شنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۹

آش!

خاطره امروز
=======
هوا بسیار سرد شده است آش درون فریزر داشتم بیرون آوردم برای ناهار ! درانتظار کیکی هستم که دخترم برایم درست میکند ومیفرستد ویا ....میاورد درب خانه میگذارد وفرار میکند! قرنطینه ایم دیگر .

مرتب این آواز مرحوم نوری دور سرم وبر زبانم میچرخد که : 
ما برای آنکه ایران کشور خوبان شود چه رنجها برده ایم وغیره !!!!  هر چه فکر کردم دیدم درآن دوران من آنچنان محکم  وثابت روی زمنیها واسفالت داغ سر زمینم راه میرفتم که گمان نمیکردم باین روزها بیفتیم !
خون دلها خورده ایم ؟ کدام خون دل را شما خوردید ؟ دیگران رنج بردند شما خورردید ! خود من یکی از همان رنجبر ها بودم آما نه کینه ای به شاه داشتم ونه به دولتهای برسر کار ونه به ارباب رعیتها این سرنوشت من بود که تنها به دنیا بیایم ونمیدانستم که سر زمین ایرانی یک( کشور مردانه است) ... مانند مردان راه میرفتم وزمین زیر پاهایم  میلرزید تا اینکه بخانه بخت رفتم درآنجا فهمیدم که ای داد وبیداد ....من میبایست یا دختر کسی بودم / یا خواهر کسی / یانهایت همسر سابق کسی / مرا کسی داخل آدم حساب نمیکرد معلومات هه هه هه شاشیدم به معلوماتت پول چه داری؟ خاتوده ات کی هست ؟ پدرت چکاره بوده  برادرهم نداشتم ! زیر دست یک دایه مهربان ویک مادر نامهربان بزرگ شده بودم پدرم را هم خیلی زود ازدست دادم چهار ساله بودم طلاق جاری شد بین مادر وپدر وچهارده ساله بودم پدرم برای همیشه از دنیا رفت   افتخار میکدم که تحصیلاتم را باکار وبازوی خود به اتمام رسانیده ام وحال اگر بخواخم وارد دنشگاه بشوم باید کار بهتری بیابم .نه سرنوشت راه دیگری جلوی پاهایم گذاشت . که قبلا درباره اش نوشتم .
چه خطرها کرده اید ؟ کدام جنگهارا رفته اید؟ چه شبی سر گرسنه ببالین   گذاشته اید ؟ چه موقع تنها پنج ریال برای یک شیشه شیر برای بچه تان درکف مشتتان بود ودیگر هیچ ! خوب زندگی خوب میخواهی فلان وزیر راه ! فلان وکیل  فلان تاجر ویا آن بازاری شکم گنده ترا عقد میکند عشق را بگذار سر کوزه وابش را بخورعشق نان واب وکرایه خانه نمیشود ......اماشد  ماکردیم وشد .
امروز میتوانم با افتخار بگویم که آنکس که جنگید وبرد من بودم با جانورانی که اطرافم بودند ازهر طرف نیش آنها بر پیکرم فرو میرفت وچه قدرتی داشتم .......امروز عاشقانم یعنی فرزندانم مانند عاشقان دورم میچرخند پروانه وار ونوه هایم آنها میدانند من چگونه  از خطرها جستم  خطرهارا من کردم راههای پر سنگ وسخت وصخره هار ا من طی کردم کمی زخمی شدم اما جراحت آنها پایان یافت  امروز  این منم که به فرزندانم قدرت وحتی انرزی میدهم آنها مرا خوب شناخته اند .
هیچگاه هم برای خودم دلسوی نکردم این بود سهم من از زندگی آنرا قبول کردم اما به زیر بارش نرفتم 
لزومی ندارد بنشینم واشک تمساح بریزم ودیگران را مسئول بدانم که خود کرده را تدبیر نیست . پایان
همان روز همان ساعت همان جا . ثریا .