دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۷

فوق تصور

ثریاایرانمنش  لب پرچین «

یک یادداشت !
در گذشته غمی نبود ، کمتر غصه ای بود و اگر بود در دوردستها  بود  جنگ ویتنام بود ،  زندگی ما دریک  سطح آرام وبی خار وخاشاک میگذشت  مهمانیهای شبانه ونهار  وعصرانه وجمعه گردی ها برقرار بود همه  یکنوع زندگی میگردیم وبه یک صورت از زندگی لذت میبردیم غیر از آنهاییکه  با خواندن چند کتاب بی محتوا  حال با کشیدن یک سیر حشیش در عالم هپروت  بسر میبردند ومیل داشتند که  زندگی را دریک سطح بنا  کنند وکردند ، مثلا ! .

همه بشوق میهمانی ها بودیم نجاری که تازه پولدار شده بود وبا سپهبد ها رفت وآمد میکرد وپوکر های کلان بازی میکرد کاو های زیادی را روی میز میگذاشت ،  ومن درانتظار یک برخورد شور انگیز بودم  که در روح وزندگی ام اثری بجای گذارد .

عده ای به آشپزی خود مینازیدند و عده ای در لباسهای ابریشمی با جواهراتشان به  برگ برنده مینگریستند  من در شوری بسر میبردم که نا گفتنی بود  مغایر آنچه که در زندگی روزمره دیگران دیده میشد  ذهنم پرواز میکرد وبه دور دستها میرفت  بی آنکه تصوری از آنچه میخواهم داشته باشم این آدمها حالم را  بهم میزدند آنها هیچ کنترلی روی اعصاب خود نداشتند  میهمانی پشت میهمانی  وهر روز موجودیت من کم زنگتر  میشد  وبی جلا تر میشدم مانند مجسمه ای که اورا میتراشند  قوه تصور خودرا از دست داده بودم   کمال پسند بودم به دنبال کسی میگشتم که با دیگران فرق داشته باشد  طبع بلند من  از طبیعت وحقایق جلوتر میرفت  چندان دل به خواند ن رومانهای عظیم
عشقی نمیدادم از آنها بالاتر میرفتم  شعر را تحسین میکردم نه آنچنان که درآن غرق شوم  حال با آمدن ( او ) از شهرهای دور  اعتبار همه از دست رفته بود  تخیلات من بصورت عالی شکل میگرفتند  ودیگر همه چیز برایم مبتذل وبی ارزش بود  او  همان  پادشاه ملک صبگاهی بود که حال پای بر هفت اختر مینهاد " او روسو را میشناخت ،  ولتر را میشناخت  وبا شوپنهاور میانه خوبی داشت این کلمات برای گوشهای کوچک من بسیار سنگین بودند .میدانستم چند سالی درخارج بسر میبرده وحال برگشته بود و امشب میهمان ما میشد .
تمام پیکرم لرزان بود  در طی این سالهای بی آنکه اورا ببینم درخانه ما از او سخن رفته بود  از حسن ادب وسلوک ومهربانی  وشیک پوشی تواضع  من به دور او هاله ای  از تقدس کشیده بودم ودر میان جمع بودم ونبودم دردلم میگفتم  " بیهوده سعی دارید او را از من بربایید او تنها متعلق بمن خواهد بود  ، درتبی بی امان  میسوختم وبا هر زنگی که بصدا درمیامد از جای میپریدم میهمانان  زیاد بودند زنان زیبا خوش قواره  با لباسهای شیک وراه ورسم دلربایی ا خوب میدانستند  اما من آنچنان بخود معتقد بود م که میدانستم میان جمع تنها منم  که او بسویش خواهد آمد .
او آمد ، بوسه ای بر سر انگشتان  من زد ونگاهی  به چشمانم  دوخت  و......، شام خورده شد میز های بازی چیده شد او نشست و من بیقرار  ونمیدانستم که آیا توجه او  من ولباسهایم جلب شده  به ارایشم وموهایم که بسبک ملکه های قدیمی در بالای سرم و روی شانه هایم میریخت  با نگاهی به چشمان او همه چیز را دریافتم وآهسته روی مبل نشستم ، تب کردم ودانستم که فردا او از آن من خواهد بود ..........ث
از دفتر یادداتشهای روزانه
ثر یا / اسپانیا  دوشنبه 7 می 2018 میلادی .......

بوی جوی مولیان

ثریا ایرانمنش » لب پرچین «



 شور وشر   میهمانیها وناهار خوردن ها  وبازی  " روز مادر " تمام شد ومن خسته تر از خسته بخانه برگشتم ، چند کتابی را که روی میز چیده بودم تا آنها را بخوانم مرا بسوی خود نکشیدند ، فیلمی گذاشتم ، یک فیلم امریکایی که در چین کپی شده بود با کیفیت بسیار مزخرف  ، نه بهتر است بخوابم ، حوصله خواندن کتاب را نیز نداشتم  این چند جلد شاید متعلق به بیست سال پیش بود  زمانی که از اطراف  جهان میتوانستم کتابی را سفارش بدهم وبه صندوق پستی  من برسد زمانیکه هنوز چند مجله درست وحسابی و روزی نامه به مدد آن مردان بزرگ که امروز حتی نامی هم ا ز آنها نیست میتوانستم هر صبح با خوشحالی سری به صندوق پست خود بزنم وبا بغلی از کتاب و مجله و روز نامه برگردم . چه روزهای پر نعمتی بودند .

امروز دیگر اثری از آن مردان نیست ، نه سرودی ، نه شعری ونه ترانه ای ونه خاطره ای ، تنها بوی گند سیاست بینی همه را پر کرده است به ناچار منهم گاهی خودمرا نخود آش نپخته میکنم برای کی ؟ برای مشتی مفت خورد که یک سفره پهن افتاده و دارند میبرند و میخورند و هیچ اسلحه ای هم کارگر نیست ؟ هیچ گفته و نوشته ای دل آنها را به درد نمی آورد ؟ .

کتاب هایی را که برداشتم تا سر فرصت اگر حوصله کردم بخوانم  یعنی چند باره خوانی کنم !!!  یکی ( بوی جوی مولیان ) نوشته یک شاعر بنام  مسعود  سپند  که گویا در گذشته ها افسر شهربانی بود وسپس به هنگام کوچ و گریز از مرگ  در امریکا اقامت گزید اما همیشه سر گردان بود اشعارش را گاهی میخواندم مانند همه در بین این فراری های بی گناه تنها " نادر نادر پور " شانس آورد که زود رفت ودیگر این روزها را ندید .

سفر این شاعر به تاجیکستان بود وگویا همیشه آرزوی دیدار آین سر زمین را داشته است ، تاجیکستان بین چین کمونیست و افغانستان  و ازبکستان  و قر قیزستان جای دارد وپس از فرو پاشی  اتحاد جماهیر شوروی  این سر زمین با زبان فاخر خود  و مردمی بسیار نجیب در کنار ازبکها ،  و روسها  وتا تارها  وسایر ملل توانست قد علم کند وبایستد زبان آنها بیشتر پارسی اصیل است . 

این سر زمین کوهستانی است ومن گمان میکنم  مردم کوهستان بیشتر قدرت ولیاقت زندگی را دارند تا مردم دشت ، نیمی ایران را دشتهای گشاد تشکیل میدهد اکثرا مانند همان دشت بی حال ، تشنه  ودر زیر گرمای کویر شاعر میشوند !!  وآن چند کوهی که باقیمانده کم کم تراش میخورد برای زمین خواران  هنوز دزدان گرسنه اند . 

ابوالقاسم  لاهوتی   شاعر نامدار  ما نیز بسیار به تاجیکشتان علاقه داشت و در این آخری ها خوانند ه بزرگ و نامدار ما " شجریان" نیز چند صباحی میهمان این مردم  هنر دوست وهنر پرور بودند .
دوشنبه پایتخت تاجیکستان است  روسها قبلا آنرا استالین آباد نام گذاشته بودند /آنها نیز دست کمی از ملاهای قشری مسلمان ندارند / وپس از جدایی باز همان نام دوشنبه رابرخود نهاد .
 با آنکه این سر زمین کوهسنانی است اما کشاورزی آن  ومحولات صادارتیش  بخصوص پنبه  ، انگور وسایر میوه های خوشمزه وارد بازار جهانی میشود ،  کارخانه هایشان بکار افتاد ونساجی  آنها دوباره  رونق گرفت لباسهای زیبای تاجیکی وبا دست دوزی ها وخامه دوزیها  به نمایش درآمد و......ما ؟

هیچ خود ، دختران ، پسران ونفت خودرا برای چند شیشه عطر یک اتو مبیل قراضه وچند قوطی پود ر وماتیک وسرخاب به فروش میرسانیم  برای بستی تریاک وچند هورت گرد !
در بیرون همه قهرمانند ، حرف میزنند ، شعر میسرایند  اما دیگر خبری از آن مجله ها نیست ، خبری از آن نوشتارهای خوب نیست ، گویا همه درخارج در همانجایی که هستند ذوب شدند حل شدند وتنها از روی باد شکم گاهی نامی از ایران میبرند اما دیگر حاضر نیستند بر گردند برای آبادانی وساختار ی دیگری  حرف زیاد میزنند دروغ و دروغگویی یک امر جدا نشدنی از فرهنگ ماست ، حال عده ای گدای دیروز  در جای آن بزرگان که آنها نیز گدای پریروز بودند تکیه زده ودم از خودخواهیهایشان میزنند گویی آن سر زمین میراث پدری آنهاست ، عده ای این طرف قضیه را گرفته اند ومنتظر اشاره " مادر ایران" که فرزندانش را به مفت از دست داد نشسته اند ودیگری در انتظار فرمان میراث دار وسومی  در انتظار فرمان جناب  مکدونالد و دیگری در انتظار جواب کفشهای بزرگ وچکمه  های پوتین و بو های انگلستان  میباشند .

 امروز آرزو دارم که ایکاش منهم میتوانستم این راه طولانی را طی کنم وبه تاجیکستان بروم واز بالای کوههای بلند ودست نیافتنی  کوه دماوند را ببینم وآن کوههای ویران شده شهر های دیگر را .
 باید به تاجیکستان  سفر کرد وتاریخ آنرا خواند وسپس در باره اش نوشت ویا سخنی گفت مجسمه های بیشتز شاعران ما منجمله لاهوتی ورودکی در میدانهای آن شهر خود نمایی میکند .
تا گشودم  لب چو نی  از نای شعر پارسی 
دم زدم  از عشق  با مولای شعر پارسی 

رودکی تا بوی جوی مولیان  را آفرید 
ریگ شد  چون پرنیان  در پای  شعر پارسی ........میم / سپند 

البته  گروه حزب الله  نیز بیکار ننشسته اند و درآ نجا نیز رخنه کرده شاید بکلی خط وزبان پارسی را از بین ببرند وآن خط منحوص سیاه وآن زبان بیگانه را جایگزین برای زبان پارسی کنند مانند اکثر یت  ایرانیان و اگر ما این چنین بیحال وا شفته و دم دمی مزاج و بیحوصله باشیم همان هم خواهد شد . ث
پایان 
» ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 07/05/ 2018 میلادی  برابر با 17 اردیبهشت 1397 خورشیدی.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۷

دروغ بزرگ

ثریا ایرانمنش » لب پرچین «-
------------------------------------
خصوصی است ! 

برای او که میداند و میخواند .

درست در ساعتی که فکر کردم چرا  نیامدی ، صفحه گوشی ام صدا کرد  گویی دنیا را درمقابل خود دیدم  فورا آنرا به روی تابلت  دیگری روشن کرده وبه پای گفته هایت نشستم ، درجایی دلم میخواست بگریم ودرجایی بلند شوم وفریاد بکشم  ، اینستا گرام مرا دچار  ویرانی کرده اند  هر بار ترا میاورم وفردا گم میشوی مشتنی آشغال جای آنرا میگیرد ودومین  نیز بکلی بسته شد ودر کنار همه اینها یک  آی پد  ویک  لپ تاب را نیز از دست دادم  حال با فرسوده ترین آنها که درون  جعبه بود دارم مینویسم از کار م دست نمیکشم  میدانم نیم بیشتر آنهاییکه این صفحه را میخوانند  از چه قماشی میباشند  بارزترین  خصلت یک انسان  راستگویی و بردن یک جامعه بیمار  بسوی  فضیلت وراستگویی  میباشد  متاسفانه درحال حاضر  همانطور که گفتی نیمی از آنهایکه درسر زمین ما زندگی میکنند زاده عراق عرب میباشند حتی درگذشته  چند سفیر   داشتیم که اهل عراق عرب بودند  اما ایرانرا دوست داشتند وخیانتی را مرتکب نشدند .

 گفته هایترا باجان ودل شنیدم دسترسی بتو را ندارم اینستاگرام ویران وفیس بوک بسته توییتر بسته تلگرام بسته تنها روی یوتیوپ ترا میبینم  ودستم کوتاه است که مانند دیگران برایت کامنتی بگذارم ویا مثلا ترا تحسین کنم  تو تحسین شده ای  .
بگذار چیزی برایت بگویم  من روز اول بتو نوشتم که من با احساسم زندگی میکنم  چشمان تو پاک ، لطیف ومانند همان برکه های سر سبز شمال صاف وزلالند اما آن دوستی که ازاو نام  بردی هیچگاه به دلم ننشست وسپس اورا دیدم در برنامه های دگری ! لزومی نداشت از او گله مند باشی  دروغ اولین خصلت یک بشر است نمیدانم حتما تو کتابهایی از " آناتول فرانس را خوانده ای "  او همیشه درشک باقی بود درخلوت باخودش راست بود  همیشه انتقاد میکرد  در زندگی خصوص  انسانی محجوب بود که نمیتوانست درست و حسابی در جلوی آدمهای ناباب بایستد  اما درپشت سر  هرچه را که میل داشت میگفت ویا در کتابهایش با نامهای دیگری  آنهارا رسوا میکرد .
همیشه درتمام احوا ل  راستی در مقابل  دروغ  به درجه ای  ضعیف است  که غالبا هم محکوم به فناست  ویا مجبور است خفه شود  میدانی حقیقت یکی ویگانه است اما دروغ  متعددو چندین شکل  هرچه هم بزرگتر باشد باورش بیشتر است  از بدو شکل گرفتن بشر دروغ هم با او  به دنیا  امد نگاهی به ابنیه ومقابر مردان گذشته بکن وببین دروغ ها کجا ها رفته  تا مرحله خدایی یک شیطانرا رسانده اند  راستی خشک وتلخ است  اما دروغ نرم وشیرین .  بهر روی بیشتر مزاحمت نمیشوم  تنها میل داشتم درصف شاگردان تو در اینستاگرام بایستم که متاسفانه همه چیز ویران شده  تنها چند عکس از زمین مهتاب وآسمان میگیرم وگل وگیاه  وراستی چه کسی بتو اجازه داده که به دنبال حقیت وراستی بروی ؟  آیا این میل از یک حس کنجکاوی تو سر چشمه نمیگیرد ؟ ! منهم مانند تو  دنبال حقیقتم  در ین حال اخبار روز را مرتب دنبال میکنم وتفسیر درست آنرا از تو میشنوم .
و.....د رانتظار آن روز موعودم  آن روز یکه ترا روی شانه مردم ببینم بعنوان  یک فرد آزادیبخش هر چند  فسیلهای ماقبل تاریخ ترا نخواهند  من بتو ایمان دارم یعنی " ما" بتو ایمان داریم واین ایمان برای مبارزه ما کافی است .
با مهر فراوان 
 ثریا / اسپانیا / شب دوشنبه ششم ماه می 2018 میلادی ...

روز نوشتار

در آن باغی  که گلچین  باغبان است 
فغان بلبلان  بر آسمان است 

بود افسانه خواب خوش  در آن ملک 
که دزد  اندر لباس پاسبان است .....؟

کنار آیینه ایستاده بودم وداشتم  موهای سپیدم را که یکدست سپید شده اند شانه میکردم وبه آنها فرم میدادم ، سالهاست که دیگر رنگی بر موهایم نمیزنم  وهمچنان ابریشم سپید  بر بالای  سرم خود نمایی میکنند ، سالهاست که دیگر به سلمانی نمیروم ( برای شستن وشانه کردن وبرسهایی که به هرمویی میزنند ) ! من وسواس دارم ! وسالهاست که دیگر میلی به خود آرایی ندارم ، عروس برایم کیک پخته و قرار است غروب آنرا بیاورد ، امروز صبح قند خونم بد جوری پایین بود شب گذشته شام نخوردم  یادم رفت ! 
وامروز صبح تلو تلو خوران مانند مستان خمار آلوده راه آشپزخانه را پیش گرفتم وچند قهوه جانانه سر کشیدم پیامکها صدایشان در آمد وتلقن ،  برایم بی تفاوت است امروز هم مانند هر رورو روزهای دیگر  .
همچنان که بخود مشغول ببودم نمیدانم چرا بفکر ( او , آن ) زن خوشبخت افتادم ؟!  درست یکسال وسه ما از من بزرگتر است اما همچنان میدرخشد ! یا با فتو شاپ ویا با لوازم ارایش ! 
نگاهی به چهره غمزده وغم دیده و دردکشیده خود انداختم . کجا بودم ؟ بکجا رسیدم ؟!  نه دیگر از آن طراوت وسر زندگی در چشمانم وصورتم اثری نیست وبقول آن دوست مرحوم که میگفت تو همیشه زنده ای ، اما امروز دیدم که نه ، چیزی درمن زنده نیست میل ندارم با کمک لوزم مصنوعی خودم را بشکل دلقک دربیاورم همین که هستم من این زن را که درون آینه داشت به چشمان غمگینش مینگریست  با تمام وجودم دوست دارم میل ندارم اورا عوض کنم ....داشتم باو میاندیشیدم  او که درتمام صنایع سر مایه گذاشته از شراب وعطر تا لباس وزمین  معلوم است که سلمانی بخانه میاید وموهایش را هرچند که ریخته با کمک یک پوستیژ بر پشت سرش میبنند ، معلوم است که با یک ایمیل لباش را زا بوتیک فلان برایش میفرستند ، معلوم است که عطر او را هیچکس به غیر از  خودش نمیزند ومن با عطرهای بازاری  دارم خانه راخوشبو میکنم مانند پیف گاف دور خانه وتواالت عطر الکسیر را میپاشم ! عطر خودم بسیار گران است وتنها توانستم یک شیشه کوچک برای درون کیفم بخرم برای مواقع استثنایی !!! معلوم است که او ولوازم آرایش مخصوص خودرا دارد با نام سلمانیش اگر چه دربازار نباشد واز بازار جمع شده ،  کارخانه که نبسته برایش درست میکند .

در گذشته زنان اشراف وبزرگان با مداد آبی دور گردن وسینه خود را خط میکشیدند تا بگویند ما از اشراف هستیم امروز دیگر این مداد آبی واشرافیت به درد نمیخورد تمام رگهای بدن من ابی هستند هم دور گردن وسینه ام وهم روی دستهایم دستهایم بانازه دست یک دختر بیست ساله است پاهایم هنوز کوچک وکفش اندازه ام نیست اینجا هم کسی برای من کفش خصوصی نمیدوزد یا یک نمره بزرگتر  ویا یک نمره کوچکتر  باید بخرم درنتیجه ! چهل ودو جفت کفس بی مصرف درون کمدم خوابیده است .
نگاهی به  لباسهای  درون کمد انداخنم وباخود گفتم که " 
شما نصیب چه کسانی خواهید شد هنوز مارک نویی بر پشت انها وهنوز تگهای بسیار ی را از آنها جدا نکرده ام یک جلیقه و دامن جیر اصل از سال 1956 درون گنجه ام گذاتشه ام تن هیچکس نمیرود حتی تن لاغرترین بچه هایم  اما آنرا دوست دارم خاطره اولین سفر من به انگلستان واولین خریدم از نیو باند استریت بود با چکمه  که چکمه هایش را را ازمن دزدیدند همه چیز مرا دراین شهر غارت کردند مهم نیست هنوز خودم هستم به همراه  موهای سپیدم وصورتی که دیگر میرود تا با جوانیم برای همیشه خدا حافظی کند .
» مادر / مادر بزرگ / مادر زن / مادر شوهر / روزت مبارک .
-------------------------------------------------------------
اینها همه القابی است که من دارم وهمه سر مایه ای که من جمع کرده ام پنج نوه چهار فرزند دو داماد ویک عروس فرنگی !!! بسیا رهم راضی هستم پر زندگی را بی مصرف تمام نکردم برای دخترانم شوهر نخریدم وبرای پسرم زنی را از خانواده اش ندزدیم همه باعشق ازدواج کردند واین عشق را تا بحال نگاه داشته اند هیچکدام به طمع مال دیگری وارد زندگی آن یکی نشد واین بهترین  نوع زندگی است .
داشتم فکر میکردم یکسال و سه ما از من بزرگتر است اما گویی ده سال از من جوانتراست ! کدام یک باید به دیگری با چشم حسرت بنگریم ؟ من ؟ یا او؟ ث
پایان 
 ثریا / اسپانیا / روز مادر  ششم ماه می 2018 میلادی .... ساعت 10/ 20 دقیقه صبح !

روز یک مادر !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین"
-------------------------

سی طی شد و چهل رفت و به پنجاه رسیدیم 
در یک مژه  بر هم  زدن این را بریدیم 

گفتیم سخن ها  وشنیدیم سخن ها 
افسوس ،  چه گفتیم ؟ دریغا چه شنیدیم 

چون مردمک دیده دراین خانه  دلتنگ 
 یک عمر دویدیم و بجایی نرسیدیم ........" پ. بختیاری "

اولین یکشنبه  ماه می هر سال را به روز مادر اختصاص داده اند  ! مادر را تنها باید دریک روز تحسین کرد و از او قدر دانی نمود ! با یک دسته گل یا یک شال  ویا چند دانه شیرینی ! وسرانجام یک ناهار هم او را به یک رستوران برد  امروز همه رستورانها را مادران پای بسن گذاتشه ویا نیمه  سال  بهمراه خانواده پر کرده انذ ومادران نیز یک کادو از طرف فرزندانشان و یا همسر شان گرفته اند  ، بستگی دارد !/

من کادوی خودم را دو روز پیش از یک سوپر مارکت برداشتم ودخترم پول آنرا داد یک سبد محتوی چند شاخه گل ! برای ما انسانهای  مسن ،  بخصوص  اگر درمسیری  اشتبا ه گام برداشته ایم  این دنیا و محتویاتش  تنها یک مشگل است و روز بخصوصی را  نیز پذیرا نیستیم و میلی هم نداریم آن روز از ما تحسین  کنند وستایش چرا که میدانیم زیر یک وظیفه ویا یک امر غیر دلخواه قرار گرفته اند .

امروز ما به رستوران نخواهیم رفت  چرا که من  دوست ندارم با  همه جماعت یکی شوم در خانه دیگری ناهار خواهیم خورد وبطور قطع باز دسته گلی ، شمعی ویا شالی وبلوزی  بی آنکه به آن احتیاج داشته باشم خواهم گرفت .

میل داشتم راه خانه سالمندان را میدانستم وبا جعبه های شیرین یا دسته گل  به یک یک مادران فرا موش شده سر میزدم ( دیگر شیرینی ها را درون جعبه نمیگذارند رو یک بشقاب مقوایی و با یک روکشی کاغذی !  بهر روی مادرانی هستند که فراموش شده اند چه در زادگاهم وچه  درهرجای دنیا ودیگر کسی هم حوصله ندارد دست باین فداکاری بزند ویچه بسا مادرانی در بیمارستانها ویا همان خانه ها چشم به راه  فرزندانشان نشسته اند وخبری از آنها نیست  یا فراموش کار شده اند ویا به سفر رفته اند ویا درگیر مشگلات دیگری هستند ویا مانند همان سر زمین در زندانها چشم به یک  روزنه دوخته اند .

سالهاست که من   نقش رهبری خود را کنار گذاتشه ام   وبی آنکه فعالیتی بکنم   درگوشه ای  بانتظار نشسته ام   دنیای مرگبار ما بصورت  وحشتناکی بیمار  است  وبه کسی فرصت نمیدهد که به  درون زندگی خویش بنگرد  کم کم همه عادت ها فراموش میشوند  و گمان نکنم بار دیگر  یک سر چشمه ارام  وپاک  ویا یک گنجینه ای از خاطرا اصیل درروح  کسی جای بگیرد .

امروز  وضعیت کنونی ما  از دو اختلال  روحی سر چشمه گرفته است  جنون تکنو لوژی وهسته ای  وجنون ملی گرایی این دو گرایش هستند  که به جهان  امروز  چهره میدهند  وباز جنگی جدیدی بر پا خواهد شد مانند آن دو جنگ گذشته  که شاهد بسیاری از چیز های خوب بودیم که فرو ریخت .

امروز همه در یک بیرحمی وخشونت فرو رفته اند  ودیگر کسی میل ندارد  دردلها نفوذ کند ویا راهی بیابد تا درکنار خوبیها و مهربانیها دمی بنشیند وفراموش کند که دریک بیمارستان روانی بسر میبرد .   همه میل دارند بسرعت به جلوه های  ظاهری زندگی برسند  به آشغالهایی که هرروز بنوعی فروشندگان در برابر چشمان ما میگذارند واین روزها را نیز آنها تعیین میکنند در غیر اینصورت یک » مادر « هر روز وهر ساعت قابل ستایش است البته یک مادر خوب وفداکار ، چه خوب پیامک ها جای زبان وصدا ما را گرفته اند .
به هر  روی این روز  را در این سر زمین به همه مادران تهنیت میگویم ! ث

افسوس که نه میوه به دست آمد  ونه گل 
چندانکه از این شاخ به آن شاخ پریدیم 

این مانده بیادم  که  دیران عمر  سبک سیر
چیزی  که از آن  یاد توان کرد  ندیدیم 
پایان 
 ثریا / اسپانیا / 06 /05/2018 میلادی .....و روز ستایش مادر !

شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۷

خانه فروشی نیست

ثریا ایرانمنش » لب پرچین «
-------------------------------


چند روز است که د رخبر ها  یک آگهی بصورت خبر ویا نیمه خبر پخش میشود که:

دولت جمهوری اسلامی متحجر میخواهد  خانه " رضا شاه برزگ " را که دوران تبعدیدش را در ژوهانسبورگ  میگذراند بفروشد !!! 

1- این میراث پدری جمهوری اسلامی نیست که بخواهد آنجا بنگاه معلامت ملکی باز کند وخانه بفروشد ویا بساز وبفروش راه بیاندازد .
2- اگر کسی باید دراین باره تصمیمی بگیرد  خانواده  " پهلوی " است  که آنها درسکوت کامل نشسته اند بی هیچ حرکتی ویا اعتراضی 
3- این خانه را دولت فخیمه اول بصورت اجاره  دراختیار  آن مرحوم گذاشت  سند آن کجاست دردست چه کسی است وبه اجازه کی میخواهند آنرا بروشند ؟

درست باین میماند که دولت فرانسه  تصمیم بگیرد جزیره سنت هلن را بفروش برساند چرا که ناپلئون بوناپارته درآنجا در تبعید وسپس جان داده است  اما دولتهای متمدن آنقدر شعور کافی دارند که قهرمانانشان را با جلال وشکوه به خاک وطنشان برمیگردانند ودر آنجا دفن میکنند وجایی برای گردشگری های توریستی است .

حال آیا دیگر چیزی باقیمانده که دولت ننگین واهریمنی جمهوری اسلامی بفروشد  زنان  را که فروخت مردان را در بازار برده فروشی به فروش گذاشت قشر تحصیل کرده را از ایران  فراری داد هر چه آثار وابنیه  تاریخی بود ویران ساخت  آن موجودات بسبک وسیاق اجداد بیابان گردشان تنها بیابان وشتر وشیر شتر معاشقه با شتر را دوست دارند نه اسب اصیل را .بغل خوابی با یک گوسفند برایشان لذت بخش تر است تا معاشقه با یک زن زیبا !

دراین بین هم دولت ننگین فخیمه اطلاع داد که میل دارد اتومبیل سواری ( دیانا اسپنسر ) همسر سابق ولیعهد را بفروش برساند !  خوب چیزی از هم کم ندارند هردو از درون یک شیشه بیرون آمده اند خمیرمایه هردو یکی است ملاهای هم افتابه به دست درپی شستن ماتحت انگلیسها هستند وانگلیسها هم سخت عاشق مسامانان !! شهر دارشان مسلمان وزیر شان مسلمان چون همه ( از آن  کار دیگر درخلوت ) لذت میبرند واین شیوه راستین مسلمانان  است که بسبک سعید لواط الملک طوسی  زندگی  را به روز برسانند برایشان فردا معنایی ندارد .شب را دریاب / 

در شهرک کوچکی که من قبلا زندگی میکردم ، یک تپه یا یاک برج کوتاه  قرار دارد  آنرا آنچنان گل کاری کرده  تزیین نموه وبرای تماشا ی عموم گذاره اند وبیشتر نمایشات و کنسرتهای بزرگ در آنجا بر پا میشود ، روز ی میل داشتم بدانم که این  برج نیمه کاره ونیمه ویران  تاریخیش چه بوده  یکی از اعراب  با جناب ال سید درآنجا یک شب به مذاکراه نشسته  اند ! ال سید یا رودریگو ی معروف را چندان کسی دوست نمیدارد چرا که بااعراب زد وبند کرد تا والنسیارا نجات دهد  با اعراب هم چندان میانه ای ندارند اما درحفظ این بنای نیمه ویران کوشیده اند ، چنانکه مسجد بزرگ مسلمانانرا در کوردبا بصورت کلیسا درآورده بی  آنکه به معماری آن آسیبی برسانند ویا  درگرانادا   الحمرا که بیشتر به دست آرشتیک های ایرانی  ساخته وپرداخته شده است . همچنان محکم واستوار  برای تماشای عموم باقیمانده است .

وما ؟ ما که نه ! دشمنان ما ویرانگران هر چه را بوده یا برده ویا ویران کرده اند  بکجا میروی ای اعرابی  زاده بدبخت هر کجا بروی سر انجامت مرگی دردناک خواهد بود .
معلوم نشد با آن پیکر مقدس چه کردند  به راحتی گفتند مرده ای یافت شده دوباره او را بخاک سپردیم کدام مرده مومیایی تا بحال در آن سر زمین نکبت بار یافت شده است ؟ 
وکسی نبود جواب بگیرد منافع اقتضا  نمیکرد در عوض  هر روز گروه گروه  دکترها ! تاریخ دانان ! چپی ها ! راستی  ها ! نیمه  کجی ها !  نیمه ملی گراها  که حتی معنای آنرا نمیدانند  برای خود القاب میخرند وباد درآستین میاندازند ودوره کنفرانس وایجاد یک دولت ملی ! را خواهانند ودرهمه  این جمع شدگان شخص شخیص جناب نوری زاده حرف اول را میزند و همیشه هم حضورش همه جا لازم است هر جا که باید ملی گرا میشود درجایی شاه پرست میشود ودرجای دیگر ملای وآخوند میشود  ودر جای دگری سخت برای وطن اندوهگین واشک تمساح جاری میکند واقعا شبیه یک تمساح هم هست .وآن چریک معروف  فیلمساز قلابی !!! اینها میخواهند ایران را از نو بسازند !!!
با خبر شدم  موسیقدان نامی وبزرگ پاپ  چشم آذر چشم از دنیا فرو بست نا امیدی یکی یک هنرمندان مار میکشد ویا خانه نشین میسازد /روانش شاد 
 آن لاشه که به دست همین موسیقیدانان  رشد کرد هنوز لاشه گنده اش را ازین شهر به آن شهر واز این کاباره به آن کاباره میکشد .  .

بهر روی گمان نکنم ملت واقعی ایرانی وایرانیان واقعی اجازه بدهند که آن خانه به دست این دزدان از بین برود / ایکاش آنقدر ثروتمند بودم تا آنجارا میخریدم ودرهمانجا بخاک سپرده میشدم . هرچه باشد بوی پدر ایران  هنوز درآنجا جاری است  ث
ثریا / اسپانیا / شنبه 5 می 2018 میلادی /