جمعه، مهر ۱۲، ۱۳۹۸

مولداویا

(عکس تزیینی است )

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .

امروز بر حسب تصادف در یک کلیپ  رقص های زیبایی از مردم سر زمین م.داویا را  دیدم عاشق لباسهای زنان ومردان آنجا هستم مرا بیاد کجا میاندازد ؟ بیاد چه کسی ؟  سالها قبل یک داستان  مربوط به یک پرنسس مولداوی  را دریک کتاب کوچکپ خواندم نویسنده  همان کشیشی بود که آن پرنسس را عقد کرده بود برای  \سر یکی از تزاریون ! قبل از حمله بولشیوکهای وحشی ِ درآ  ن زمان ما روز  عرشه کشتی آرامش نشسته بودیم  وبه دوردستها میاندیشیدیم برفهای کوهستانهای خودرا نا چیز پنداشته به سر زمینهای دیگر میاندشیدیم ، گویی برفهای آنها از نقره خالص ساخته شده بود وکوهستانهایشان از سنگ خارا ! .
همه ما بیخیال بودیم دیگران میکاشتند وما میخوردیم بی آنکه درفکر کاشتن بذری باشیم تا دیگران در فرداها بخورند همهرا خودمان درسته قورت دادیم .
 کتاب جالبی  بود حتی نخی که درلباس  ودوخت آن بکار رفته بودن رنگ وجنس آن نیز معین بود .
امروز لباسهای |انهارا دیدم وکلاهای مردان  که به شکل سه گوش نماد درختان صنوبر وسروهای بلند است البته گمان نکنم امروز چیزی از آن سروها وصنوبر ها باقی مانده باشد به همانگونه که دهکده ما ناگهان از روی نقشه ناپدید شد وحسرت تماشای دوباره دیدار  درختان سرو و چنار وصنوبر را بردلمان گذاشت  حال درباغچه های گندیده  ولبریز از خاکستر زباله به دنبال شاخه گلی میگردیم تا عکس آنرا روی صفحه بیاوریم ! 
هرروز به عکس او نگاه میکنم ساعتها  وبه آهنگ صدای او گوش میدهم  همان آوایی که در جلوی اطاق عمل ایستاد وگفت : رهایش کنید عمل لازم نیست ! وپزشکان ناگهان مرا رها کردند فرمان را اطاعت نمودند واو با من آمد ، نه درمن  حرکت کرد مرا بخانه رسانید .
شاید خود او از این  معجزه بیخبر باشد مرا در تختخوابم گذاشت وخود ناپدید شد .

داشتم از سر زمین کوهستانی مولداویا میگفتم از لباسهای دوخت دستهای ظریف دختران و بلوزهای ابریشم خام سفید با گل دوزیها وجلیقه هایی که کمر آنها را سخت میفشارد  چه رقص زیبایی بود وکلاه مردان مرا بیاد صنوبرهای خودمان انداخت .

مولداویا در زمان جنگ هانی اول صدمه زیادی  دید وهمه کشت وبرداشت محصو ل آنها تا  قرون واعصار  باید با قیمت بسیار نازل در اختیار ( آن بزرگان ) باشد قرارداد های چند صد ساله به همانگوه که آبهای شیرین وخوش طعم ما به کویت صادر شد وامروز مردم آب گل آلوده جویبارهارا مینوشند ومیکرب ایدز را به آنها تزریق میکنند تا اثری از آن قوم نباشد  روزی ما بیابانی را درپیش روی خواهیم دید که خار مغیلان در میان آنها با طوفان همراه شده با مارهای سمی  باقیمانده این اقوام وحشی  وبادهای سمی وگرمای سوزنده ودر خیال خود خواهیم گفت که ؛ 
روزی این  سر زمین ما بود با کوهستانهای بلند وپربرف وجویبارهای لبریز ازآب شیرین وزنان زیبا ومردان با غیرت ورعنا  حال تنها یک بیابان برهوت مانند سودم وگومورا در جلو داریم .
مولداویا اما زنده ماند هنوز مردم میرقصندودختران با همان شیوه مادربزرگان لباس میپوشند همان دامنهای کار دست وبلوزهایی از ابریشم خام با گل دوزی های  زیبا  وسینه های باز ....وما ؟ مردگانی هستم در کفن های سیاه  ودلشاد از اینکه میتوانیم طیاره هارا وسط جاده ها نگاه داریم نا نماز ما قضا نشود !!!!! نمازی که درمیان پاهای برهنه ( پرستوها ) میخوانیم وتربت شیرین آنها را   با لب میلیسیم مهم نیست غسل با خاک هم میتوان کرد !!!!!
ث
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۴ اکتبر ۲۰۹ میلادی ! .

پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۸

روزگار خوش

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------

میخواهم بنویسم باید بنویسم از چه بنویسم وار کجا ؟ از غذاهایی  بو گرفته وآلوده  به سم از هوایی دلپذیری که برایمان ساخته اند از هجوم سربازان مسلح که درخیابانها به جان مردم افتاده اند ویا از آتش سوزیها و گرمای وتنش هوای بی قرار .

از چه بنویسم از سیاستهای آبکی وآب دوغ خیاری که یک غول یک چشم در آسمان نشسته وهر ازگاهی یک تکه گوه را بر میدارد باو چشم .ابرو میدهد واورا میان مردم رها میسازد باید سجده کرد ! از عشقها !! از دوستی ها !!! از همراهیها وکمکهای اچتماعی !!! نه همه یک بند شعر است که باید درون یک پاراگراف جای داد .

آهای مردان 
 هم پیمان وهمر اه چهل سال بر صندلیهای خود نشستید وغزل خواندید واز روی دست یکدیگر کپیه برداری کردید و دوربینهارا منبع درآمد خود ساختید  آهای مردم آرام نشسته در دامنه های امن  ملتی درآتش بیخردی  وبی شعوری شما دارد میسوزد فرزندانمان ناقص الخلقه و بدون دست و\پا به دنیا خواهند آمد  شما خواهید مرد با وجدانی آر ام ،اگر وجدانی درشما باقی هست .

شما حتی به ایمان  خود نیز خیانت میورزید  اگر ایمانی درشما باقی مانده باشد .
شما با طعن وطنز تلخ دیوانیگهیا خودرا غرغره میکنید وبه صورت ما میپاشید  من نا امیدم از همه دل بریده ام تنها دریک گوشه پنهانی دل به یک تکه کچکاری تازه سپرده ام شاید روی تبدیل به یک مرمر شود یا یک سقف ویا یک مجسمه در میدان شهر .  شما مردان سیاس همه بر روی آب ها روان دراز کشیده اید  واز پولهای باد آورده تغذیه میکنید  وبقیه که در آن  سر زمین باقیمانده اند با مرض های گوناگون  بهر روی باید بمیر ند ها نعش های آنها روی رودخانه ها جاری میشود . به کجا شتابان چنین  بی تاب ؟ .
بیچاره وطن  / بیچاره آزادی چگونه درمیان دستهای آلوده وکثیف شما نابود شد . لعنت برشما باد . پایان 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۳ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی .




چهارشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۸

ملک حاتون

« لب پرچین» ثریا ایرانمنش. اسپانیا /

خبر مهم بود ، خیلی هم مهم بود مجله های زرد وقرمز عکس ملک خاتون را با یک ردای سیاه بلند انداخته بودند که برای مراسم خاکسپاری  فسیلی دیگر  رفته بود ، همه خبر ها تحت الشعاع قرار گرفت گوسفندان بع بع کنان  افتخار میکردند که هنوز ما جایگاه والایی داریم ! برایشان زرشک پلو با مرغ فرستادم ! 
امروز بسبک وسیاق جناب مک دونالد روی توییترم نوشتم ؛ 
حیف از آن حرمتی که شاه بتو گذاشت  ولعنت فرستام به روح جهانگیر خان  که ترا به شاه معرفی کرد وگفت مادیان خوبی است ورزشکار است ومیتوان تخم کشی کرد ! کمی گرایش چپی دارد که آنهم با ورود به دربار ایران همهرا از یاد خواهد برد ! .
بیچاره شاه  ساده دل ِ جنتلمن وبا ادب  بتو نزدیک شد ماررا درآستین پرواند شد اژدها وبا هرم داغ دهانش  اورا کشت  ! خوب ! چه بجا گذاشتی ؟  تخم کشی شد اما در میان کشتزار ت غیرازچند جانور بی جان چیزی یافت نشد .
پنج درصد پول قراردادهای نفت درخارج به حسابت ریخته میشد وتو با صرف  ومشارکت درعطر ومد وشراب وزمین حسابی در صف بزرگانی در آمدی که امروز واق واق کنان به دنبالشان میروی  شدی پادوی همان قوم گلو بالها ویگانه پرستان وشیطان پرستان مطمئن باش جایگاه والایی نخواهی داشت آنها از تو زرنگترند  زمنیهارا به دست ساختمان سازی دادی زیر نام شرکتهای سوری وگیتاریست معروف اسپانبایی برایت گیتار زد چرا که سرمایه کلانی در کشت شراب وتاکستان داشتی ! 
نه ، اینها را خیلی ها نمیدانند تنها  پیام های ترا میشنوند که از روی کاغذ میخوانی  ودرسهای خوبی بتو دادند . حال بین تو  ومریم قجر باید بیشتر باو احترام گذاشت تا تو .
در حد یک زن 
خیانتکار سقوط کردی  بیشتر سقوط خواهی کرد اگر پرونده هایترا باز کرده وورق بزنند .
طبیعی است حزب سوسیالیست وچپ  فرانسه از تو حمایت میکند  برایت بادی گارد میگذارد ! توی فرسوده وبو گرفته هنوز برایشان سرمایه ای !/
بقول رندی میگفت اگر این لباسهارا بر تن یک نیمسوز درون اجاق هم بکنند زیبا میشود  چه برسد بتو که بارها وبارها خودترا به دست جراحان زیبایی سپردی  شکم وباسن  وصورت وفک را عمل کردی تا از آن شکل گل کلم در بیایی . اینها همه  با پول ملت بود .

ساعت ده ماساژیست محصوص / ساعت یازده آرایشگر مخصوص  وباقی مانده خواهران  کاریتا که نمیاندگی لوازم ارایش آنرا نیز خریدی  ساعت دوازد با دالانی از عطرو لباسهای فاخر وارد دفترت میشدی واولین مترس تو  بتو خوش آمد میگفت درباری در دربار ایران ساخته بودی واز بیماری وضعف او بیشتر  استفاده کرده وخودترا میبستی آنهم درخارج ریشه تودرخارج بود نه درایران ریشه ای نداشتی  یک ساقه  خشکیده یک علف تازه روییده دربین صد ها هزار دختر وزن زیبا روی وخانواده دار  تاختی خوب هم تاختی هنوز هم میتازی ملتی را بخاک سیاه نشاندی وچهل سال با آن شازده کوچولو جلوی هر حرکتی را از طرف مردم گرفتی  دستمزدنرا نیز گرفتی با اولین هشدار بتو یاد آوری کردند که ازاین پس برده مایی . 
حال ای گوسفندان چراگاه سر سبز وخرم  بع بع کنان همه جا  بنشیند وبگویید  ملک خاتون ما حرمت مارا دارد بما آبرو داد !!!! هه هه هه .

پابان 
ثریا ایرانمن / اسپانیا / ۲ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی /

سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۸

زاد روزی دیگر

تقدیم  به پسرم . میم . شین !
 «لب پرچین » 
الان درکنارمن است× مانند سالهای اول زندگیش  امشب من خوشبخترین زن ومادر دنیا بودم وشاید هم باشم  کسی چه میداند خوشبختی هر انسانی به دست خود اوست !  برایش آرزوهای زیادی را درسر میپروراندم  × از زمان خودش جلو تر بود هنوز هم میدود من باو نمیرسم  نمیتوانم برسم . از فرصتی کوتاه استفاده کرد وبرای دیدارم به اینجا آمد برای چند روز همین هم غنمیت است وفردا زاد روز تولد اوست . آرزوها بر باد رفتند مانند  آرزوهای دیگران نسلی سوخت به آتش خود خواهی وزیاده خواهییها و فساد خانواده ها من اورا برای این دنیا نساختم  دنیا ی بهتری داشتم برایش افسانه های رودیارد کیپلینگ را میخواندم  و( اگر) اورا قاب کرده بر بالای گهواره اش آویزان کرده بودم  واشعار خانم بیلیتس شاعره یونانی  ، اورا به جلو میراندم  واو بی آنکه به پشت سر بنگرد همچنان میرفت  اولین مدیر دبستان او طی یک نامه وگزارش بلند بالایی نوشت ؛ 
\پسری بسیار باهوش وجدی واگر باو توجه کافی بشود یکی از نوابغ زمانه خواهد شد ! متاسفانه راه را عوضی رفتم به کو چه پس کوچه های ویرانی پای نهادم که همه واپس گرا وعقب مانده ومشغول پختن نذری وقربانی کردن گوسفند بودند که درکنار منقل وشیشه ودکای خود کباب بره را بخورند  اورا جدا کردم همهرا جدا کردم وحیلی زود به کوچه پس کوچه های غربت پناه بردم دیگر  قدرتی نبود تا بتواتم نابغه کوچگم را به آرزوهایش وآمال خودم برسانم  کوچه پس کوچه های غربت بسی تنگ وتاریک بودند ودیوارهای سوراخ سوراخ . نه نمیشد  او نیز مانند نسل امروز سوخت . پیر شد زودتر از آنکه جوانی کند 
حال باید نان بخورد از زور بازوی خود  خودرا نفروخت به هیچ قیمتی وبه هیچ اندیشه ای اندیشه والایش را نگاه داشت . باو افتخار میکنم . الان درکنارم هست وچند روز دیگر خواهد رفت بسوی زندگی خودش باز من تنها خواهم ماندوباو میاندیشم وبه آینده نا پیدای او . 
فردا زاد روز تولد اوست  . کادوی من باو همین چند خط است که حتما خواهد پذیرفت . 
پسرم زاد روز  پر افتخار تو را تهنیت میگویم  مرا ببخش اگر نتوانستم بیشتر ترا به جلو بکشانم تو خود فرا تر از زمان میروی ومن گاهی باید ا زتو درس بگیرم . دوستت دارم . با آرزوهای فراوانی که هنوز هم دیر نشده هیچگاه دیر نخواهد شد  همیشه برای رفتن به جلو میتوان گام برداشت تنها باید از درونت کمک بگیری نه ا دیوارهای کاه گلی ومجسمه های مرمر وبرنزی . 
مادرت / ثریا 
 ثریا ایرانمنش . « لب پرچین «  اول  اکتبر ۲۰۱۹ میلادی برابر با نهم مهر ماه ۱۳۹۸ خورشیدی . اسپانیا .

یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۸

باز گشت به زندگی

« لب پرچین» ثریاایرانمنش . اسپانیا .
--------------------------------------------

هر دم ای دل سوی جانان میروی 
وز نظر ها سخت پنهان میروی 

در تمای مدت جدال بامرگ ، تو درکنارم بودی  به چهره ام مینگریستی موهایم را از روی چهره تب دارم کنار میزدی بوی تو در همه اطاق بیمارستان پیچیده بود بوی عشق ، ممنوم از عکس تازه ای که برایم فرستادی  او هم کنارم بود .
زمانیکه فرشتگان آبی پوش برای  معاینه  میامدند چشمانرا رویهم فشار میدادم وبتو میاندیشیدم  فشارم خوب بود ! لرزش قلبم خوب بود ِ زندگی درمن میجوشید ، 
 از بیرون وداستانهای  آن  بیخبر بودم در انتظار یک معجزه  بدون عمل بدون رفتن بسوی مرگ نشستم وتو معجزه کردی  این معجزه عشق بود که مرا بسوی خانه باز گردانید .

پدیده غریبی بود ناگهانی بود دکتری فورا تصمیم گرفت مر به اطاق عمل بکشاند وسپس منصرف شد دکتر دیگر نیز به دنبال او انصراف  واز عمل پشیمان شد ، چه معجزه ای اتفاق افتاده بود ؟  شبها ترا فرا میخواندم سایه ات رو ی پرده توری ولرزان اطاق میلرزید ترا میدیدم  خندان پیش میامدی  ومن آسوده خاطر میخوابیدم اما خواب بر همراهانم حرام شده بود ، سیزده روز در روی یک تختخواب بیهوده افنادم وبیهوده پرستاران از من پذیرایی میکردند همه مهربان بودندمرا مبوسیدند  عشق معجزه کرده بود ودرچشمانم میدرخشید تا جاییکه یکی از پرستاران گفت تو عشق میدهی بما وعشق میگیری ایکاش همه بیماران مانند تو بودند \انها از\انچه میان من تو بود بیخبر بودند \انها سایه ترا روی پرده نقره ای نمی دیدن وشبها ترا در کنار تختخوابم احساس نمیکردند نگاه من میدرخشید لبریز از عشق بود واز دنیای سیاست وکثافت بیرون بیخبر بودم  دلم برای گلدانهایم تنگ شده بود همان چند برگ سبزی که درگوشه اطاق بمن انرژی واکسیژن میرساندند . 
حال درکنار اطاقم هستند سبز وخرم . حال توانستم پس از سیزده روی یک دوش  بگیرم وسری باین  خلوتگه خصوصی خود بزنم وبا تو دردل بگویم .
نمیدانی چقدر از تو سپاسگذارم  توخود بیخبری ویا باخبری ومیدانی پنهانی وآشکاری در دل وبیرون  از خانه ای . أنچه میان من وتوست  بین ما دو نفر است یاهردو یکی  هستیم . 

گفتند مولانا حرام است مرد عشق وهستی نماد عشق ومن امروز همه از او کمک گرفتم .
جامه هاارا چاک کرده همچو ماه 
در پی آن خورشید رخشان میرو ی

ای نشسته با حریفان در زمین 
وز درون  با هفت کیوان میروی 

حال ما بنگر  ببر پیغام ما 
 چون به پیش تخت سلطان میروی 

همچو آبی  میروی در زیر کاه 
آب حیوانی وببستان میروی

چه کسانی باز گوش سپرده اند به این پندارها ؟ اینجا کسی را باکسی کاری نیست همه درکافه ها وبارها پلاسند وبیکار ومیخواره وبی تفاوت به زندگی .
حال من  ترا دراینجا ساخته ام روی یک پایه های سنگی و محکم واستوار . 
جایت محکم است . ث
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین « اسپانیا . یکشنبه  ۲۹ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی .




شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۸

زاد روز

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

امروز سالگرد  وزاد روز دختر عزیزم  اولین دخترم میباشد !  واین روز مصادف است با اولین دیدار پدرش که گمان میبردم ( به مردی  آزاده ووارسته ) دلسپره ام مردی تحصیل کره فرنگ اقتصاد دانی موفق و خانواده ای نسبتا خوب !  اما اشتباه کرده بودم با مردکی ضعیف پژمرده  رمیده  ومفلوک که همیشه میل داشت زیر سایه دیگری پنهان شود  ، اوف ، راستی این تویی ؟   اری خود منم  ، اورا دیگر بجا نمیاوردم  کس دیگری بود ِ  الان دیگر ترسی ندارم  نه از او ونه از اطرافیان نوکیسه اش  که هنوز واپس گرا وگوش بفرمان ملاهای بالای منبر بوده وهستند   وهر ماه وظیفه به ( قم ) صادر میشد !!! 
آخ ...چگونه خفه ام کرده بود  ، چقدر رنجم داد  به نظرم میامد درون تابوتی میخکوب شده ام ودیگر روی زندگی را نخواهم دید ، روح آزاد من ، قلب آزاد م  نیروی من  زیبایی من ، همه داشت برباد میرفت .
ااین پیکر امروز ازاد است ،  این پیکر را روزی نمیشناختم .
امروز در سایه مهر همین دختران وپسران زندگی را میگذرانم .  جرئت داشته باش ! اگر ترا میازارند حرف بزن ! پنهان مکن  ، جنگ کن ، مانند یک پرنده مردنی درون قفس نمیز ، در یک مبارزه بزرگ هیچگاه نه گرسنگی را درک خواهی کرد ونه برهنگی  را برایم مهم نبود ِ خانم فلانی باشم وچند کمر بسته داشته باشم نیمی جاسوسان خانگی  ،چقدر از خودت نا مطمئن بودی ! یا هنوز واپس مانده .

اکنون نفس میکشم  این تن ، این قلب  بمن شادی فراوانی عطا کرده است واز این بچه ها سپاسگذارم که مرا تنها نگذاشتند  وبه مال ومکنت او پشت کردند .
 من خوب آنها را نمیشناختم امروز میدانم که نیروی مرا درخود جذ ب کرده اند  زنانی بزرگ  مردانی بزرگتر ! 
نه ! آنهارا تقدیم وطن نخواهم کرد  آنها متعلق بخودشان میباشند  حتی بمن تعلق ندارند زنانم هرکدام مردانی هستند ومردانم هرکدام قهرمانانی نه از نوع پوشالی آن .

دیگر غروب زندگی من فرا رسیده است ، باید چراعی بیافروزم تا جلوی چشمانمرا ببینم  آنهارا درانتخاب دین ومذهب وهمسر آزاد گذاشتم آنها انتخابشان عالی بود ، مذهب انسانیت وشرف انسانی را انتخاب کردند  .
دخترم ، زاد رو تولدت را بتو نبریک میگویم شاید امروز روز سرنوشت بود که درب خانه را کوبید ، امروز تو نیز یک مادر نمونه هستی وباعث افتخار من وهمه فامیل. 
تولدت مبارک . ثریا 
پایان 
چهاردهم سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۳ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی .
ثریا . ایرانمنش . اسپانیا .