پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۵

فرصت طلب

امروز دریکی از برنامه های روی سایت  چیزی دیدم که دو شاه بلند روی سرم سبز شد وسرم تبدیل به مزرعه اسفناج !بیاد کتاب  مرحوم جمال زاداه و" خلق وخوی "  ما ایرانیان افتادم ، درتمام این مدت من به این پیر مرد ایراد میگرفتم که رفته درکنار دریاچه لمان  " سوئیس" نشسته وکتاب مینویسد وایراد میگیرد ! اما امروز دانستم که حق با او بوده است وچرا ازایران رفت وچرا دلش تا آخرین لحظه درایران ماند ومن درآخرین روزهای عمرش بهمراه شادروان  دوستی درخانه سالمندان بدیدارش رفتم تا باو اعتراضم را بکنم درسن یکصد سالگی هنوز هوش وحواسش سر جا بود من شرمنده سرم را پایین انداختم ، حال امروز بیاد او و کتابش افتادم   دریک تظا هراتی  که این روزها درسر تا سر امریکا برپاست مردم به کوچه ها میایند  ساکت وآرام راه میروند بی هیچ شعاری وخوانندگان جوان دراروپا میخوانند که ما تسلیم نمیشویم حرف آنها ایراد به دموکراسی دروغینی است که بردنیا حاکم است واعتراض زنان در امریکا به ریاست جمهورشان طی یک برنامه تعیین شده وتامین شده مالی میباششد که کم کم فروکش خواهد کرد ،در یکی از پس کوچه های خالی پشت به دیوار یک میکروفن جلوی زنی را گرفت بدون اینکه میان جمع باشد وپرسید :

 آذرخانم ، شما اینجا چکار میکنید ؟ ایشان درجواب فرمودند ، پس کجا باید باشم من هرجا تظاهراتی برپاست آنجاهستم برای حقوق زن !! وحقوق انسان ، بقول فرنگیها " گود فور یو " اما آیا توانستی تظاهراتیرا شکل بدهی بر ضد بیعدالتی که در قبال هموطنانت میشود ؟ آیا توانستی  صدایت را بگوش دنیا برسانی که درسیستان وبلوچستان سیل همه جا را ویران ساتخته مردم بی خانمان وآواره ولاشه ها روی آب افتاده اند وکسی نیست تا بفریاد آنها برسد ؟ کجایی هستی ایرانی ؟ یا امریکایی ؟ البته امریکایی درکنار ( سرکارعلیه بانو عفیفه ونجیبه  مادونا) هرجایی صرف بکند فورا ایرانی میشوی ومصاحبه  پشت مصاحبه تشکیل میدهی  آیا از نعمتی که به این کمپین تظاهرات داده شده بتو هم چیزی رسید؟ 

چرا راه نیفتادی واز زنان وکودکان بدبخت سر زمینت دفاع کنی که مورد تجاوز گروهی قرار میگرند وپسران درکنار قربانیانشان عکس سلفی میگیرند ؟ چرا از آتش سوزی و.چرندیاتی  که ملایان احمق بخورد مردم میدهند چیزی نگفتی تازه این ویودیو هم خصوصی بود ترا که تکیه به یک دیوار داده بودی وتظاهرات درپایین ببود نشان میداد تا چه حد مردمرا احمق فرض کرده ای ؟ چند دختر بچه نوجوان بی آنکه لای کتابی را باز کرده باشند چرندیات ترا خواندند وانداختند دور وکتابهایت همچنان درفروشگاهها خاک میخورد  .

بتو هم میگویند فرصت طلب از فرصتی برای نمایش دادن خودت استفاده میکنی اما میدانی من روزی چند خواننده دارم ؟ بین پنجاه تا هفتاد نفر ومیدانی روزی چند ایمیل را باید پاک کنم ؟ یکصد وشصت تا دویست را بی انکه نامم درلیست وچهره های نویسندگان وپژوهشگران ومدرسین قرار گرفته باشد ، گاهی به سختی میتوان زیر کم رنگ نور این لامپ حروف را ببینم اما همچنان مینویسم واعتراضم را بگوش مردم جهان میرسانم ، اگر چیزی بنظرم عیر عادی آمد فورا آنرا عیان میسازم حس وشامه من دراین مورد  بسیار قوی است وتشخیثم در انتخاب نوشته ها واشخاص وهدفشان خیلی زود درست از آب درمیاید  
 .
بلی ، ما ایرانیان فرصت طلب هستیم واز هر پیش آمدی برای خود صحنه ای میسازیم مانند یک آرتیست پیر از کارا افتاده که به زور رنگ وگریم میخواهد جوان مانده ونقش مادام کاملیارا بازی کند  ، ببخشید که شمار با آن زن مقایسه میکنم اما تکلیف ما با مادام کاملیا یا مارگریت گوتیه روشن بود اما با اشخاصی مانند شما ، نه! سر درکم شده ایم .

امروز خیال داشتم داستان[ پرنده آبی] را که سالها قبل درمجله " پر " در واشگتن نوشته بودم دوباره انرا نوسازی کرده وبنویسم اما دیدن چهره شما با آن لب ولوچه وآن ادا واصول وآندروغ بزرگ  مرا ودار کرد که اول بنویسم :

ما ایرانیان بیهوده میکوشیم سر زمینی داشته باشیم ، ما ایراانیان به خوابیدن درخانه دیگران عادت کرده ایم هرچه پیش آید خوش آید وبقول ننه جانم هرجا آشه قنبرو به پاشه یعینی هرجا آش هست قنبر هم کنار دیگ نشسته .

امروز از دیدن صحنه مردان سوخته جگرم سوخت وآن اخوند احمق بالای منبر میگوید این دراثر بی حجابی زنان ودختران  آن محله بوده است نمیگوید ما آنرا به آنش کشیدم تا دوباره بسازیم وسر قفلی بیشتری از مغازه داران بدبخت بگیریم درعین حال مردم مرگ آن قاتل را نیز بفراموشی بسپارند وانتخابات راهم نبینند تنها بنشیند وبه چرندیات گوش کند وخلیفه درخلوت کنار منقلش بگوید " 
حال که عزا دار هستیم بعدا  بروید پی مقصر !!! بعدا هم فراموش میشود اما چه کسی پاسخگوی آن زنان وبچه های  گرسنه ای اسنت که به پدرانشان افتخار شهادت داده اید خاک عالم برسرتان وبر سرما  ، چه کسی میرود بکمک مردم سیسنان وبلوچستان که در واقع این سیل بمعنای جدایی آن قسمت از سر زمین ماست که فروخته شده است ، نه آذر خانم کار شما بهتر ایست جلو.ی دوربینها بایستید وخودرا یک مبازر یک قهرمان  درحد ژاندارک نشان دهید . پایان 
--------
من از اسارت شب بیزارم وشرمسار 
من بشما ای خونخواران وجباران  به خشم مینگرم 
وقبل از طلوع آفتاب فریادم را  بر ستون صبح مینشانم 
خون قربانیان شمارا غرق خواهد کرد  
درهمان قربانگاه  خدایتان 
به هنگام خواب ودر بیخبری .
--------
ثریا ارانمنش " لب پرچین: اسپانیا .
26/01.2017 میلادی /.

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۵

ماشین زمان


در خیلی از سالهای پیش استودیو آرتورانگ " اگر اشتباه نکنم"  فیلمی ساخت بنام ماشین زمان که درآن چند اندیش مند ودانشمند که الزاماهم انگلیسی بودند تصمیم گرفتند ماشیینی بسازند وبا آن به گذشته وآینده سفر کنند  حال را که دردست داشتند. سپس یکی از آنها دست باین سفر پر ماجرا زد گذشته الان زیاد مهم نیست چون خودمان بجشم دیدیم .ویا خواندیم حال راهم که داریم میبینم مهم زمان اینده بود که دردشتی خرم و سبز با جویبارهای پر آب وزمینهایی زیز کشت انواع  موادغذایی ورودخانه  های خروشان مردم همه یک رنگ با یک لباس بلند با یک نوع آرایش تنها راه میرفتند ویا لب رودخانه مینشستند اگر کسی احیانا به درون رودخانه میافتاد وغرق میشد همه تماشایش میکرندد یک چیز عادی بود !! موقع نهاز زنگی به صدا درمیامد بوقی وحشتناک  همه مانند گوسفند به درون یک سالن بزرگ که میز گردی درمیان آن بود یر سر خوان نعمت مینشستند همه چییز درآن یافت میشد انواع اقسام میوه های نایاب وخوراکیهایی که تنها درتخیل یک نمایشنانه نویس بوجود آمده بود ، سپس نزدیکهیا غروب زنگ دوباره به صدا درمیامد درب بزرگی باز میشد ویک یک آنها مانندد گوسفند بی اراده وارد آن دروازه وسپس کارخانه میسدند که درآن گوریلهای بزرگ مشغول ساختن وپرداختن مواد غذایی وسایر چیز ها بودند ! واین بره های بی زبان که نه خط میشناختند ونه علم ونه شعوری داشتند برای خورده شدن به پهلوی گوریلها میرفتند وگوریلهای پس از خوردن تکه های خوب انان  بقیه را به درون ماشینها میانداختند تا دوباره غذا ی جدیدی درست کنند .....هیچکدام نه عشق را میشناختند ونه احساسی داشتند تنها  با  آن صدای بوق بود که میدانستند باید چه کاری انجام دهند همه رباط بودند  وسپس فیلم دیگری ببازار آما که بارها به آن اشاره کرده ام که خود ما خودمانرا بجای غذا خواهیم خورد فیلمی بنام " سویلن گرین" نامی است که نشانی از هیچ ندارد شاید تنها از سودا ویا سویا گرفته شده است . 
این دنیای آینده ماست با گوریلهای بزرگ.

بهر روی امروز خبرها همه آتشین بودند ومطابق معمول برق رفت وکلیدها افتادند کورمال  کور مال فندکم را برداشتم ودرحمام شمعی را پیدا کردم این بار کلید اصلی افتاده بود درحالیکه هیچ چیز اضافی نبود حتی بخاریها هنوز خاموش بودند ! تلفنم باطریش تمام شده وخاموش بود احتیاج داشتم آنرا شارژ کنم . حال توییت ها ، فیس بوکها ، وسایر پیام رسانان درسر زمین ایران همه بسته شد همه سایتها ووبلگها همه رویشان پارچه کشیده شد توئیت منهم مرتب درحال فحاشی به زبان اسپانیای یا اتگلیسی است به انتخابات جدید امریکا ودیوار داردهر روز بلند تر میشود  آنهاییکه دردرونند اگر خریداری شده وقیمتی خوبی داشته باشند آنهارا مانند گندم کنار میگذارند وبقیه را به آنسوی دیوار پرتاب میکنند ، آنها بعد ها غذای بقیه خواهند شد فعلا بصورت نمایشی مردم را سرگرم کرده اند !!
من هرشب روی یوتیوپ چند برنامه موسیقی را که نگاه داشته بودم تا به آنها گوش بدهم ولالایی شبانه ام بودند شب گذشته مانند هرشب روی عکس" پری کومو" لایک کردم یک آهنگ خواند وسپس بقیه یک سی دی از یک خواننده ناشناس بود ، رفتنم بسوی شحریان ، عکس اورا برداشته وعکس مکش مرگ مایی ازیک زن عرب یا ترک یا چه میدانم کرد را گذاشته بودند آنهم روی بهترین  ترانه های او ،  درعوض مرحوم فرهنگ شریف با زخمه هایش نمودار شد !!!رادیورا روشن کردم ، به وبه پری باخ آی پری باخ  ویک شنونده داشت یک چای کمر باریک لبسوز به گوینده تعارف میکرد وخانم گوینده داشتند از نعبلکی ها شیشه ای خانه شان که درونش مربا بود باچای میخوردند حرف میزدند !! انراهم خاموش کردم .
یک شیر وکاکائو داغ سپس لالا !!!  کمرم باز درد گرفته بود وآ ن بانویی که  درخواب چند تکه شیرینی بمن داد تا آنرا برای کمر دردم بخورم وچند عدد را نیز نکاه دارم اثری از اوهم نبود ، ملافه سفید وخوشبویمرا دربغل گرفتم وسرم را به درون آن فرو بردم و
از مال دنیا تنها همین برایم مانده که درآن نفس میکشم نه فرش اعلای ایرانی میخواهم نه نقره ونه تابلوهای نفیس آنها به دردموزه ها میخورند .بخصوص فرش های ایرانی را که شاهد بافت آنها درخانه آن خاله کت وکلفت وگنده خود با شوهر فرش فروشش بوده ودیده ام بچه های کوچک ، زنهایی که بچه هایشانرا به پشتشان بسته بودند دریک زیر زمین تاریک وزیر چوب بلند انار یا زنجیر اوستا که داشت نقشهارا میخواند با بوهای تهوع آور وسپس فرشها قیچی میشدند شانه میشدند ودرون کیسه کرباسی سفید جای میگرفتند مهر حضرت والا بر روی کیسه میخورد وآنها بطرف تجارتخانه او میرفتند وخاله جانم فریادمیکشید فاتو فاتو بیا سر قلیون منو عوض کن آنقدر گنده بود که من میترسیدم تنها از لابلای شاخه های درخت انار یا توت یا انجیر اورا تماشا میکردم شوهرش برعکس لاغر وتریاکی ومشنگ هیچکس بفکر زیر زمینهای نمور نبود که منافع  آنهارا تامین میکرد آنها ابدا انسان نبودند !! نه فرش را باید تماشاکرد وگریست .همین حال درسالنها بزرگ کنفرانسهای دنیا ومجالس بزرگ خون این بچه های بیگناه ومادران وپدران بدبخت روان است ، ( شاید قصه های مجید مرادی کرمانی ) توانسته باشد این صحنه هارا بهتراز من بیان نماید .، باخود فکر کردم ، به راستی دلت برای کدام تکه ها وکدام شهر وکدام کوچه ها وخیابانها نگ شده؟ راستش را بگو !!! برای هیچکدام وهیچکس .
ملافه ام را بوییدم وبوسیدم وخوابیدم . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا و
25/01/2017 میلادی/.

سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۵

دلنوشته امروز

شب گذشته کلی برنامه برای امروز چیدم ، هوا آفتابی کمی گرمتر شده حال میتوانم شال وکلاه بکنم وبروم بسوی شهرک واز تپه ها پایین بروم و رو به شهر و  تمشای دریا وباقیمانده ویرانه ها و اگر شانسی داشتم  زیر آفتاب گرم دریک رستوران غذا میخورم !!!
طبیعت یک بیلاخ بزرگ برایم حواله کرد ، ساعت یک پس از نیمه شب بیدار شدم گویا سرماخوردگی هنوز دست بردنداشته وجا بجا میشود حال نشسته درپاها وکمرم ، 

اوکی ، در تخت میمانم وبه رادیو گوش میدهم ، خدای من باز اکبر گلپایگانی داشت ترانه میخواند اشک من خودتونگه دار !!! باز خانمی میگفت درخورش فسنجان قیسی بریزم یا برگه یا آلو !!! رادیورا خاموش کردم رفتم روی یو تیوپ آن پیر خراسانی  امده بود البته نیمه کاره اورا دیدم ودرجواب کامنت من نوشته بود چرا مرا زنده در کانال نمیبینی یعنی پخش زنده برایش سه بار ایمیل دادم که آقا من اجازه ندارم دیش بگذارم وشماراروکانالهای پر محتوی آن سوی قاره ببینم وبیشتر ضعف اعصاب بگیرم ایملها برگشت یاهو سالهاست که کار نمیکند !!

خوابم برد ، چه خواب شیرینی ، کسی مقداری برگه بمن داد که بخورم تا کمر دردم خوب شود !! کجا بودم ؟ خوابم عمیق بود ساعت ده وچهل دقیقه بیدار شدم وتلنگرهای پیامها از توییتر وآن پیامگیر تنها برای دخترکم نوشتم درتختخوابم وحوصله هیچ کاری را ندارم ودراین فکرم که این بیچارگان این صاحبان اندیشه چگو.نه میخواهند این ملت را نجا ت بدهند چگونه میخواهند مغز آنهارا پاک کرده وافکار نو وتازه درونش بکارند ؟ امروز دیگر درفرانسه کسی به صدای پر ابهت ادیت پیاف گوش نمیدهد ودر اسپانیا دیگر کسی به صدای وآواز ورقص لولا فلورس اهمیتی نمیدهد او را به موزه فرستاده اند ، ایمانشانرا حفظ کرده اند به کلیسا احترام میگذارند  اما دیگر کلیسا اجازه ندارد که آنها  را دوشقه کند وبه زندانهای انفرادی بفرستد ، ما باید تکلیفان را اول باخودمان وخدای خودمان روشن کنیم برگردیم به گذشته خاک شده واز زیر خروارها خاک کوروش را بیرون بکشیم وبدهیم به دست نسلی که هنوز مامانش با صدای اکبر گلپایگانی آه حسرت میکشد که چرا درویلای تازه ساز شمال نیست وچرا پاپا جان نمیتواند درسر زمین خودش تریاکش را به راحتی بکشد وباید با کمک فویل وقلم بیگ در کنج خلوت  حالی بکند .....

زندگی ما درخماری وحال وگریه واشک بر گذشته میگذرد دراینسوی دنیا میبینم اگر عزیزترین کس انسان از دنیا رفت اجازه ناله وزاری ندارند درسکوت باو احترام میگذارند ودرسکوت اشکشانرا میریزند وسپس تمام میشود تنها اولین سال را برای او یک میسا میگذارند آنهم نه بخاطر او کشیش نام اورا در لیست رفتگان سال گذشته میخواند وتمام میشود  اما ما هنوز بخاک واستخوانهای پوسیده ثقت السلامها ویا شاهزداگان مصنوعی واز درون شیشه  مارگیری خانم بی بی سکینه درآمده افتخار میکنیم وباید سنت هارا حفظ کنیم نمیشوددخورش فسنجان را در امریکا نخوریم ونمیشود بجای غذایهای تازه هنوز به سراغ یخ زده ها برویم وسبزیجات خشک مملو از میکرب و خاکرا به درون دیگ میریزیم تا آشی بپزیم وبیاد گذشته روی آن انبوهی پیاز  داغ سیر داغی بریزیم ونفسی عمیق بکشیم وبیاد بیاوریم که ....وای خوش بحال آن روزها !!! بس چرا آن روزهارا رها کردید؟ حال هم بشما که بد نمیگذرد توانسته اید زیر هر چتری از ریزش باران فقر درامان بمانید واین منم که سر بلندم خودرا نفروختم به هیچکس نه به نماز جعفر طیار ونه به شاهزاده بی بی سکینه ونه به ستاره سرخ وداستان "دن آرام" زیر عکس شاه میخوابم واورا ستایش میکنم ومیگویم هیچیک از ما لیاقت آنچه را که تو بما دادی یا میخواستی بدهی نداریم تنهابانوی تو خوشبخت شد وما تظاهر به خوشبختی میکنیم اگرچه فقیرباشیم باز صورتمانرا با سرخاب رنگ میزنیم  تا زردی چهره مان عیان نشود .

من به لباس های الیا ف مصنوعی سخت آلرژی دارم وبدنم کهیر میزند باید نخ بپوشم متاسفانه این جا هنوز درهمان رشقالهای گذشته شان پنهانند . روزی لباسی به تن یک مانکن چوبی دریک بوتیک دیدم بخیال آنکه ابریشم است جلو رفتم دست زدم دیدم از نوع اولین نایلونهای گلدار قدیمی است قیمت آن یکصد یوروبود ، زن فروشنده نزدیک من آمد وگفت :
این ابریشم است !
گفتم خیر ، این نایلون است 
دستمال گردنمرا بازکردم وبا ونشان دادم وگفتم :
ابریشم این است 
پشت چشمی نازک کرد وگفت ، خوب از اینها دیگر پیدا نمیشود قدیمی شده اند !! گفتم ، بلی مثل خودم قدیمی شده ایم .
فرق نایلون با ابریشمرا ندانستند برای همین هم دومین مرد  ثروتمند دنیا ازاینجا برخاست چون فهمید که میتواند با مشتی نایلون با همکاری زنان بدبخت تایوان وهند و پاکستان وایران بهترین  وبزرگترین آرم  "مد وفشن" را بنا کند ودرردیف دوم وال استریت قرار بگیرد .
نه ! همه خر نیستند وهمه هم هشیارنیستند ، همه نمیتوانند عقل وشعوررا یکجا داشته باشند باید یکی از آنهارا انتخاب کرد ومن ؟ متاسفانه دومیرا برداشتم کارت بازی دوم بمن افناد .

ندانست " سعدی که این زن تنها 
ز روز ازل بر ستون بسته بود
ندانست کز روزگاران پیشین
"همه شب پریشان ودلخسته بود"     [ نادر نادر] پور بجای " مرد" زن را گذاشتم وبیت آخر از سعدی است .
پایان 
سه شنبه 24 ژانویه 2017 میلادی . اسپانیا ."لب پرچین" .

نیمه شبان تنها !!

چنان به حسرت ماندن خو گرفته دلم
که خسرت پروازم نیست 
خودرا از خاکیان جدا میبینم 
شوق پریدن دردلم مرد 

نمیدانم چند ساعت خوابیده بودم ، هنگامیکه بیدار شدم تازه ساعت چهل وپنج دقیقه پس از نیمه شب بود ، کی خوابیدم ، چگونه و چرا اینهمه گرسنه ا م ؟ کجا هستم ؟ 
تازه بیادم آمد که ساعت چهار یک ساندویج تون خوردم  وسپس با سردرد وخوردن یک قرص خودمرا به رختخواب کشاندم تشک گرم لحاف گرم دخترک داشت میرفت ، درب را قفل کن خودم بعدا کلید را درون قفل میگذارم وخوابیدم ، یعنی بیهوش شدم ، چرا  چه اتفاق افتاده بود ؟  جناب ریاست جدید هرچه را که ریاست جمهور قبلی رشته بود پنبه کرد توافق پاسیفک را پاره کرد برنامه بیمه درمانی همگانی را پاره کرد ! ناگهان بفکر دخترم افتادم  ، او وهمسرش سالهاست که اینجا هستند با پاسپورت امریکایی حال آیا باید برگردند؟ ودرامریکا کار کنند؟! نه میلی به رفتن درهیچکدام نمیبینم با آنکه پسرک اهل سانفرانسیسکو است مادرش امریکایی اما ترجیح داده دراین شهرک بماند زندگیشان سخت است اما از امریکا بهتراست .

روز گذشته ( پرشین ) رادیورا یافتم واز این یافتن چقدرخوشحال شدم ، اوف ....همان آدمهای قدیمی بارشانرا برداشته به آنسوی ابها رفته اند همان خواننندگان قدیمی با همان آهنگهایی که نیمی عربی نیمی فرنگی همان خوانندگان  مردم دوباره درخماری فرو رفته اند  گاهی از سر دلتنگی وهمراهی با دیگران شعری هم سر هم کرده برای دوری از وطن میسرایند ودکلمه میکنند ، اوف چه پر سوز وگداز این رادیو مورد علاقه بدری خانم بود !!!  اخبار رادیوی اسراییل را گوش کردم وبه صدای مهربان وگرم نتیان یاهو که به مردم ایران دلداری میداد ، من دوستان یهودی زیادی داشتم همه مهربان بودند همه دست ودلباز وعجیب بود هنوز تابلوی هایی را که برایم هدیه آورده اند دارم  وهوز بیادشان هستم مردمان مهربانی بودند وقدر شناس . خوب لابد اگر مامورین مخفی جمهوری ایران این مقاله را بخوانند مرا بجرم همدستی با اسراییل اعدام خواهند کرد بخصوص که آن ( پسرک ) بد جور موی دماغم شده ومانند روباه درکمین مینشیند ، به دنبال چه چیزی هستی ؟ به دنبال چه میگردی ؟ من نمیتواذنم مادر خوبی برای تو باشم ونمیتوام معشوقه خوبی هم برای تو باشم ، من کشنده ام ، من نمیتوانم کسی را دوست بدارم دیگر گذشته نه مهری به دلم مینشیند ونه سخنی ونه آنچنان ثروتمندم که بتوانم مخارج ترا تامین کنم زنی نیستم که به دنبال ( توی بوی ) بگردم من خودم یک مرد هستم .

دیگر از عشقها ی دروغین وکلمات نخ نما شده  خسته ام از شما ودنیایتان خسته ام دچار دوران سر شده ام ما ایرانیان هیچگاه نمیتوانیم با یکدیگر مهربان باشیم ، خانمی روزنامه نگار در توییتر بمن نوشته بود که من ایران بودم مردمی بسیار مهربان دارد  باو نوشتم برای خارجیان بلی تا چند ساعتی ویا چند روزی مهربانند اما دشمن خودشان هستند ، نهنگهایی هستند که بجان هم میافتند ویکد یکرا تکه  تکه میکنند ، نمونه اش را دارم روی یوتیپوب میبنم وچقدر خوشحالم که تلویزیون ندارم تا  بنشینم وقر واطوار وفلسفه بافیهای آنهارا ببینم با هیچ آبی نمیتوانند خونهای دستشانرا پاک کنند آنها به ملت ایران وسر زمین ایران بدهکارند ، اما خوب یک پا اینسو یک پا آنسو  زندگی های اشرافی که درگذشته هم حال مرا بهم میزد  یا سنتی سنتی ویا فرنگی فرنگی نمیتوانند خودشانرا پیدا کنند همه سر چهاراه حادثه گم شده اند خوب سخن میرانند ، خوب حرافی میکنند وخوب یکدیگر به لجن میکشند .نه بهتراست دوباره سر به درون لاک خودم ببرم وپنهان از دید ها  ، شاعرانمانرا دیدم ، نویسندگانمانرا که آئهمه ابهت وادعا داشتند دیدم که چگونه مانند برف زیر یک تابش نور آفتاب ذوب شدند ، سیاستمداران استخواندارنمانرا دیدم همه پهلوان وار با کوله باری از از ادعا ی فهم وشعور بالا اما همه پهلوان پنبه با یک هش فرار کردند  نه محال است ایران ایران شود تنها شعارشان این است که سر زمین دلیران است آنهم افسانه است ، قهوه ام سرد شد حال کمی ته شکمم گرفته است میتوانم بخوابم ویا دوباره به آهنگ بشکن وبالا بیانداز خوانندگان گذشته وحال وآینده گوش بدهم تا شاید خوابم برد . 
----
دلم پر است ، دیده ام از اشک خالی 
غمگینم  بی آنکه بدانم چرا 
چه آفتی است غمگین بودن ونگریستن 
چه آفتی است زیستن  برای هیچ  وچه افتی است 
در زیر آفتاب لرزیدن از سرما 
هیچ شبی نوازش نفس گرمی بر بالینم نبود
 وهیچ روزی نفس آفتاب پیکر سردمرا گرم نکرد
حال مانند همه سر گردانم مانند یک ماهی مرده درآب 
شناورم ، بدون نفس کشیدن 
نه ، دیگر آرزوی پرواز ندارم 
آنچنان چسپیده بخاکم
که دیگر میلی به قله ی مرتفع ندارم 
جهنمی که مرا درخود سوزاند 
آتشش فروزانتر باد 
شعله اش بالاتر باد 
من با زبان خشکم درکام 
به پرواز گنجشکها میاندیشم 
ودرکنار آنها ، دانه بر میچینم 
بی آنکه میلی به پرواز داشته باشم
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
24/01/2017 میلادی/.


دوشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۵

پشیمان شدم !

بلی ، مانند همیشه پشیمان شدم ، پشیمان شدم .
این پشیمانی بمن ارتباطی ندارد تنها احساس درونیم کمی زخم برداشت که چرا باز فریب میخورم وخیال میکنم بهتر میدانم ،
من اصولا از سیاست بیزارم سیاست هم مانند خود فروشی  است یک نوع خود فروشی شرعی وخوب مردم را هم به صحنه میکشند  با هر نوع وسیله ای که دراختیار دارند بنا براین کمتر به مناظرها واحوالات گوش میدهم بخصوص در انتخابات اخیر امریکا چنان از بانوی هیلیری زده وبیزار بودم که حاضر بودم اژدها وارد  شود اما او بر سرکار نیاید  ، خوب سوپر من آمد ، من تنها زمان سوگند خوردن اورا دیدم ، قبل از انتخابات واینکه ایشان با خرج خودشان بدون پشتیانی حزب به میدان سیاست پای گذاشتند برایم تعجب آور بود وبا خود گفتم امریکا دچا کمبود سیاستمدار شده که این قمارخانه  داررا بمیدان  کشیده وگمان نمیبردم که برنده شود اما با کمک دوستان !!!  برنده شد . وماکلی خوشحالی کردیم که خوب شاید فرجی بشود وملت ایران را از زیریوغ ستم دربیا.رد اما نمیدانستم که این بازیگر روی صحنه همان شو من همیشگی است واصل بد نیکو نگردد ، امروز در لابلای یک برنامه  مصاحبه اورا بین خبرنگاران دیدم ودیدم که همانند گرگ آ ب از دهانش سرازیر شده ودرعین حال ادای یک روزنامه نگار وخبرنکار معلول را که میخواست سئوال کند درمیاورد حالم بهم خورد ازاو واز خودم . بحدی از ادا واصول های حضرت عیسی ومحبوبالقلوب  دنیا جناب مبارک خسته شده بودم که حاضر بود م هرکس که میخواهد بیاد بخصوص که او با ایران سرو سامانی داشت وکمک بیشتری بماندن این نا مسلمانان  میکرد  حرکاتش مانند یک مانکن  دانشگاه دیده وخوب .... حال از پشتیبانی خودم پشیمان و.....
حالم بهم خورد چون که درهمه جا اعلام کردم که آهای اهل بیت بدانید که من پشیمانم ، پشیمانم ایکاش میشد آ مطلب سوپر من را از روی وبلاگم پاک میکردم اما نمیشود  رفته همه جا رفته 
حالم بهم خورد ، قبلا از یک یک بچه هایم پوزش خواستم سپس از خانم مریل استریپ وبقیه بانوان که درخیابانها به آنها درتوییتر پریده بودم واظهار پشیمانی وبخشش کردم .
انکار دارم پیر میشوم وعقل خودمرا ازدست میدهم یا دراین چهار دیواری سردو یخ بسته تنها بدون یار ویاور وهم صحبت بکلی عقل از سرم پریده که به همه اعتماد میکنم حتی به بک شاخه گندیده درآ بهای روان ،حتی به یک پرنده مرده . متاسفم  خیلی منتاسف خداوند به امریکا و سپس به دنیا رحم کند اگر روزی او  به تیر غیب گرفتار شد  تعجب نخواهم کرد .

ودر خاتمه , تبریک میگویم به جناب فخر آور که به مرادشان رسیدندوحال شاید دردفتر ریاست جمهوری بعنوان اندیکاتور نویس استخدام شوند هیچ علاقه ای به کتاب ایشان ندارم وهیچ علاقه ای به گفته هایشان کم کم آنهارا از روی یوتیوب وسایر جاها محو خواهم کرد .
بلی من همیشه از کارهایهایم باید احساس پشیمانی وسپس پوزش خواهی کنم این شده کار روزهای آخر عمر من . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /23 ژلنویه 2017 میلادی وچه ماه کش دار ودرازی ست این ماه .......!

ما مرده ایم !

آیا شود که روزی ازآن روزهای سرد 
دریا چو جام ژرف براید زجای خویش
در موجهای  وحشی او غوطه ور شویم
از سینه برکشیم  سرود فنای خویش ؟........نادر نادر پور

بلی حضرت شاعر ، آن روز فرا رسید ، امروز خروش اقیانوسها دریا وبادهای وحشی وسرمای سخت زمستان وآتش سوزی ها از هرطرف مارا احاطه کرده اند اما شما نیستید که مارا دراین فنا ببینید شما خیلی زود به قلب شریفتان فرمان ایست دادید .

تمام روز عزا دار بودم ، حتی آمدن ورفتن بچه ها مرا از دنیا خودم برون نکشید ودراین فکرم که درهمه جای دنیا معمولا هرگاه اتفاق ناگواری برای همشهریان پیش میاید یک مجلس ختم عمومی برگزار میکنند ومردم با دسته گل یا شمع به آن مجلس میروند وادای احترام به رفتگان میکنند در سر زمین بلا خیز ما ، حتی آب از آبی نجنبید رهبر معظم حتی آه هم نگفت وهیچکس نگفت چرا ؟ وآن شلیکهای هوایی برای چی بودند ؟ 
امروز همه مردم متوهج  انسانهای بدبختی هستند که دریک هتل یخ زیر سرمای بیست درجه دریک دره ایتالیایی جان داده اند وهنوز در پی کاوشند تا حد اقل جنازه هارا بیرون بکشند مردم همه میان برفها شمع روشن کرده اند ! وامروز کشتی مسافرتی را که  داشت در دریای شمال پهلو میگرفت دیدم که چگونه امواج از روی سر آن گذشت وبه ساحل رسید وچگونه پلهارا ویران ساخت ووگل ولای را به دریا برد .

آری جناب شاعر آن روزی که شما آرزویش را داشتید فرا رسید ومن شاهد ویرانی دنیا ومردم آن هستم مردمی که گویی همه رباط شده اند ! همه توییند !! همه روی هندی ها سرشان را خم کرده اند .تا چیزی ویا کسی را نبینند .

واز بانوی  خبرنگار ومهربان اسپانیا ( آنا پاستور ) سپاسگذارم که خط مرا میخواند ودل میسوزاند ! شما ل اسپانیا دارد ویران میشود امروز بما وعده دادند که هوا کمی گرم خواهد شد وسرما بطرف شمال غربی میرود وما رنگ آفتاب را خواهیم دید .
تمانم دیروز را درتختخواب بسر بردم بیهوده ، کتاب خواندم ، بیهوده ، گریستم ، بیهوده ، ودیدم که زبان فارسی چقدر غریب وبی کس افتاده است مانند روزگار قدیم روسیه که اشراف ترجیح میدادند با زبان فرانسه سخن بگویند تا نوکران وخدمه ها وبرده ها نفهمند حال درسر زمین ما فارسانگلس یا فارس روس یا ترکی سخن میگویند کسی دیگر به افعال وشعر فارسی حرمتی نمیگذارد حوصله بخرج نمیدهد هرچه آسان ترست آنرابر میداریم .
حال میفهم این سر زمین برای چه اینهمه به زبان خود چسپیده وحاضر نیست کلامی خارجی را وارد حروف والفا بتای خود بکند مگر لاتین را که زبان مذهبی آنان است . 

دنیای کمونیست آنچنان فشاری بمردم وارد آورد که دیگر دین وایمانی برای کسی باقی نماند رهبر درسش راخوب خوانده بود حال حتی کسی حاضر نیست یک فاتحه ساده برای این جان باختگان  بخواند که بیشتر آنها نجات د هنده بودند مردان آتش نشانی وهمه جای دنیا به احترام آنها دو دقیقه سکوت برقرار شد اما درسر زمین خودشان هیچ خبری نبود همه یا عکس سلفی میگرفتندویا درسکوت به تماشا ایستاده بودند گویی یک نمایش ویا یک سیرک است .
همه مرده اید همه درخون خودتان تپیده اید 
همه همان کودکان زود به پیری رسیده اید 
همه همان  کهنه ها وپوسیده اید 
وهمه همان خورشید دروغین هستید 
کسانی که درکوره های  آشوب وآتش
قربانیان حادثه بودند وشما ندیدید وشب سر راحت ببالین گذاردید  وصبح جام می را به دهانتان بردید ولبهایتانرا با لب وافور آشنا ساختید وآنرا بوسیدید و مکیدید.
شما مرده هایی بیش نیستید .
دخترم بر سرم فریاد کشید که اینهمه بی تابی تو برای چیست ؟ تو الان کجا زندگی میکنی ؟ بچه ها ونوه ها وساختار زندگیت اینجاست ، بتو چه !
گوشی را قطع کردم او نمیداند عشق به خاک ، عشق به زادگاه ، عشق به ارواح اجداد یعنی چه ، او خیلی کودک بود که از آنجا بیرون آمد حال زن بزرگی شده میل دارد مادرش بیشتر به اینجا توجه کند درحالیکه روح مادر درآنسوی زمان است ، نه نمیشود  خاک مرا میخواند خاک خودم هرچند آلوده به خون جانوران وکرم ها وحشرات موذی باشد . خاک منست ؛ من نمیتوانم زیر دو پرچم زندگی کنم  آنهم برای منافع ، من یک خاک میشناسم یک پرچم ویک سر زمین آنهم سر زمین مادریم میباشد ، اینجا یک مسافرم که صاحب مسافرخانه  تنها از سر سیری مرا نگاه داشته ولیوانی شیر داغ بمن میدهد .
---------------
نوک شمشیرتیز وشعله های آتش بود 
چون سینه برآمده ازکوه آتفشان 
خونین وچون آب روان با قلبهای گرم
درپیاده روها افتادند 
امواج مردم بیخیال  کمی کف به لب آورد 
مانند یک دریای مرده 
که آخرین فریاد را میکشد 
تنها شب بود که ناله هارا شنید وگریست 
پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
23/01/2017 میلادی /.

توضح : تویتر من بنام " پرچین" است مهربانیهایتانرا ارج میگذارم وتوهینهایتانرا گم میکنم .ثریا/اسپانیا .