یکشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۷

روز نوشتار

در آن باغی  که گلچین  باغبان است 
فغان بلبلان  بر آسمان است 

بود افسانه خواب خوش  در آن ملک 
که دزد  اندر لباس پاسبان است .....؟

کنار آیینه ایستاده بودم وداشتم  موهای سپیدم را که یکدست سپید شده اند شانه میکردم وبه آنها فرم میدادم ، سالهاست که دیگر رنگی بر موهایم نمیزنم  وهمچنان ابریشم سپید  بر بالای  سرم خود نمایی میکنند ، سالهاست که دیگر به سلمانی نمیروم ( برای شستن وشانه کردن وبرسهایی که به هرمویی میزنند ) ! من وسواس دارم ! وسالهاست که دیگر میلی به خود آرایی ندارم ، عروس برایم کیک پخته و قرار است غروب آنرا بیاورد ، امروز صبح قند خونم بد جوری پایین بود شب گذشته شام نخوردم  یادم رفت ! 
وامروز صبح تلو تلو خوران مانند مستان خمار آلوده راه آشپزخانه را پیش گرفتم وچند قهوه جانانه سر کشیدم پیامکها صدایشان در آمد وتلقن ،  برایم بی تفاوت است امروز هم مانند هر رورو روزهای دیگر  .
همچنان که بخود مشغول ببودم نمیدانم چرا بفکر ( او , آن ) زن خوشبخت افتادم ؟!  درست یکسال وسه ما از من بزرگتر است اما همچنان میدرخشد ! یا با فتو شاپ ویا با لوازم ارایش ! 
نگاهی به چهره غمزده وغم دیده و دردکشیده خود انداختم . کجا بودم ؟ بکجا رسیدم ؟!  نه دیگر از آن طراوت وسر زندگی در چشمانم وصورتم اثری نیست وبقول آن دوست مرحوم که میگفت تو همیشه زنده ای ، اما امروز دیدم که نه ، چیزی درمن زنده نیست میل ندارم با کمک لوزم مصنوعی خودم را بشکل دلقک دربیاورم همین که هستم من این زن را که درون آینه داشت به چشمان غمگینش مینگریست  با تمام وجودم دوست دارم میل ندارم اورا عوض کنم ....داشتم باو میاندیشیدم  او که درتمام صنایع سر مایه گذاشته از شراب وعطر تا لباس وزمین  معلوم است که سلمانی بخانه میاید وموهایش را هرچند که ریخته با کمک یک پوستیژ بر پشت سرش میبنند ، معلوم است که با یک ایمیل لباش را زا بوتیک فلان برایش میفرستند ، معلوم است که عطر او را هیچکس به غیر از  خودش نمیزند ومن با عطرهای بازاری  دارم خانه راخوشبو میکنم مانند پیف گاف دور خانه وتواالت عطر الکسیر را میپاشم ! عطر خودم بسیار گران است وتنها توانستم یک شیشه کوچک برای درون کیفم بخرم برای مواقع استثنایی !!! معلوم است که او ولوازم آرایش مخصوص خودرا دارد با نام سلمانیش اگر چه دربازار نباشد واز بازار جمع شده ،  کارخانه که نبسته برایش درست میکند .

در گذشته زنان اشراف وبزرگان با مداد آبی دور گردن وسینه خود را خط میکشیدند تا بگویند ما از اشراف هستیم امروز دیگر این مداد آبی واشرافیت به درد نمیخورد تمام رگهای بدن من ابی هستند هم دور گردن وسینه ام وهم روی دستهایم دستهایم بانازه دست یک دختر بیست ساله است پاهایم هنوز کوچک وکفش اندازه ام نیست اینجا هم کسی برای من کفش خصوصی نمیدوزد یا یک نمره بزرگتر  ویا یک نمره کوچکتر  باید بخرم درنتیجه ! چهل ودو جفت کفس بی مصرف درون کمدم خوابیده است .
نگاهی به  لباسهای  درون کمد انداخنم وباخود گفتم که " 
شما نصیب چه کسانی خواهید شد هنوز مارک نویی بر پشت انها وهنوز تگهای بسیار ی را از آنها جدا نکرده ام یک جلیقه و دامن جیر اصل از سال 1956 درون گنجه ام گذاتشه ام تن هیچکس نمیرود حتی تن لاغرترین بچه هایم  اما آنرا دوست دارم خاطره اولین سفر من به انگلستان واولین خریدم از نیو باند استریت بود با چکمه  که چکمه هایش را را ازمن دزدیدند همه چیز مرا دراین شهر غارت کردند مهم نیست هنوز خودم هستم به همراه  موهای سپیدم وصورتی که دیگر میرود تا با جوانیم برای همیشه خدا حافظی کند .
» مادر / مادر بزرگ / مادر زن / مادر شوهر / روزت مبارک .
-------------------------------------------------------------
اینها همه القابی است که من دارم وهمه سر مایه ای که من جمع کرده ام پنج نوه چهار فرزند دو داماد ویک عروس فرنگی !!! بسیا رهم راضی هستم پر زندگی را بی مصرف تمام نکردم برای دخترانم شوهر نخریدم وبرای پسرم زنی را از خانواده اش ندزدیم همه باعشق ازدواج کردند واین عشق را تا بحال نگاه داشته اند هیچکدام به طمع مال دیگری وارد زندگی آن یکی نشد واین بهترین  نوع زندگی است .
داشتم فکر میکردم یکسال و سه ما از من بزرگتر است اما گویی ده سال از من جوانتراست ! کدام یک باید به دیگری با چشم حسرت بنگریم ؟ من ؟ یا او؟ ث
پایان 
 ثریا / اسپانیا / روز مادر  ششم ماه می 2018 میلادی .... ساعت 10/ 20 دقیقه صبح !