه های خاکی  که در نظر   من کوه بودندوجویباری که درمقابل چشمان من رودخانه  از آن زمان اندیشه هایم بیدار بودند  ودرروستایی که  هرتابستان پای میگذاشیم  دریک روستای خشتی وخاک الوده درمیان رختخوابهای پهن شده میان اطاق روی گلیمهای دستباف  من تنها به ماه خیره میشدم  که نورخودرا بیدریغ بر آن کاشانه حقیر میتاباند  ومن درمسیر او  خانه خویش را بنا میساختم. 
 امروز در میان کلمات تو همان دنیای کودکی را یافتم  ترا درقالب ماه نشاندم  تا درمسیر تو با تو وبا قدم های تو حرکت کنم .
دیر زمانی است که باریهای کودکانه امرا کنار گذاشته ام  وبه یکباراز  آن خانه وکاشانه دوری جستم  دل کندم از همه آن بناهای خشتی  وخود با خشت خام اندیشه هایم  کاخی ساختم که مرا دربر گرفته است میل نداشتم دیگرانرا سهیم کنم کاخ را خود به تنهایی دوست میداشتم .

حال درمیان این آتشی  که شعله کشان خشک وتررا میسوزاند من شب وروزم را بیاد تو میگذرانم نه بیاد کودکیم ونه نوجوانیم  هر سحرگاهان چشم به دردوخته ام  تا خشم فرو خورده تررا بجان بخرم  دراین روزگار گسترش ظلم وبیدا د آسمان .

تنهایی خوب است / تنهایی شیرین است / تو ارباب خانه خودت هستی وارباب خودت وخادم خودت سالهاست که این تنهایی بهترین یار ویاور من شده است حال ترا نیز باین خانه دعوت میکنم .
تو راه زمان را بمن نشان بده  راه صخره های  عقوبت ضحاک پیر را  وراه گور بی نشان جمشید را  بتو برازنده است کلاه سروری   دراین لحظه سقوط که ازتنگنای  چاه همه را بیرون کشیدی  وبه کهکشان بردی 
ای نماد  سپید آن قله ای دربند  که امروز در کاغذی سیاه پیچیده شده است  ودیگر کمتر میتوان برفهای آنرا تماشا کرد  او میخ زمانه است در دل زمین ما وشهریاران ما . ای خفته در آغوش شبنم  من وتو تنها ترین صدای جهانیم .........

تا موج حادثات  چه بازی کند که  ما 
با زورق شکسته  به دریا نشسته ایم 

ما آن شقایقیم  که باداغ سینه سوز 
جامی گر فته ایم و به صحرا نشسته ایم ......" فرهاد"
پایان / ثریا ایرانمنش / 30 مارس 2020 میلادی برابر با 10 فرورودین 2579 شاهنشهی . اسپانیا 


یکشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۹

هزاره ها

نوشتاری دیگر !
ثریا / اسپانیا .

سبزه را به دور ریختم  ظروفش را شستم چه رشدی کرده بودند وچقدر سبز بودند هنوز  تا سیزده بدر مانده  سیزده ما درهمین  چهار دیواری خواهد گذشت .
فیلمی از  سر زمین اردن میدیدم کشوری  که در جنگ جهانی دوم جناب چرچیل با یک مداد دور یک قطعه را روی نقشه کشید وگفت اینهم ملک ملکهای فرزندان هاشمی ! پس از آنکه عربستانرا ازدست ترکها بیرون آورده و برایش پادشهی ساختند این سر زمین میناتوری را هم برای  رفت وآمد ومنطقه سوق الجیشی خود ساختند وخود حاکم  وفرمانروای آن بودند  به همرا ه شاهان دست نشانده خود حال ... امروز این سر زمین با ساختمانهایی که ساخته اند وروی آنهارا با خاک پوشانده اند  قدمتی هشت تا ده هزار ساله دارد وتمدنی بیست هزار ساله!!! 

خاک بر سرما ایرانیان کنند .

نه !چیزی ندارم بگویم کم کم افریقا هم تمندی یکصد هزار ساله خواهد یافت وایران یک کشوری نظیر بنگلادش از دل خاک اسلام برخواهد خاست کمتراز پاکستان . 
درین فکر بودم که ملاهای مسلمان چینی خوب  به کمک جمهوری اسلامی برخاستند  مردم را درون خانه حبس کردند تا ناگهان شورشی برپا نشود هر چه باشد این چشم بادامیهای کوته قد وحرامزاده پسر عموهای آن  جنایتکاران هستند اژدهای زرد زهر خودرا به جهان  ریخت ونشان داد که میتواند هرکاری میل دارد بکند .
اشغال فروشیهارا سر تاسر جهان رواج داد خرید یکبار مصرف ارزان خریدن وبوی گندی که از هر مغازه یا فروشگاهایشان برمیخاست پشت هر محصولیررا نگاه میکردی  ساخت چین بود حتی پسته  وموادی که تنها متعلق به خاک ایرانی بود خرمالو کم شد بجایش میوه ای آمد حرام زاده بین خرمالو ویک مواد دیگر کاهو خوشمزه دیگر درمزارع سبز نشد بجایش با مواد تقلبی کاهو کلمی ببازار آما وزینت بخش سفره ها شد .
تخم مرغها درکارخانه ها بسرعت باد ساخته میشوند ازمواد زردچوبه ونشاسته ومقداری پلاستیک برنج پلاستیکی هم ببازار آمد  ژاپن در زیر سونامیهایش دست وپنجه نرم میکند همه اتو مبیلها به رنگ سفید آمبولانسی قدیم ساخت چین ....البته برای از ما بهتران اتومبیلهای مخصوص میسازند با پلاکی با نام خودشان !!! 
بیخود آن ملای عقب افتاده دنبال جن نمیرود میداند جن یعنی کی واجوج ومعجوی که در قدیم میگفتند دنیار را خواهد بلعید کجا وچه کسی خواهد بود .  چین بزرگ !!! چین سرخ ! با صد ها میلییون آدمهای بی مغز اما پر کار. روزی روزگاری درجنگ جهانی ( آنطور که ماخواندیم ) چین با روسیه درگیر بود وروسیه میگفت همه مردم شمارا خواهم کشت وچین درجواب گفت باندازه همه سر زمین  روسیه هنوز ما آدم داریم که به جبهه بفرستیم !!!
بلی اژدهای زرد زهرش را بر جهان ریخت اما حمایتگر بزرگی است برای جناتیکاران سر زمین اهورایی ما ! 
حال باید تمدنهای قلابی را تماشا کنیم .
ثریا / همان یکشنبه هما ن تاریخ وهمان روز وهمان ساعت  وهمانجا  در قرنطینه !!!


خاموشی مطلق

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا-
-------------------------------
صبح است وشهرها وبیشه ها غمگین وخاموشند
چراغ خا نه ها خاموش و لاله ها ازغم سیه پوشند

پرندگان زخمی وبیمار  از سموم این شب وحشت
در کنج خانه ها مخفی و مبهوت وخاموشند 
و..... ما در سکوت وحیرت درمیان اخبار راست ودروغ  دراین شبها وروزهای طولانی  آرام وخاموشیم بی هیچ گفته ای /
دیگر روز وشب برایمان فرقی ندارد همه حیواناتی هستیم درون قفس خویش وبه دور خود بی امان میچرخیم وچشم به پنجره صبح داریم .
چه شروع نحسی بود وچه سال شومی برایمان درتقویم زمان برگ آن ورق خورد .
همه جدا از یکدیگر  همه تنها وهمه در یک وحشت ابدی تنها مینوشیم وبه تختخواب میرویم وببیخوابی میکشیم واز فردای خود بیخبریم /

بد جوری تکان خوردم . دزدان وشب گردان این روزها  نه ازبیماری خواهند ترسید ونه از پلیسهای شب گرد بعناوین مختف به درخانه ها میایند حتی دوربینها هم دیگر برایشان مهم نیست .
احساس کردم کسی با دست درب اطاق را میکوبد از خواب پریدم ودیگر چشمم بخواب نرفت و وناگهان روی صحه گوشی صحنه ای پدیدار شد که تا اعماق وجودمرا لرزاند فروشگاهها  وپارکینگها تبدیل به قفسه های سردخانه وگور وتابوت برای مردگانی میشوند که از بیمارستانها باین صورت مرخص میگردند .......
چقدر وحشتناک بود وهست  طاهرا لندن را نشان میداد اما اخبار خیلی کم از این اپیدمی وحشتناک درآنسوی سر زمینها میگوید .
هر بار نحست وزیر روی صحنه میاد و  تعطیلاترا تمدید میکند !!!!ودر جایی خواندم شاید این بیماری و حوادث  بعدی از ان تا سال دوهزار وبیست ویک ادامه داشته باشد !

ان چه کاری بود که با مردم دنیا کردید؟ برایمان نسخه میپیجید که در فلان نوشته وگفته یا قوم وقبیلهای گذشته کشتن سالخوردگان امری مقدس بود !در سر زمین ما در خیلی از سالها  سالخوردگان حرمتی داشتند وبهترین هارا برایشان میخواستند حال میکر وب ویا ویروس شما انتخابی است ؟؟؟؟ تنها به سالخوردگان وبالای شصت حمله میکند ؟؟ وبرای دادن روحیه هر روز نمایشی جدیدجلوی چشمانمان میگذارید ؟ بچه هایمان که زیر سن ده سال هستند ترسیده اند  آنها ازمکر وفریب جنایتکاران زمانه بیخبرند هرروز  گریه میکنند پدرها ومادرهایشان باید بنوعی آنهارا سرگرم کنند وخود بیکار درخانه نشسته اند  پارکها تعطیل مدارس تعطیل رستورانها تعطیل وشبه مرگ همه جارا را گرفته است ما درافسانه ها داستهای بسیاری را خوانده بودیم  داستان سدوم وگومورا  در شبه جزیره عربستان  آنها مرتکب گناهان بیشماری شدند  وپروردگارشان به خشم آمد وبرایشان بلایی نازل کرد  واقوام لوط درآ ن میان میزیستند  پیامبرشان کوشید تا انهارا به راه راست هدایت کند اما بیفایده بود  وفرشتگان از جانب پر.ود.دگار آمد ندوگفتند یا پیامبر لازم است تو وخانواده ات شهررا ترک کنید چرا که ما خشم بر این قوم گرفته ایم ومیل به نابودی  آنها داریم  وبدین سان سودم وگومورا از روی زمین محو شدند ! وقوم لوط را لواتشان بر باد داد؟!
اما امروز این خشم تنها منحصر به یک قوم ویک قبیله نیست  مشمول همه جهان شد ه است وچه بسا آنها آن فرشتگان  وازما بهتران درسفینه های خود به تماشای محو شدن زمینیان نشسته اند؟. 
 سفینه های آنان میتواند یک کشتی بزرگ مجهز روی اقیانوسها باشد میتواند یک سفینه  فضایی باشد .
گناه ما چه بود ؟ باید ازآن خداوند جبار وکشنده وخشمگین پرسید گناه بیگناهان چه بود ؟ پایان
یکشنبه 29 مارس 2020 میلادی برابر با دهم فروردین 2579 شاهنشهی !اسپانیا .

شنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۹

آش!

خاطره امروز
=======
هوا بسیار سرد شده است آش درون فریزر داشتم بیرون آوردم برای ناهار ! درانتظار کیکی هستم که دخترم برایم درست میکند ومیفرستد ویا ....میاورد درب خانه میگذارد وفرار میکند! قرنطینه ایم دیگر .

مرتب این آواز مرحوم نوری دور سرم وبر زبانم میچرخد که : 
ما برای آنکه ایران کشور خوبان شود چه رنجها برده ایم وغیره !!!!  هر چه فکر کردم دیدم درآن دوران من آنچنان محکم  وثابت روی زمنیها واسفالت داغ سر زمینم راه میرفتم که گمان نمیکردم باین روزها بیفتیم !
خون دلها خورده ایم ؟ کدام خون دل را شما خوردید ؟ دیگران رنج بردند شما خورردید ! خود من یکی از همان رنجبر ها بودم آما نه کینه ای به شاه داشتم ونه به دولتهای برسر کار ونه به ارباب رعیتها این سرنوشت من بود که تنها به دنیا بیایم ونمیدانستم که سر زمین ایرانی یک( کشور مردانه است) ... مانند مردان راه میرفتم وزمین زیر پاهایم  میلرزید تا اینکه بخانه بخت رفتم درآنجا فهمیدم که ای داد وبیداد ....من میبایست یا دختر کسی بودم / یا خواهر کسی / یانهایت همسر سابق کسی / مرا کسی داخل آدم حساب نمیکرد معلومات هه هه هه شاشیدم به معلوماتت پول چه داری؟ خاتوده ات کی هست ؟ پدرت چکاره بوده  برادرهم نداشتم ! زیر دست یک دایه مهربان ویک مادر نامهربان بزرگ شده بودم پدرم را هم خیلی زود ازدست دادم چهار ساله بودم طلاق جاری شد بین مادر وپدر وچهارده ساله بودم پدرم برای همیشه از دنیا رفت   افتخار میکدم که تحصیلاتم را باکار وبازوی خود به اتمام رسانیده ام وحال اگر بخواخم وارد دنشگاه بشوم باید کار بهتری بیابم .نه سرنوشت راه دیگری جلوی پاهایم گذاشت . که قبلا درباره اش نوشتم .
چه خطرها کرده اید ؟ کدام جنگهارا رفته اید؟ چه شبی سر گرسنه ببالین   گذاشته اید ؟ چه موقع تنها پنج ریال برای یک شیشه شیر برای بچه تان درکف مشتتان بود ودیگر هیچ ! خوب زندگی خوب میخواهی فلان وزیر راه ! فلان وکیل  فلان تاجر ویا آن بازاری شکم گنده ترا عقد میکند عشق را بگذار سر کوزه وابش را بخورعشق نان واب وکرایه خانه نمیشود ......اماشد  ماکردیم وشد .
امروز میتوانم با افتخار بگویم که آنکس که جنگید وبرد من بودم با جانورانی که اطرافم بودند ازهر طرف نیش آنها بر پیکرم فرو میرفت وچه قدرتی داشتم .......امروز عاشقانم یعنی فرزندانم مانند عاشقان دورم میچرخند پروانه وار ونوه هایم آنها میدانند من چگونه  از خطرها جستم  خطرهارا من کردم راههای پر سنگ وسخت وصخره هار ا من طی کردم کمی زخمی شدم اما جراحت آنها پایان یافت  امروز  این منم که به فرزندانم قدرت وحتی انرزی میدهم آنها مرا خوب شناخته اند .
هیچگاه هم برای خودم دلسوی نکردم این بود سهم من از زندگی آنرا قبول کردم اما به زیر بارش نرفتم 
لزومی ندارد بنشینم واشک تمساح بریزم ودیگران را مسئول بدانم که خود کرده را تدبیر نیست . پایان
همان روز همان ساعت همان جا . ثریا .

ناکاردانها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-----------------------------
گفتگویی بر نمایش مضک پرویز کاردان !
----------------------------------------
قلندران حقیقت  -به نیم جو نخرند 
قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست  !

شب گذشته  ناگهان  کلیپی از جناب اجل ونمایش نامه نویس وکارگردان بزرگ وهمیشه درصحنه واخیرا نویسند نامدار  ( نارفیق) وغیره وذالک  روی صفحات مجازی  چشمان همهرا به نور خویش روشن ساخت .
من متاسقم که باید دست درزباله دانی تاریخ ببرم وچیزهای را بنویسم که میل ندارم اما جناب کاردان که خوب کاررا میدانید چه لزومی داشت شما این کلیپ را  بسازید وچه لزومی داشت مشتی گل وخاک بر چهر ه مطبوع ونازنین هنزمند بزرگ ما  که تنها کسی بود خودرا نفروخت مانند شما ودیگران وحرمت هنر وحرمت عشق وحرمت خودش را داشت  بپاشید وبا این لحن بیتفاوت بگویید که :
{ازدواج ما یک ازدواج کاری بود !!! وپسری هم داریم که خوب همین جاهاست }!؟ کجاست ؟ ایا اورا به پسری قبول ندارید یا او مانند عزیزکردهای شما وکیل وتاجر نشد تا انرژی شمارا بیشتر نماید .

اهل شیراز بر عکس معبود من حافظ مردمی مکار وریا کا ودروغگو هستند من دراین غربت ابدیم بارها به چهره هایی برخوردم وبا شوق بسویشان ر فتم تا مرهم ومهر مهربانی را درچهره آنها بیابم اما با نا امیدی مجبور شدم و قلم مغلطه را برچهره شان کشیدم .

نام فرزانه تاییدی تا ابد درتاریخ هنر بعنوان یک هنرمند بزرگ ثبت شده وخواهد ماند اما نام شما بعنوان یک کارگذا رتجارتی ویک دلقک صحنه خواهد بود .

چقدر برای شما خر ج داشت تا نشستید واین گفتگورا کردید وهمسر امروز خودرا تا عرش بالا بردید وفرزانه را .ویاد اورا گویی یک مگس را ازخود میرانید با دست به سویی رانده و پنهان کردید ؟ .

خوشبختانه من درآن زمان معتاد چهرهای هنری توده ای ومصدقی خودمان نشده بودم تا سر ساعت خودرا بخانه برسانم وشمارا وبرنامه های مضحک شمارا ببینم تنها صمد اقا بود ودایی جان ناپلئون که مرارا سرجایم مینشاند . .

تجارت خوب است نشستن روی مبلمان استیل با مجسمه های برنزی ومرمر ونقاشیهای گرانبها خوب است وگرفتن برنامه های گوناگون  از یک  ...... خیلی بهتر است فرزانه فرزانه ماند  - او به سوی شهر فرشتگان نیامد ودست گدایی ودریوزگی بسوی کسی دراز نکرد وتا ابد  به تنها عشق زندگیش وفادار ماند وبا او زیست وبااو زندگی کرد واز کمکهای دولتی برای زنده ماندن  استففاده کرد اوهم میتوانست چون دیگران آب توبه بر سرش بریزد وچادرنمازی را برکمر ببندد ونقش کلقت خانه یامادر بزرگ را بازی کند وجایزه سیمرغ که هیچ صد مرغ را در آغوش بکشد اما برای خودش حرمتی قائل بود که امثال شما ها نه آنرا میشناسید ونه میدانید چیست  .
دیگر برنامه های هفتگی شمارا به درون زباله دانی انداختم ودیگر نامی ازشما نخواهم برد . عمرتان دراز درپای دوستانی که یک پا اینسوی اب وپای دیگرشان بسوی مطبخ سپاهیان واعراب است. 
من این سخن نوشتم که کس ندانست  اما شما کرامت آنرا ندارید که بگونه ای بخوانید  تا حتی خودتان بفهمید  جلوی دوربین کتاب حافظ وسعدی را ورق بزنید  وعاشقانه چشمانتان را  به روی خطوط آن بدوزید بی آنکه چیزی از متن وگفته آن فرشته رحمت که جامرا دردست وطره مویی درجانش داشت بفهمید .
روزوروزگارن خوش .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 28 مارس 2020- میلادی برابر با نهم فرودینماه 2579 شاهنشهی .


جمعه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۹

من وعالیجناب پاپ!

یک عصر جمعه غم انگیز بسیار غم انگیز !
------------------------------------
ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا .

در یک اقلیم بی تاریخ و یک اقلیم بیمار  عالیجناب برای یک میدان خالی سخن رانی ودعا میخواند  ومن برای یک دنیای خالی مینویسم .
خورشید  هم از شرم پنها ن شده  او هم ترسیده  وبجایش اسمان میگرید !  وبر قله های  بلند میخندد .
دراین عصر  غم انگیز  بی آنکه نقشی از روشنایی دراسمان باشد  به چهره فرسوده عالیجناب مینگرم که تک وتنها درصحنی ایستاده ومحافظ او تقریبا دو متر از او دور تر وصحن میدان کلیسای بزرگ واتیکان خالی است واز کبوتران نیز خبری نیست .

دیگر نمیتوان فریاد برداشت که ایخردمندان  فرصتی اندک باقی مانده  میان زادن ورفتن  میان اولین فریاد وحشت وآخرین سکوت .
میدان سنت پدرو خالی  وباران همه جارا شسته تمیز وپاک  پاپ دعایش را تمام کرد وبسوی اقامتگاه ویا پناهگاهش میرود  برایما ن دعا کرد برا ی دنیای بیمار ما !!  او خبر ندارد که ما درجشن بهارانمان نیز به عزا نشستیم  ودیگر لبخند شیرینی بر لبها ننشت  او خبر ندارد که ما چون عقربکهای ساعت هر لحظه از جا میپریم تا خبر تازه ای  را بشنویم .

نه ! دیگر نمیتوان فریاد کشید که ای خردمندان  ما اکنون همه دریک دنیای بی تاریخ ایستاده ایم  ودیگر گردش ایام بکام ما نیست  چه میدانم شاید  بعد از  این روزهای تیره  چشمانمان باز به ایینه بیفتد  وماه دوباه درآسمان ظاهر شود وخورشید دوباره بدرخشد  .
پاپ گریست / منهم گریستم   او هم د رسر زمین ناشناسان  آنقدر مانده تایکی از آنها شده  از او چهره دیگزی پدید آمده است .
شبی برهنه شبی تاریک  سیاه تراز زمستان  وابرها همچنان در آسمان چرخش دارند  بیشتر مرا میترسانند .چهار کاردینال دورازهم درگوشه ای برایمان دعا خواندند ! شمع ها خاموشند آتشی درآتشدان میسوزد ودود کندر برای خودشان به هوا میرود  کسی نیست  میل دارم بپرسم : عالیجناب این مراسم برای دیوارهای مرمر وسنکها صیقل داده واتیکان است ؟
اما شاید واقعا دعایش گیرا باشد ودنیا پس از اینهمه تکان ولرزان بجای خود برگردد عالیجناب پاپ حق ندارد درهیچ معامله ای رشوه بگیرد غذایش بسیار ساده وخودش تنها دراطاقش به دعا خواندن مشغول است .
من اورا دوست دارم وهر یکشنبه به پای وعظ او مینشینم امروز جمعه استثنایی است ودعای مخصوص برای روح رفتگان میخواند آنهاییکه در راه ویروس منحوص کرونا از جهان رفتند . ث
ثریا / اسپانیا 
 عصر جمعه هشتم ماه مارس 2020 میلادی